مختصری درباره کتاب شنیده بودم، کتابی که خاطرات یکی از حاضران در هشت سال دفاع مقدس را روایت میکرد؛ داستان زندگی یک گلگیرساز. کتاب در همان روزهای نخست نمایشگاه تمام شده بود. خودم را معرفی کردم و از مسئولان انتشارات فاتحان خواستم پس از نمایشگاه کتاب با حضور نویسنده و مسئولان انتشارات گفتوگویی درباره کتاب داشته باشیم. پیشنهاد دادم عباس دستطلا هم باشد. نمایشگاه تمام شد و بالاخره فرصتی دست داد تا با میزبانی انتشارات فاتحان، میزگردی درباره کتاب برگزار کردیم؛ میزگردی صمیمی که حاج عباس باقری (عباس دستطلا) هم حضور داشت، همچنین محبوبه معراجیپور و سردار علی ناظری. محبوبه معراجیپور که دانشآموخته علوم سیاسی است به نگارش داستان و رمان و زندگینامه داستانی اشتغال دارد. سردار علی ناظری، مدیر مسئول نشر فاتحان و معاون نشر و ادبیات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه است.
چه شد به فکر انتشار خاطرات خود افتادید؟
عباس باقری: من از ابتدا اطلاعی از این کار نداشتم و فکرش را هم نمیکردم چنین برنامهای پیش بیاید. با سردار مشایخی به دیدن آقای آذرافشار رفتیم که جانباز 70 درصد است. او از آذرافشار خواست نامهها و عکسهایی که از جبهه دارد به ما نشان دهد. دیدم عکسها بسیار مرتب و منظم چیده شدهاند. رو به آذرافشار کردم و گفتم: «حاجآقا شما که اینقدر سلیقه داشتی به ما هم یاد میدادی تا ما هم این کار را انجام دهیم.» سردار مشایخی اجازه نداد حرف من تمام شود و پرسید: «مگر شما هم از این عکسها دارید؟» گفتم: «بله زیاد هم دارم.» از من خواست به خانه برویم تا عکسها را ببیند. عکسها و نامهها را به او دادم و پس از 15 روز زنگ زدم و پرسیدم: «عکسها و نامههای ما را نمیخواهید برگردانید؟» خاطرجمعام کرد که هیچکدامش نه گم میشود و نه از بین میرود. همانجا از من دعوت شد تا خاطراتم را تعریف کنم. در یک جلسه چند ساعته خاطراتم را به شکل مختصر برایشان تعریف کردم. زحمت ادامه کار به عهده خانم معراجیپور افتاد، اما از آنجا که پایم را تازه عمل کرده بودم و نمیتوانستم از منزل خارج شوم، قرار شد ایشان به منزل ما بیایند و من خاطراتم را برای ایشان به طور مفصل تعریف کنم. به هر حال، کتاب منتشر شد و حضرت آقا عنایتی کردند.
ماجرای دیدارتان با رهبر معظم انقلاب چه بود؟
باقری: ما بهمن پارسال رفتیم زیارت آقا؛ حدود 30 نفر از اعضای اتحادیههای مختلف که همه جبهه رفته بودند. نصف اتاق که صحبت کردند، آقای کشانی رئیس اتحادیه ما، مرا معرفی کرد. اسم مرا که برد بلند شدم و عرض ادب کردم و گفتم: «حاجآقا از اولی که جنگ شروع شد و فرودگاه تهران را زدند، دوستان اسم مرا برای جبهه نوشتند و ما عازم جبهه شدیم.» تا اسم سر پل ذهاب و اسلامآباد غرب را بردم آقا گفتند من شما را میشناسم. تا گفتند شما را میشناسم زبانم بند آمد؛ همینطور آقا را نگاه میکردم. پرسیدند: «شما عباس دستطلا نیستی؟» باز من بیشتر تعجب کردم. گفتند: «عباس دستطلا من کتابت را خواندهام. دو بار هم خواندهام.» به عقلم هم نمیرسید که آقا با این همه مشغله، کتاب عباس گلگیرساز را بخواند. گذشت و دیگران نیز معرفی شدند و صحبت کردند. بعضی از دوستان میرفتند جلو و آقا را زیارت میکردند. خیلی غصه خوردم که چرا من نرفتم. هی پایم را بهانه میکردم تا آرام شوم. بالاخره مجلس تمام شد. آقا داشتند میرفتند؛ دو سه قدم از من فاصله داشتند؛ با این که محافظان در کنارشان بودند دست ایشان را گرفتم و رویشان را بوسیدم. آقا انگار که 50 سال است مرا میشناسند، گفتند: «عباس دستطلا حالت خوب است؟ حاج خانم خوبند؟ از قول ما به همه سلام برسانید.» وقتی آقا رفتند، دوستان مرا دوره کردند که چرا کتابت را به ما ندادی. گفتم این کتاب یک سال است چاپ شده، تا دیروز کسی یادش نبود، همین که فهمیدید آقا دو بار آن را خواندهاند همه یادش افتادید؟ گفتم چشم کتاب را به همه میدهم.
در کتاب به تفصیل اشاره شده که چه شد به جبهه رفتید. داستان جبهه رفتنتان را برای کسانی که هنوز کتاب را نخواندهاند به طور خلاصه تعریف میکنید؟
باقری: اولین بار برج هشت سال 59 بود که به جبهه رفتیم. یک اتوبوس بودیم که سرگروهمان حاج داوود بقال بود. من نه سربازی رفته بودم، نه چیزی از جنگ میدانستم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که همین کار گلگیرسازی را آنجا هم انجام دهم. رفتیم کرمانشاه، از آنجا به اسلامآباد رفتیم و شروع کردیم به کار کردن. پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که کار حاج داوود را دنبال کنم و دیگران را به آمدن به جبهه تشویق کنم. آمدم تهران و نیرو جمع کردم. رفتیم ستاد شهید چمران. به خاطر نامهنگاری و مسائلی از این دست ما را اعزام نکردند. زنگ زدم اتحادیه گفتم ما 24 نفر بودیم الان 9 نفر شدیم، اگر دیر بجنبیم، همین 9 نفر را هم از دست میدهیم. رفتیم اتحادیه، به پادگان ابوذر که در جاده مخصوص کرج بود نامه زدند. ما هم به آنجا رفتیم. مینیبوسی با راننده و محافظ به ما دادند و ما را به سر پل ذهاب فرستادند. آنجا 20 روز کار کردیم. نیاز شدیدی به ماشین داشتند. تعمیر ماشینها از واجبات بود. بار سوم به اهواز اعزام شدیم؛ قلب جبهه. آن زمان تازه بستان و سوسنگرد را گرفته بودند. چهار تعمیرگاه در اهواز بود. میخواستند ما را در آن چهار تعمیرگاه تقسیم کنند. مقاومت کردیم. گفتم من با این نیروها آمدم باید با آنها هم برگردم. گفتم ما هر جا که کار باشد به آنجا میرویم. رفتیم تعمیرگاه شهید کردونی و حدود 30 روز تمام کارها را انجام دادیم. پس از آن جبهه دستمان آمده بود و برایمان جا افتاد که چه قدر جبهه به ما نیاز دارد. خیلیها فکر میکنند چون پسرم شهید شده بود به جبهه رفتم. در صورتیکه پسرم آن زمان هنوز شهید نشده بود. من پیش از جبهه همه عمرم را در تعمیرگاه گذرانده بودم ولی در جبهه چیزهایی یاد گرفتیم که پیش از آن به چشم ندیده بودیم. به قول امام که میگفت، جبهه یک دانشگاه است، برای ما جبهه دانشگاه بود. امدادهای غیبی و کمک شهدا همواره همراه ما بود. البته به این شکل نبود که نوری بیاید و برود، بلکه کار ده روزه را در سه روز انجام میدادیم.
قبل از جبهه هم شما را عباس دستطلا صدا میکردند؟
باقری: شریکی داشتم به نام سید مصطفی موسوی که سه دانگ مغازه او را خریده بودم. سید میگفت کارت خیلی تمیز است و برای مشتریها تعریف میکرد که فکر نکنید این عباس همینطوری کار را یاد گرفته، او را فرستادهام آلمان درس خوانده که اینطوری کار را تمیز انجام میدهد. این شد که به من عباس آلمانی میگفتند. جایی دیگر میگفتند عباس فابریک. عباس دستطلا را هم کم و بیش میگفتند، اما خانم معراجیپور از حاجآقای آبدهنده سوال کردند که اسم این کتاب را چه بگذارند؟ او میگوید بگذارید واکنش سریع. میپرسد چرا؟ آبدهنده در پاسخ میگوید: «وقتی او به اهواز میآمد کار روی زمین نمیماند. کل کارها را جارو کش تحویلمان میداد.» بعد از واکنش سریع، عباس فابریک را پیشنهاد میدهد. میپرسد چرا؟ میگوید برای این که هر ماشینی را که دستش میدادند مثل ماشین نو و فابریک تحویل میداد. پیشنهاد سوم او عباس دستطلا بود. به هر حال انتخاب اسم کتاب با خانم معراجیپوربود.
سردار ناظری: آخرین توافق بر سر نام کتاب، عباس فابریک بود، اما به دلیل این که کلمه فابریک، کلمهای خارجی بود، خودبهخود حذف شد. ما کتاب دیگری داریم که روایت خاطرات حاج رضا نیکآیین، از همکاران حاجآقای باقری است. ایشان در خاطراتش چند بار اشاره میکند که ما مثل آچار فرانسه بودیم؛ یعنی همه کاری انجام میدادیم. اسم کتاب را گذاشتیم «ما آچار فرانسه بودیم». باز دیدیم کلمه فرانسه در این عنوان چندان مناسب نیست و اسم کتاب را گذاشتیم «لشکر آچار بهدست». از آن طرف دیدیم بهترین جایگزین برای فابریک، دستطلاست. به هر حال، فرار از کلمه خارجی سبب شد به این اسم برسیم.
باقری: اتفاقا هر کی مرا میبیند میپرسد چرا دستطلا؟ طرح روی جلد مزین است به نماد دست ابوالفضل. اشاره میکنم که این دست را نمیبینید، اسم من هم عباس است.
خانم معراجیپور چه شد در نگارش این کتاب همکاری کردید؟
معراجیپور: اوایل سال 91، ناشر از من خواست به این پروژه ملحق شوم. از آنجا که به نوشتن زندگینامه داستانی علاقه دارم، تصمیم به انتخاب این ژانر داستانی گرفتم. پیش از من مصاحبههایی به صورت وید م شده بود. مصاحبهها را دیدم ولی آن چیزی نبود که میخواستم. این شد که به منزل حاجآقای باقری رفتم. اصولا سوالاتی از پیش آماده شده برای گفتوگو ندارم. از دل حرفهای مصاحبهشونده سوالهایم را مطرح میکنم. ابتدای دیدارمان برای این که حال و هوای ایشان دستم بیاید پرسیدم: «آیا در جبهه به فکر شهادت هم بودید؟» او با همان لحن مخصوص خود پاسخ داد: « خانم...! آنقدر آنجا کار زیاد بود، کی وقت میکردیم به شهادت فکر کنیم! ما فقط به فکر کار بودیم و کار میکردیم.» همین مساله از ابتدا توجه مرا جلب کرد. من درباره جنگ نمینویسم. درباره اقدامات انسانیای که جنگ را به پیروزی رساند، مینویسم. ایشان به چندین اسم معروف بودند: عباس آلمانی، فابریک، گلگیرساز و دستطلا. همانگونه که سردار هم اشاره کردند، ابتدا فابریک برای اسم کتاب انتخاب شده بود. پس از آن دوباره از حاج آقای آبدهنده و دوستان دیگر ایشان که از آنها هم برای نوشتن خاطرات مشورت میگرفتم، پرسیدم و آنها عباس دستطلا را پیشنهاد دادند.
مراحل تحقیق و پژوهش کار چقدر طول کشید؟
معراجیپور: برای من تعداد جلسات و پایان کار مهم نبود، تنها به انجام درست کار میاندیشیدم. حدود 25 جلسه با حاجآقای باقری گفتوگو میکردیم که هر جلسه به طور میانگین سه ساعت طول میکشید. گاهی نیز برخی جلسات بیش از پنج ساعت طول میکشید.
باقری: البته ما هر کاری میکردیم، ایشان حاضر نبودند که بمانند و با ما ناهار بخورند.
معراجیپور: پس از پیادهکردن گفتوگوها و خاطرات، این کار را پنج بار با پنج عنوان متفاوت بازنویسی کردم. برای من مهم بود آنچه مینویسم خاطره و گزارش صرف نباشد، برای همین سعی کردم به خاطرات او دست نزنم و با قلم داستانی آن را پیش ببرم به صورتیکه شخصیت داستان در طول کار بزرگ شود. البته او از ابتدا بزرگ بود ولی در آغاز در رفتن به جبهه تردید دارد. جبهه که میرود پس از مدتی خودش به جمعآوری نیرو مشغول میشود. در طول جنگ پسرش (حسین) شهید میشود. من همانجا به خودم میگفتم دیگر ادامه نمیدهد ولی در عین ناباوری دیدم عزمش برای رفتن بیشتر میشود.
یکی از کارهایی که باید در داستان شکل میگرفت، مقدمه، تنه و نتیجه بود. مقدمه حدود صفحه 27 است که حسین میگوید میخواهد به جبهه برود. پدر و مادر مخالفت میکنند. پدر میگوید باید رضایت مادرت را بگیری. ترس خود او هم هست، در اینجا وارد تنه کار میشویم، حول وحوش صفحات 60 تا 90؛ ترس او که ریخته هیچ بلکه به شجاعتی بدلشده که پسرش را با خودش همراه میکند و به جبهه میبرد. این تحول را در صفحات 90 تا 100 میبینیم. پس از آن شهادت پسرش است که در صفحات 170 به بعد روی میدهد و نتیجه کار، مقاومت او و تحول شخصیتش است که ماندگارش میکند.
یکی از دلایل ماندگاری او همین مقاومت است. به نظرم داستان او نمونهای از فعالیت اقتصاد مقاومتی است. در طول هشت سال دفاع مقدس دنیا ما را تحریم کرده بود. مردم مقاوم ما در برابر فشارهای شرق و غرب ایستادگی کردند. مردم از جان و مال خود گذشتند و جبههها را پر کردند. آن زمان سبک زندگی مردم ساده بود و اعتماد به نفس ملیشان بالا. آنها روحیه جهادی داشتند و به فکر یکدیگر بودند. عباسعلی باقری و گروهش نمونهای از مردم جهادگر و ایثارگر ایران اسلامی بودند. در آن زمان معنویت دینی نقش اساسی در زندگی مردم ایفا میکرد. خوب است که مردم اکنون نیز آن شور انقلابی را داشته باشند، چراکه اقتصاد مقاومتی نوعی اقتصاد مردمی است. انشاءالله مسئولان به نقش مردم در این میان توجه بیشتری نشان دهند.
چرا از روایت اول شخص برای این داستان استفاده کردید؟
معراجیپور: نخست آن که فضای صمیمی و دوستانه و صداقت بیشتری به کار میدهد. در حقیقت، از آنجا که راوی دیگری بود و من میخواستم در داستان حضوری نداشته باشم، این زاویه دید را انتخاب کردم تا داستان را خود او روایت کند. از ریزپردازیها، جزئینگریها، پنج حس بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی و لامسه استفاده کردم تا به این مهم دست یابم.
فضاها را چگونه ترسیم کردید؟ آیا به طور میدانی نیز مشاهداتی از آن مناطقی که تعریف میکردند، داشتید؟
معراجیپور: پیش از آن به جنوب رفته بودم. همچنین حاجآقای باقری عکسهایی داشتند که خیلی در این مساله کمک کرد ولی برای این کار خاص، مناطق را ندیدیم. از سوی دیگر، دوستان ایشان فضاها را ترسیم میکردند. همچنین پدر من تراشکارند و به همین دلیل از فضا دور نبودم.
سردار ناظری: البته نوع تعریفکردن خود حاجآقای باقری به صورتی است که به اصطلاح میگوییم رنگی تعریف میکند. همه حسهای شما را فعال و صحنهها را بخوبیتوصیف میکند.
سردار درباره دیگر آثاری که نشر فاتحان منتشر کرده است، توضیح میدهید؟
سردار ناظری: انتشارات فاتحان حدود پنج سال پیش کار خودش را آغاز کرد. با دیدهشدن کتاب خاطرات حاجآقای باقری با عنوان عباس دستطلا ما تقریبا به نقطهای رسیدیم که در سالهای گذشته برای کار خود هدفگذاری کرده بودیم. هدفگذاری اصلی ما این بود که با رویکردی متفاوت به معرفی نقش مردم در دفاع مقدس بپردازیم؛ چراکه معتقدیم اساس سازمان بسیج بر پایه حضور و نقش مردم شکل میگیرد. از سوی دیگر، سعی کردیم در معرفی این نقش، صرفا آن را به عنوان نقشی تاریخی عرضه نکنیم، بلکه تعریف نقشی بود که بتوانیم امروز آن را بازآفرینی کنیم و از آن قدرت جدیدی در کشور بسازیم. اگر نسل جدیدی از گلگیرسازان و مکانیکهای کشور کتاب عباس دستطلا را بخوانند در خودشان احساس هویت و افتخار میکنند چرا که میبینند 30 سال پیش در این کشور حماسهای اتفاق افتاد که این صنف هم در آن نقش داشت. وقتی در سابقه صنف خود پهلوان و قهرمانی چون عباس دستطلا را میبینند، خود به خود نوعی هویت صنفی، انقلابی، اسلامی و ملی در آنها شکل خواهد گرفت.
بر همین اساس، سعی داشتیم و داریم همه اصناف و افرادی را که در دفاع مقدس نقش داشتند، به این شکل معرفی کنیم. کتاب عباس دستطلا هفتمین کتاب از این مجموعه بود. هشتمین کتاب آن نیز که با قلم خانم معراجیپور نگاشته شده، درباره خاطرات حاجآقای آبدهنده است که از فرماندهان جنگ در بحث پشتیبانی و تعمیرات بود. اینها همه قطعه کوچکی از پازل عظمت حضور مردم در دفاع مقدس است.
برنامه انتشارات فاتحان برای آینده چیست؟
سردار ناظری: اکنون قصد داریم نقش حدود 20 قشر را در دفاع مقدس تبیین کنیم؛ مانند نقش پزشکان، مهندسان، مداحان، روحانیون، زنان، دانشآموزان، دانشجویان، ورزشکاران و... در دفاع مقدس. ما با وزارت ورزش و با سازمان بسیج ورزش قرارداد بستیم تا خاطرات ورزشکارانی را منتشر کنیم که در جنگ شرکت داشتند؛ هم شهدای آنها و هم آنانی که همچنان در قید حیات هستند. برای نمونه، آقای مرادعلی شیرانی، جانبازی که از کشتیگیران و قهرمان ملی و جهانی است. حدود 35 کتاب دیگر را برای تبیین نقش دانشجویان در جنگ اختصاص دادهایم. امثال شهید حسین علمالهدی که دانشجو بودند و در جنگ نیز نقش داشتهاند. همچنین چهل کتاب دیگر که مربوط به شهدا و فرماندههای استانهاست در دستور کار ما قرار دارد. از سوی دیگر، کاری که از قبل در حال انجام است به حضور مهندسان و نیروهای فنی در جبههها میپردازد که تاکنون 11 عنوان کتاب داستانی در مورد شهدای شاخص این عزیزان منتشر شده است. به یاری خدا در مردادماه قرار است کنگره شهدای اصناف برگزار شود.
شاید گفته شود اگر یکی از اصناف در جنگ حضور نداشت، چه میشد؟ مطمئن باشید یک گوشه کار میلنگید. بسیاری از ابتکارات در همان دوره، حاصل تلاش همین اصناف بود. همین امروز نیز دوباره میتوانیم از ابتکارات آنها استفاده کنیم؛ همان ابتکارات در سال 93 نیز قابل تکرار است. البته به شرط این که عرصه برای گروههای مردمی مانند گلگیرسازان و مهندسان و... باز باشد. تمام تلاش ما این است که از طریق نشر، این مسائل را یادآوری کنیم.
اشاره کردید که باید عرصه باز شود تا آن حماسهها دوباره تکرار شود. به نظر شما دقیقا چه اقدامی باید صورت گیرد تا جوانها جذب شوند و آن حماسهها را تکرار کنند؟
سردار ناظری: نظام باید یکبار دیگر مشکل خود را بدون رودربایستی مطرح کند. به عنوان یک مدیر فرهنگی، تنها دولت را مسئول این امر نمیدانم، بلکه باید همه درگیر شوند؛ دقیقا مثل زمان جنگ. در آن زمان وقتی دشمن حمله کرد، تنها با دولت یا سپاه و ارتش جنگ نمیکرد؛ مدرسه و خانهها را نیز بمباران میکرد. هدف دشمن کلی بود. همه احساس خطر میکردند. امروز هم اگر حرفی میزنیم منظور صرف دولت نیست. شاید دولت از جهت فراهمکردن ساز و کارها و زمینهها امکانات بیشتری داشته باشد، ولی این احساس باید در همه به وجود آید. زمینهسازی برای حضور مردم باید فراهم شود. مردم نیازی به حضور تشریفاتی ندارند. حضور باید از جنس دفاع مقدس باشد. باید به مردم فرصت داد که خود در مقابل مشکلات چارهاندیشی کنند و به چارههای آنها اهمیت داد. در حقیقت، مردم باید احساس کنند منافعشان با منافع نظام گرهخورده است البته من از حاجآقای باقری نیز میخواهم که به این پرسش پاسخ دهد.
حاجآقا، دوستان وضع امروز را به دوران دفاع مقدس تشبیه میکنند. به نظر شما در وضع کنونی که به نوعی دنیا در مقابل ماست و مثل گذشته ما را تحریم کرده، چه باید کرد؟ جوانان چه میتوانند انجام دهند تا از این مرحله هم سربلند بیرون آییم؟
باقری: دولت باید به جوانها بیشتر بها دهد. الان هم نسبت به گذشته مملکت ما سازنده است؛ این طور نیست که درمانده جنس خارجی باشیم. هر نمونهای که به این جوانان بدهیم، آن را به نحو احسن میسازند. دولت باید به جوانها در زمینه تولید کمک کند. البته باید نظارت هم باشد. برخی وام را به بهانه تولید و سازندگی میگیرند ولی در خرید و فروش زمین و ساختوساز ساختمان هزینه میکنند تا سود بیشتری ببرند. در این زمینه دولت میتواند از کمک اتحادیه بهره ببرد؛ چون که خود اتحادیهها تولیدکنندگان را میشناسند. همه این سازندگیها نیز که صورت گرفته بر اساس همین تحریمها بوده است. حالا اگر کسی میرود برای منافع خودش از چین جنس وارد میکند، به ضرر مملکت عمل میکند. چرا یک تولیدکننده داخلی که جنسی را در داخل ساخته، فروش ندارد؟ برای این که کس دیگری رفته آن جنس را وارد کرده و زیر قیمت آن تولیدکننده در بازار میفروشد. این مسأله ظلم است به بچههایی که در اینجا زحمت کشیدند ولی فروش نرفتن تولیداتشان به آنها ضرر میزند. من خودم به عنوان یک تولیدکننده جزء که کارگاه کوچکی دارم نمیتوانم از عهده هزینههای تولید برآیم. به علت گرانیها، وقتی حساب دخل و خرج خودم و یک کارگر را میکنم میبینم نمیتوانم به یک کارگر حقوق بدهم و در کارگاه را بستهام. ما تولیدکننده و سازنده کم نداریم ولی از خود میپرسند با این هزینهها آیا تولید به صرفه است؟ همه آنها در پرداخت هزینههای مالیات و بیمه و هزینههای کارگاه مشکل دارند. اگر بتوان این مسائل را کنترل و از اشخاص صنعتکار حمایت کرد، میتوان به امید خدا از این وضع نیز بخوبی عبور کرد. اول از همه دولت باید به فکر راهکار باشد.
نظر رهبر معظم انقلاب
ماجرا از آنجا شروع شد که رهبر معظم انقلاب یکم بهمنماه سال گذشته میزبان عدهای از رزمندگان قدیمی جبهههای جنگ بودند. البته آنها کسانی بودند که برای جنگیدن به جبهه نرفته بودند؛ رفته بودند تا در جبهه کار کنند. آچار و پیچگوشتی و چکش و روغن و گیریس، ابزار دستشان بود. تعمیرکار ماشینهای سنگین، صافکار، نقاش، گلگیرساز، اتاقساز، جوشکار و صاحبان حرفههایی از این دست. افرادی که در آن سالها اسمشان را گذاشته بودند: «اصناف پشتیبان جنگ» یکی از مهمانان رهبر انقلاب اسلامی در آن دیدار، حاج عباسعلی باقری مشهور به «حاجعباس دستطلا» بود؛ تعمیرکار خوشنام جبههها که یک سال قبل از آن، خاطراتش به همت بسیج اصناف و مدیریت نشر فاتحان منتشر شده بود. رهبر انقلاب در آن دیدار، عباس آقای دستطلا را خوب به خاطر آوردند و درباره کتاب خاطرات او فرمودند: «این کاری که بتازگیشروع شده که از شماها با این جزئیات و ریزهکاریها خاطرات میگیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتابهای شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم، یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دستطلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافا؛ مخصوصا کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملا محسوس بود و انسان میدید. خداوند انشاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»
کمیل انتظاری / گروه فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد