به حرمت نان

«من دو تا نون میخوام». این جمله را می‌گویم و پول نان را روی پیشخوان می‌گذارم. نانوای محترم سمت تنور نمی‌رود، بلکه راهش را کج می‌کند و به سمت نان‌هایی که قبلا از تنور بیرون آورده، می‌رود. دو تا نان سرد می‌گذارد جلویم.
کد خبر: ۶۸۸۲۸۰
به حرمت نان

به نان‌ها دست می‌زنم و می‌گویم من نان داغ می‌خواهم. نانوا توجهی نمی‌کند. منتظر است نان‌ها را بردارم و راهم را بگیرم و بروم. من اما می‌ایستم و دوباره جمله‌ام را تکرار می‌کنم. نانوا با لحن عصبی و غیرمحترمانه شروع می‌کند به داد و بیداد کردن که چه فرقی دارد. کمی سکوت می‌کنم. دوباره می‌گویم من دو تا نان تازه می‌خواهم. نانوا چپ چپ نگاهم می‌کند و شروع می‌کند به زیر لب بد و بیراه گفتن. او هر قدر غر می‌زند خسته نمی‌شود، همان‌طور که من از انتظار برای گرفتن نان تازه خسته نمی‌شوم.

در همین لحظه پیرمردی وارد می‌شود و کنار من می‌ایستد. آقای نانوا هنوز هم ناراحت است که باید دو تا نان از تنور در بیاورد و به من بدهد. بلند می‌گوید: «اداهای الکی درمیارن! نونت رو بردار برو. چیکار داری سرد هست یا گرم.» من سکوت می‌کنم، اما پیرمرد وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «منم اومدم توی صف ایستادم که با خودم نون داغ ببرم خونه. مگه چه اشکالی داره؟» همین یک جمله پیرمرد کافی است تا نانوا بیشتر عصبانی شود و از کوره در برود. آن‌قدر عصبانی هست که کمی احساس ترس کنم. حرف زدن‌هایش با خودش ادامه دارد. گاهی بلندبلند و گاهی آرام‌تر.

نانوا دو تا نان از تنور بیرون می‌آورد و جلوی من می‌گذارد. بعد تقریبا داد می‌زند که این نان چه فرقی با نان قبلی دارد؟ پیرمرد ناراحت می‌شود، دوباره با او جر و بحث می‌کند و زشتی رفتارش را به او تذکر می‌دهد؛ اما او با لحن خیلی بدی با پیرمرد حرف می‌زند. نان‌ها را برمی‌دارم که سریع‌تر از نانوایی بیرون بیایم که پیرمرد هم پشت سر من بیرون می‌آید.

نگاهم می‌کند و می‌گوید: «نون حرمت داره. آدم از دست هر کسی نمی‌گیردش.» بعد هم راهش را کج می‌کند و می‌رود. تمام مسیر را به این یک جمله پیرمرد فکر می‌کنم و به نسلی که نان هنوز هم برایش حرمت دارد.

زینب مرتضایی‌فرد ‌- گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها