در خانواده بازیگران چه می گذرد؟

طلاق های پر سر و صدا در سینمای ایران

طلاق؛ بهانه‌ای برای فرار از دخالت‌ها

شیرین و شهرام دختر دایی و پسر عمه هستند و سه سال است با هم ازدواج کرده اند. آنها سه ماه است تصمیم به جدایی گرفته‌اند و هر دو اصرار دارند که حکم طلاق را دریافت کنند. این زوج جوان همدیگر را متهم می‌کنند و هر یک، دیگری را عامل اصلی به هم خوردن زندگی‌شان معرفی می‌کند.
کد خبر: ۷۰۵۴۴۹
طلاق؛ بهانه‌ای برای فرار از دخالت‌ها
موضوع جدایی شهرام و شیرین، خانواده‌ها را هم درگیر کرده و مادر شهرام با برادرش قهر کرده‌ است.

در این میان هرکس سعی می‌کند از حق خودش دفاع و دیگری را متهم کند اما کسی به کودکی که قرار است متولد شود، فکر نمی‌کند؛ کودکی که معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارش است. این پرونده در دادگاه خانواده تهران تشکیل شده‌ است.

پرده اول؛ روایت شیرین

وقتی هجده ساله ‌بودم، عمه‌ام به خواستگاری‌ام آمد. البته قبلا در‌این‌باره صحبت‌هایی شده‌ بود و عمه‌ام همیشه به من می‌گفت تو عروس خودم هستی. او سه پسر و دو دختر دارد و شوهر من پسر بزرگش است. وقتی صحبت ازدواج من و شهرام جدی و خواستگاری به صورت رسمی برگزار شد، پدرم به من گفت شهرام پسر خوبی است و موقعیت مناسبی هم دارد، خواستگاری بهتر از او نخواهی داشت. من که جوان بودم و چیز زیادی از زندگی نمی‌دانستم، فکر می‌کردم واقعا کسی بهتر از شهرام برایم وجود ندارد و پیشنهاد ازدواج را قبول کردم. ما یک سال عقد کرده‌ ماندیم و بعد زندگی مشترک‌مان را شروع کردیم. شهرام نجار است و در یک کارگاه کار می‌کند. وضع زندگی‌مان هم نسبتا خوب بود حتی می‌توانستیم برای خودمان خانه‌ای هم بخریم اما شوهرم اصرار داشت با مادرش زندگی کند. ما خانواده‌ای سنتی هستیم و باید خیلی مقررات را رعایت کنیم. طبق رسم قبول کردم با مادرشوهرم زندگی کنم. البته او خانه‌ای دو طبقه داشت و طبقه ما جدا بود. کم‌کم دخالت‌های عمه‌ام در زندگی‌مان شروع شد. او انتظار داشت من همیشه در خانه‌ باشم، کارهایش را انجام بدهم و اگر شام یا ناهاری درست می‌کنم، در خانه او و کنار او باشد و هر وقت مهمان داشت باید به خانه‌اش می‌رفتم. گاه روزها می‌شد اجاق خانه خودم را روشن نمی‌کردم چون عمه‌ام مرا مجبور می‌کرد به خانه‌اش بروم و پیشش باشم. رفت و آمدش هم زیاد بود و مرتب مهمان داشت و من دردسر زیادی می‌کشیدم. چند بار با شوهرم درباره این موضوع صحبت کردم و به او گفتم این زندگی را دوست ندارم و خیلی اذیت می‌شوم. اما شهرام حرفم را نمی‌فهمید و می‌گفت مگر مادرت نبود که سال‌ها از مادربزرگ‌مان مراقبت کرد تو هم چون عروس بزرگ هستی، وظایفی داری. تنها درگیری من و شهرام به خاطر رفتار مادرشوهرم بود. هروقت به خانه پدرم می‌رفتم، عمه‌ام هم می‌آمد و هر دفعه مرا به بهانه‌ای با خودش برمی‌گرداند. حتی یک شب هم نمی‌توانستم در خانه پدرم بمانم. گاهی با شهرام به خانه پدرم می‌رفتیم انصافا احترام پدر و مادرم را نگه می‌داشت و آنها را ناراحت نمی‌کرد، حتی وقتی پدرم با او تندی می‌کرد یا حرف ناخوشایندی می‌زد، شهرام سکوت می‌کرد. زندگی من در نارضایتی می‌گذشت و چند بار هم به پدرم گلایه کردم و او با عمه‌ام صحبت کرد. همین موضوع باعث دلخوری شهرام از من شد. او می‌گفت نباید حرف خانه را پیش کسی دیگر ببریم تا این‌که چهار ماه قبل متوجه شدم باردار هستم. انگار زندگی دوباره به من داده ‌بودند و خیلی خوشحال بودم و در عالم خودم سیر می‌کردم. برای به دنیا آمدن فرزندم برنامه‌ریزی می‌کردم که دوباره کارهای آزار دهنده مادرشوهرم شروع شد. هرچه می‌خواستم برای بچه‌ام بخرم دخالت می‌کرد حتی به من گفته‌ بود خودش سیسمونی می‌خرد. فرزندم موضوعی نبود که بتوانم بر سر آن کوتاه بیایم به همین‌دلیل هم با عمه‌ام مقابله کردم و به او گفتم بچه را خودم بزرگ می‌کنم. او حتی اتاقی در طبقه پایین خانه‌اش برای بچه آماده کرده بود اما من قبول نکردم. می‌گفت اشکالی ندارد شما هم بیایید در اتاقی در خانه من زندگی کنید و خانه خودتان را هم داشته ‌باشید. این پیشنهاد قابل قبول نبود. سر این موضوع با شهرام درگیر شدیم. او می‌گفت مادرش از روی علاقه این کار را می‌کند اما من نمی‌توانستم بپذیرم و برای اولین ‌بار به شهرام گفتم نباید اجازه بدهد مادرش در زندگی ما دخالت کند و اگر این روش ادامه داشته باشد به خانه پدرم می‌روم.شهرام به جای حمایت از من، یک سیلی به صورتم زد و گفت دیگر نمی‌خواهد مرا ببیند. ازدواج ما از اول هم اشتباه بود. من خانه شهرام را ترک کردم و دیگر به آنجا برنمی‌گردم.

پرده دوم؛روایت شهرام

مادرم زن بسیار مهربان و خوبی است. در تمام سال‌های عمرم ندیدم حتی یک نفر از فامیل یا همسایه‌ها از او گله کند. زمانی که مادرم پیشنهاد کرد با شیرین ازدواج کنم، به من گفت اگر دوست داری می‌توانی خانه‌ای جدا بگیری و آنجا زندگی کنی اما دلم می‌خواست پیش مادرم باشم. به هر حال من به‌عنوان پسر بزرگ‌تر وظایفی داشتم.

زمانی که خیلی بچه‌ بودم، پدرم فوت شد و مادرم ما را به سختی بزرگ کرد و همه سعی‌اش این بود که دارایی پدرم را برای ما حفظ کند.به شیرین گفتم می‌خواهم در خانه مادرم زندگی کنم و از کنار او جایی نمی‌روم او همه شرایط مرا در زندگی مشترک می‌دانست با این حال قبول کرد و با هم ازدواج کردیم اما بعد از ازدواج‌مان مخالفت‌هایش شروع شد و نمی‌خواست کنار مادرم زندگی کنیم و در همه این مدت سعی کردم او را آرام کنم هرچه در مورد مادرم می‌گفت و هر گلایه‌ای که می‌کرد، سکوت می‌کردم حتی گاهی مسائل را به خانه پدرش می‌برد ولی من با اعتراض‌هایی که دایی‌ام می‌کرد خیلی محترمانه برخورد می‌کردم. زمانی که همسرم باردار شد، سعی کرد از این بارداری به نفع خودش استفاده کند. سر هر موضوعی بهانه‌گیری می‌کرد و وقتی با خواسته‌اش مخالفت می‌کردم می‌گفت به خانه پدرم می‌روم و بچه را هم خودت باید بزرگ کنی. طبقه‌ای که من و شیرین در آن زندگی می‌کنیم، کوچک است وقتی شیرین بر سر این موضوع اعتراض کرد مادرم گفت می‌توانیم از اتاق‌های خانه او استفاده کنیم و حتی حاضر شد خانه‌اش را با ما عوض کند اما شیرین طوری این موضوع را برای پدرش تعریف کرد که انگار مادرم قصد دارد بچه را از ما بگیرد.

وقتی دایی‌ام زنگ زد و با من جرو بحث کرد و گفت دخترش را می‌برد به خانه رفتم و سر این موضوع با شیرین صحبت کردم و به او تذکر دادم که بار آخرش باشد که در مورد مادرم این‌طور صحبت می‌کند. آن‌قدر عصبانی شد که به مادرم فحش داد و من هم از سر عصبانیت سیلی به گوشش زدم. البته قبول دارم واکنش تندی نشان دادم اما کاری که شیرین می‌کند هم بسیار بد است. او باعث شد دایی و مادرم بشدت با هم دعوا کردند و روابط خانوادگی ما به هم ریخت. زنی که رازهای زندگی‌اش را به دیگران بگوید و خودش را مظلوم و شوهرش را ظالم نشان بدهد و آبروی او را ببرد، زن زندگی نیست. بچه که به دنیا آمد او را به خانه خودم می‌آورم. شیرین خودش رفته و اگر دوست دارد خودش هم باید برگردد، من برای برگرداندن او پیشقدم نمی‌شوم. (ضمیمه تپش)

سولماز خیاطی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۲
بی نام
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۴
۰
۰
خدا هر چی زنه به راه راست هدایت كند. به نظر بنده زنها جدا و مردها نیز جدا زندگی كنند.زندگی مشترك معنی ندارد.چون زنها انسانهایی خود خواه هستند و لیاقت زندگی با مردها كه عموما انسانهایی نجیب و آرام و متین هستند را ندارند.
هما
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۵
۰
۰
كاش پسرها یاد می‌گرفتند زمانیكه متاهل میشوند از زندگی مجردی جدا میشدند نوعروس را مقابل مادرشان قرار ندهند

نیازمندی ها