خاطرات مردان خدا در ماه خدا

بوی قرمه سبزی و لحظه شماری برای افطار

در میان آنها رزمنده‌ای بود که هر دو دست و پاهایش شکسته بود به همین دلیل باید من به او غذا می‌خوراندم با هر قاشقی که به دهان او می‌گذاشتم اشک می‌ریخت تا اینکه به قاشق ششم رسید. از او پرسیدم: «چرا اشک می‌ریزی؟»
کد خبر: ۶۹۶۲۵۵
بوی قرمه سبزی و لحظه شماری برای افطار

ماه رمضان با تمام خیر و برکتش فرا رسیده است، اما شاید گرمی هوا و روزهای طولانی آن، کمی ماه رمضان امسال را سخت‌تر از سال‌های قبل کرده باشد. اما سالها پیش در این سرزمین جوانانی بودند که بسیار سخت تر از ما برای اجرای امر خدا قیام کردند و نه تنها بی هیچ شکایتی بلکه در اوج لذت در نمایش مباهات معشوق درخشیدند. مردانی که گرمی هوا و آتش گلوله دشمن و کمی غذا و روزهای سخت اسارت و... آنها را از اجرای فرمان الهی باز نمی داشت. با خاطراتشان همراه می شویم بدان امید که در لذت و خلوصشان شریکمان کنند:

در روزهای سخت نبرد، زنان مسلمان ایرانی با الهام از تعالیم اسلامی با شجاعت و شهامت غیرقابل وصف در صحنه‌های مختلف حتی در میدان‌های رزم حضور یافتند و به خلق حماسه‌های ماندگار پرداختند.

من در آن روزهایی که کومله به کردستان حمله کرده بود، امدادگر بودم . برعکس خیلی از بانوانی که داوطلبانه و با شجاعت راهی جبهه می شدند اصلا شجاع نبودم. با آغاز تحرکات ضدانقلاب در کردستان دکتر فیاض بخش از من خواست که به سنندج بروم اما من قبول نمی‌کردم و دکتر تصمیم گرفت که این مساله را با مرحوم مادرم در میان بگذارد.

مادرم به من اصرار کرد که به استان کردستان بروم اما من باز هم سازناسازگاری زدم چرا که اصلا دوست نداشتم به آنجا بروم و حتی به او گفتم: تو می‌خواهی من را به کشتن بدهی. با تمام این ناخرسندی‌ها من به کردستان رفتم. وقتی در سنندج وارد پادگان سپاه شدیم،‌ شهید بروجردی به ما خوش‌آمد گفت و پرسید: خواهران، پاوه می‌روید یا مریوان؟ من از قبل می‌دانستم اوضاع شهر پاوه بسیار خطرناک است و حتی از اسم پاوه هم می‌ترسیدم، چه رسد به این که به آنجا بروم. بلافاصله گفتم: مریوان.

اما دیدن صحنه‌هایی از شجاعت‌، ایثار و مظلومیت رزمندگان باعث شد تا آخرین روز جنگ در جبهه بمانم و در آخر هم بعد از عملیات «مرصاد» با اشک جبهه را ترک کردم. پس از ختم قائله کردستان و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان «ماما» به جبهه جنوب رفتم و در بیمارستان شهید «کلانتری» اندیمشک حضور یافتم.

در ماه رمضان سال 1362 به دنبال عملیات «والفجر» دشمن چند پاتک به ما زد که در آن تعداد بسیاری از رزمندگان مجروح شدند از جمله رزمندگانی که در این پاتک‌ها به شدت مجروح شده بودند می‌توان به رزمندگان گردان تخریب استان فارس اشاره کرد چرا که آنها بر اثر انفجار «مین»، از ناحیه دست و پا دچار آسیب دیدگی شده بودند.

در آن سال من مسئول بخش «ریکاوری» بودم و با پایان یافتن کارم در این بخش به اتاق‌های دیگر سر می‌زدم. با ورود به بخش «ارتوپدی» به همراه دوستانم مجروحان را پانسمان می‌کردیم. بعد از پایان کارهای این بخش نیز باید غذای مجروحان را آماده می‌کردیم و به آنها می‌دادیم.

وقتی به آشپزخانه بیمارستان رفتم تا برای مجروحان غذا بیاورم متوجه شدم که ناهار آنها قورمه سبزی است و از آنجایی که روزه بودم و بسیار قورمه سبزی را دوست داشتم گفتم: «وای خدا چند ساعت دیگر باید تا افطار صبر کنم؟» پرستاران مسئول غذا دادن به مجروحان بودند. در میان آنها رزمنده‌ای بود که هر دو دست و پاهایش شکسته بود به همین دلیل باید من به او غذا می‌خوراندم با هر قاشقی که به دهان او می‌گذاشتم اشک می‌ریخت تا اینکه به قاشق ششم رسید. از او پرسیدم: «چرا اشک می‌ریزی؟» چیزی نگفت دوباره پرسیدم تا اینکه گفت: خدا من را بکشد‌، شما باید در حالی که روزه هستید به من غذا بدهید از قورت دادن آب دهانتان معلوم است که با هر قاشق که من می‌خورم شما نیز دلتان می‌خواهد از این قورمه سبزی بخورید.

در ماه رمضان سال 1360 برق اندیمشک بر اثر موشک‌باران عراق قطع شد. در آن زمان آب بیمارستان‌ها از طریق پمپ‌هایی که با برق کار می‌کردند تامین می‌شد. هوا به شدت گرم بود و هیچ وسیله خنک کننده‌ای نداشتیم. برای آنکه بتوانیم گرما را تحمل کنیم بر روی کاشی‌های بیمارستان می‌خوابیدیم تا کمی از حرارت بدنمان کاسته شود و چون احساس می‌کردیم که شاید کاشی‌ها براثر ریختن خون مجروحان نجس شده باشد خدا خدا می‌کردیم که برق تا زمان افطار وصل شود.

ماه رمضان سال‌های 59،60،62 به دلیل شرایط سخت از جمله ماه‌هایی بود که به سختی روزه گرفتیم اما این روزه‌داری عاملی بود تا دامنه صبر و استقامتمان را در برابر مشکلات افزایش دهیم.

براساس خاطرات «مریم کاتبی» از امدادگران دفاع‌مقدس
منبع:فرهنگ نیوز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها