کاسه سفالی را گرفته‌ام دستم و نگاهش می‌کنم. آبی فیروزه‌ای خوش‌رنگی که دو تا ماهی کف آن نقش بسته‌اند. با لذت توی ذهنم شروع می‌کنم به ساختن تصویر: سفره افطار، کنار زولبیا و بامیه چقدر خوردن شربت بیدمشک توی این کاسه پس از یک روز داغ تابستانی لذتبخش است.
کد خبر: ۶۹۵۱۳۳

غرق در افکار خودم هستم که فروشنده جلو می‌آید. با انگشت به قفسه دیگری اشاره می‌کند و می‌گوید این کاسه‌ها هم خوب هستند. همه می‌آیند از اینها می‌خرند. ببینید چقدر خوشرنگ هستند. توجهم سمت کاسه‌ها جلب می‌شود؛ نارنجی، زرد و لاجوردی. فروشنده راست می‌گوید خوش آب و رنگ هستند و بی‌اختیار دست آدم می‌رود سمتشان.

کاسه سفالی فیروزه‌ای در یک دستم است که با دست دیگرم کاسه لاجوردی رنگ را برمی‌دارم. نگاهش می‌کنم. دو تا خط زرد و نارنجی لبه آن کشیده شده. دارم فکر می‌کنم که این کاسه را هم دوست دارم یا نه. پشت کاسه را که می‌بینم ناراحت می‌شوم و به فروشنده نشانش می‌دهم. آقا این کاسه چینی است؟ من و من کنان می‌گوید: الان همه چیز چینی شده خانوم. اشکالی دارد؟

می‌گویم بله اشکال دارد. مگر خودمان کاسه سفالی نداریم که باید این یکی را هم از چین بیاوریم. آقا به مردم توصیه نکنید این کاسه‌های چینی را بخرند. مگر سفال ایرانی چه ایرادی دارد که این یکی را هم باید از چین بیاوریم؟ مرد می‌خندد. خانوم همه میان می‌خرن. سخت نگیر.

چیزی نمی‌گویم، اما می‌خواهم سخت بگیرم. می‌خواهم یکی از همان کاسه‌های فیروزه‌ای رنگ را با خودم به خانه بیاورم که دو تا ماهی وسط آن‌جا خوش کرده‌اند. می‌خواهم توی یکی از همین کاسه‌ها شب‌های تابستان عسل و عرق بیدمشک و یخ بریزم و به دو تا ماهی شادی که هنوز چینی‌ها آن را از ما نگرفته‌اند، چشم بدوزم و بخوانم: آی عشق چهره آبی‌ات هنوز هم پیداست!

زینب مرتضایی‌فرد / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها