مشفق چارهای نداشت جز اینکه مذاکره با رئیساش را نیمهتمام بگذارد و راهی محل حادثه شود. مدارس تازه باز شده بود و خیابانها از هجوم خودروها در آستانه انفجار قرار داشت. سرگرد با اینکه عادت نداشت، چارهای ندید جز اینکه با استفاده از آژیر راه را برای خودش باز کند هر چند این کار نیز در آن ترافیک تاثیر زیادی نداشت. او با زحمت خودش را به محل حادثه رساند. متخصص پزشکی قانونی جوانی بود که سرگرد قبلا او را ندیده بود. با هم احوالپرسی کردند و پزشک توضیح داد: قطعا مرگ بر اثر خفگی است اما برای اطلاعات بیشتر باید جسد را به اداره ببریم. به هر حال جنازه هنوز آویزان است و در آن حالت نمیشود کار زیادی انجام داد.
مشفق لبخند تلخی زد و گفت: خفگی را که خودم هم میدانم، اطلاعات بیشتری نداری؟
پاسخ منفی بود. کارآگاه به اتاقی رفت که جسد منیژه آنجا آویزان بود. اتاق کوچک و محقری بود که هیچ وسیلهای غیر از یک دست رختخواب، چند جلد کتاب و یک گوشی تلفن همراه در آن نبود. قد دختر جوان و ارتفاع سقف به گونهای بود که امکان خودکشی وجود داشت. کارآگاه سراغ تلفن همراه رفت و چند شماره آخر را بررسی کرد. بظاهر مورد مشکوکی وجود نداشت. متوفی آخرین بار با مادرش صحبت کرده بود، البته کوتاه و مختصر. در قسمت پیامکها هم چیز مشکوکی به چشم نمیخورد.
مشفق بعد از بررسی اتاق، سراغ برادر منیژه رفت. مرد جوان،کسی بود که پلیس را از خودکشی خواهرش مطلع کرده بود. او در حالیکه اشک میریخت، گفت: خواهرم در تهران دانشجو بود و ما ساکن شرق کشور هستیم. منیژه سه هفته زودتر به تهران آمد و گفت کار اداری دارد. من هم هفته پیش آمدم. چشم پدرم مشکل دارد و پزشکان گفتهاند باید عمل شود. آمده بودم تا از بیمارستان فارابی وقت عمل بگیرم. در این مدت رفتار منیژه عادی بود البته از دو سه شب پیش از اتاقش صدای گریه میآمد. امروز هم برای پیگیری کارهای پدرم به بیمارستان رفته بودم و وقتی برگشتم دیدم چه خاکی بر سرم شده است.
مرد جوان دوباره شروع به گریه کرد اما کارآگاه به او گفت: بیخود اشک تمساح نریز.
مرد جا خورد. مشفق گفت: موهایم را در این کار سفید کردهام. خیال کردی نفهمیدم خودت او را کشتی و بعد صحنهسازی کردی؟
متهم خواست انکار کند اما مشفق از او دور شد و به سربازی دستور داد به متهم دستبند بزنند. مرد جوان بعد از چند ساعت انکار در اداره آگاهی، بالاخره به قتل خواهرش اعتراف کرد و گفت: تابستان وقتی منیژه به خانه برگشته بود، متوجه شدم تلفنهای مشکوکی دارد. چند بار هم پیامهایش را خواندم. شک کردم که با پسری در ارتباط است. این موضوع خیلی اذیتم میکرد تا اینکه بالاخره به بهانه عمل چشم پدرم به تهران آمدم و در این مدت منیژه را زیرنظر داشتم تا اینکه فهمیدم با یکی از پسران دانشگاه دوست شده است. چند بار تعقیبشان کردم و دیدم با هم به کافه رفتند. خیلی با هم صمیمی بودند. واقعا تحمل چنین چیزی برایم غیرممکن بود. به همین دلیل نقشه قتل را کشیدم و او را با بالش خفه و بعد هم جسد را حلقآویز کردم.
کارآگاه متهم را روانه بازداشتگاه کرد. هنوز تحقیقات تمام نشده بود که والدین متهم و مقتول خودشان را به تهران رساندند. آنها میخواستند از ماجرا سر دربیاورند و از حرفهایشان معلوم بود شکایتی علیه پسرشان مطرح نخواهند کرد.
شما خواننده گرامی برای ما به شماره 30001122 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چگونه متوجه شد منیژه خودکشی نکرده است.
پاسخ معمای شماره قبل: برادر مقتول ساعاتی قبل دندانش را جراحی کرده بود و نمیتوانست پیتزا بخورد پس مهمان مقتول فردی دیگر بود.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: