قسمت دوم - جنازه ای در پارک

راز پیامک ها

در شماره پیش خواندید زنی به نام شیدا به قتل رسیده و جسدش در پارک چیتگر پیدا شده است. او پیش از مرگ برای مدیرش در شرکت محل کارش پیامکی فرستاده و با وی قرار گذاشته بود. مدیر که امیر نام دارد قصد داشته با شیدا ازدواج کند. او موضوع قرار را از کارآگاه پنهان کرده بود و اکنون سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری به این مرد ظنین هستند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
کد خبر: ۷۲۱۱۳۶
راز پیامک ها
امیر وانمود کرد از ماجرای پیامک خبری ندارد: «من نه پیامکی برای شیدا فرستادم و نه چیزی دریافت کردم. هیچ قراری هم با او نداشتم. اصلا چرا باید کسی را که دوستش دارم و می‌خواهم با او ازدواج کنم بکشم.»

مقاومت فایده‌ای نداشت. به مرد دستبند زده شد. کارکنان شرکت همه آنجا جمع شده بودند. آبدارچی که خیلی کنجکاو بود وقتی از چند و چون ماجرا باخبر شد سراغ ستوان رفت و زیر گوش او گفت: «همسر اول امیر هم همین جا کار می‌کند. او طبقه بالاست.»

ظهوری سری تکان داد و به رئیس‌اش گفت کاری دارد که باید انجام بدهد. او به طبقه بالا رفت تا با همسر سابق امیر صحبت کند. زن نتوانسته بود جلوی خودش را بگیرد و اشکش سرازیر شده بود. ستوان او را به اتاقی برد و درباره علت جدایی‌شان پرسید. زن هم همه چیز را گفت: «امیر هم شکاک بود و هم خشن. دست بزن داشت و حتی یک بار روی من چاقو کشید.»

زن مدام حرف می‌زد و ستوان وقت زیادی نداشت. اطلاعات مورد نیازش را به دست آورده بود، به همین دلیل وسط صحبت او پرید و گفت: «خیلی از شما ممنون هستم.من باید سریع بروم.»

دو ساعت بعد بازجویی از امیر در اداره آگاهی شروع شد. او همچنان منکر ملاقات شیدا در روز حادثه بود و می‌گفت هیچ قراری با هم نگذاشته بودند. شهاب برگه استعلام مخابرات را نشانش داد: «اما تو ساعت 9 صبح روز قتل پیامکی از شیدا گرفتی و برای ساعت دو بعد از ظهر با او قرار گذاشتی.»

مرد با وجود چنین مدرک قاطعی باز هم انکار می‌کرد. این بار نوبت ظهوری رسید تا اطلاعاتش را به رخ بکشد: «تو مرد شکاکی هستی دست بزن هم داری یک بار هم روی زن سابقت چاقو کشیدی. اینها را هم انکار می‌کنی؟»

ـ نه. ولی قراری با شیدا نداشتم.

امیر کمی فکر کرد و یکدفعه فریاد زد: فهمیدم. آن ساعتی که می‌گویید پیامک‌ها فرستاده شده من در جلسه مدیران شرکت بودم.

ـ مگر در جلسه نمی‌شود پیامک فرستاد یا دریافت کرد؟

ـ چرا. ولی من هیچ وقت تلفن‌ام را به جلسات مهم نمی‌برم تا حواسم پرت نشود. اتاق جلسات ما دوربین مدار بسته دارد. می‌توانید فیلم را بگیرید و خودتان ببینید.

پیشنهاد خوبی بود. شهاب متهم را به بازداشتگاه فرستاد و برای سومین بار در آن روز راهی شرکت شد. فیلم موجود بود. دو همکار آن را با دقت بررسی کردند. امیر راست می‌گفت در ساعت دریافت و ارسال پیامک او در جلسه حضور داشت و از تلفن همراهش استفاده نکرده بود. پس احتمال داشت در اتاق امیر مانده و شخص دیگری به آن پیامک جواب داده باشد، اما چه کسی؟

ستوان فکر خوبی به ذهنش رسید و سراغ آبدارچی رفت. ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت: «می‌خواهم هر چه که درباره شیدا می‌دانی بگویی.»

آبدارچی این دفعه هم اطلاعات به دردبخوری داشت. شیدا قبل از شروع رابطه‌اش با امیر از طرف یکی دیگر از همکاران به اسم میثم پیشنهاد ازدواج داشت، اما جواب رد داده بود. میثم خیلی سمج بود و خیال نداشت کوتاه بیاید. از طرفی میثم معمولا حتی در نبود امیر هم برای برداشتن گزارش‌ها و پرونده‌ها به اتاق او می‌رفت.

جای تعلل نبود. دو مامور میثم را هم بازداشت کردند و با خود بردند، اما مرد جوان منکر قتل بود و می‌گفت از پیامک‌ها خبر ندارد البته نمی‌توانست علاقه‌اش به مقتول را کتمان کند. او مدرک محکمی هم در دست داشت. روز حادثه تا دیر وقت در شرکت مانده بود تا کارهای عقب‌مانده‌ای را که امیر به او محول کرده بود انجام بدهد بنابراین امکان نداشت بتواند شیدا را به قتل برساند. کارآگاه میثم را هم به بازداشتگاه فرستاد و روز بعد ستوان ظهوری فهرست مکالمات تلفنی او را از مخابرات گرفت. روز حادثه از شماره‌ای ناشناس چند بار با وی تماس گرفته شده بود و کارآگاه می‌خواست بداند این شماره برای چه کسی است.

میثم جواب داد: «خریدار ماشین. از چند روز قبل برای فروش ماشینم کاغذی را پشت شیشه آن چسبانده و شماره‌ام را نوشته بودم. او تماس گرفت اتفاقا صبح روز بعد به محضر رفتیم و همه کارها را انجام دادیم. می‌توانید بروید استعلام بگیرید.» (ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها