اما در این میان چیزی که بین هر دو دسته برای سفر ثابت است مقاصدی است که آنها را متعجب کند و شگفتانگیز باشد. کشورهای صاحب گردشگری در جهان هم از این خصیصه همواره نهایت استفاده را میبرند و بهوسیله ابزارهای رسانهایشان سعی دارند مسافران را برای راهی شدن به این مقاصد تشویق کنند.
در گوشهگوشه ایران اما جاذبههای عجیب و شگفتانگیزی وجود دارد که کمتر کسی از آنها باخبر است. کویر ریگ جن ـ جنگل جیغ و.. از این دست بودهاند که پیش از این در چمدان به آنها اشاره کردیم اما روستاهایی در ایران وجود دارد که دارای ویژگیهایی بوده و هستند که بسیار عجیبند. از روستای آدم کوتولهها که به لیلیپوت ایران مشهور شده است گرفته تا روستایی عجیب که بیش از 90 نابینا دارد.
لیلیپوت ایران
ماخونیک نام روستایی است از توابع بیرجند در استان خراسانجنوبی؛ روستایی کوچک که بهواسطه فاصله اندکش با مرز افغانستان اکثریت ساکنانش را افغانها تشکیل میدهند. اما این نقطه از ایران بهواسطه قدکوتاه بودن بیشتر ساکنانش به لیلی پوت ایران مشهور است. ماخونیک یکی از هفت روستای شگفتانگیز جهان است. روستای لیلیپوتی ایران شهرت و آوازهاش را از زنان و مردان کوتاه قامت خود دارد که شبها، زیر سقفی کوتاهتر از سقف خانههای ما چشم میبندند و صبحها، از چهارچوبهایی کوتاهتر از چهارچوبهای خانههای ما پا بیرون میگذارند تا راهی معدن شوند، دامهایشان را چرا دهند یا زمینهای زراعیشان را شخم بزنند.
سرزمین لیلیپوتهای ایران، با 12آبادی اطرافش، منحصر به فردترین روستای ایران است که ساکنان آن، بیماری کوتاه قدی را نسل به نسل از پدران خود به ارث بردهاند. هر چند که این روزها با احداث خانه بهداشت در روستا، قد کودکان ماخونیکی بلندتر شده است، اما جا به جای این روستا را که بگردید، هنوز ردپایی از زندگی مینیاتوری گذشتگان روستا خواهید دید.
روستا در دامنه یک تپه ایجاد شده است با خانههایی به هم فشرده و کوتاه که در گودی زمین ساخته شدهاند. کف خانه حدود یک متر از سطح زمین پایینتر است و برای وارد شدن به خانه، باید کمر خم کنید و از درهای کوچک چوبی بگذرید. بعد، پا روی یکی دو پله درگاهی بگذارید تا به کف خانه برسید. اما با تمام اینها، بافت معماری ماخونیک به خانههای خشت و گلی کوچک محدود نمیشود؛ سالهاست که پای خانههای آجری امروزی هم به ماخونیک رسیده و رنگ و بوی امروزیتری به روستا داده است.
روستای نابینایان
علت شهرت بسیاری از جاذبهها علتهای پسندیده و خوبی نیست. نمونهاش روستای چهاربرج که بهواسطه آمار بالای نابینایانش به شهرت رسیده است. این روستا که از توابع اسفراین است با وجود آمار هزار سکنهاش حدود 90 نابینا دارد؛ نابینایانی که هیچ دلیلی برای آنها وجود نداشته است.
این مشکل از حدود 20 تا 25 سال قبل آغاز شده است و به همین دلیل خیلی از ساکنان روستا ترک وطن کرده و به شهرها مهاجرت کردهاند و اکنون حاضر نیستند به دلیل این بیماری ناشناخته به روستا بازگردند.
عجیبتر اینکه اکثریت افراد مادرزادی نابینا به دنیا آمدهاند.نکته عجیب در این بین اینکه حیوانات اهلی نیز همانند گاو و گوسفند و حتی گربهها در این روستا نابینا به دنیا میآیند.
هر چند در سال 91 معاون توانبخشی اداره کل بهزیستی استان خراسان اعلام کرد این اختلال در این منطقه مهار شده است و اکنون هیچ فرد زیر دو سال در این روستا حضور ندارد که نابینا باشد، بسیاری دلیل این اختلال را ناآگاهی مردم ـ ازدواجهای فامیلی ـ اختلال ژنتیک و... دانستهاند.
روستایی بیزمان
روستای ایستا از توابع طالقان یکی از روستاهای مرموز ایران است؛ روستایی که در آن زمان ایستاده است. در کوچهها اثری از ردپای تکهآهنهایی که در شهر «خودرو» نامیده میشود، نیست؛ مردمانی که چون تابلوی نقاشی زندگی و آداب و رسوم گذشته را در عصر ارتباطات یدک میکشند.
این روستا جایی است که هیچگونه امکانات دنیای جدید را نمیپذیرند و بدون آب لولهکشی، گاز، برق، درمانگاه، ماشین آلات، وسایل ارتباطی و... زندگی میکنند.
ساعت مچی و دیواری در محل زندگی اهالی این روستا وجود ندارد و سیمان و آهن در معماری خانههای آنان به کار نرفته است. آنان به نحو اسرارآمیزی از مردم فاصله میگیرند و کمتر کسی را به خانه خود راه میدهند.
حتی شایع است که میگویند اهالی این روستا شناسنامه ندارند و جزو جمعیت آماری ایران هم محسوب نمیشوند.
روستایی که به لاتین مینویسند
اما بدون شک عجیبترین روستای ایران روستای زرگر است. اهالی این روستا هم ایرانیاند هم اروپایی، هم فارسی میدانند هم ترکی؛ صورتشان هم شبیه آریاییهاست، هم شبیه گلادیاتورها و وایکینگها، قدشان بلند است و مهربانیشان همچون محبت مردم ایل به مهمانها. مسلمان شیعهاند، کارشان دامداری و کشاورزی است؛ به سبک همه روستاییان، مرغ و خروس و غاز هم نگه میدارند؛ بعضی زنها که هنرمندتر از دیگرانند نیز خودشان نان میپزند و در مشک، دوغ و کره میگیرند و پنیر و ماست میبندند. این مردم اما یک راز دارند، یک نکته مبهم تاریخی که مرموزشان میکند. مردم روستای «زرگر» زبان مادریشان «رومانو» است؛ به زبانشان «زرگری» هم میگویند، اما نه از آن زرگریهایی که بعد از هر حرف، «ز» میگذارند و زبانشان میشود «دزرزوز».
داستان زبان رومانو بیشتر شبیه افسانه است. زرگریها خودشان هم دقیقا نمیدانند متعلق به کجای جهان هستند و چه شد که به ایران آمدند و شدند رومانوی شیعه کشاورز ایرانی که به زبان ترکی هم مسلط است. قدیمیهای روستا یادشان است که در زمان جوانیشان پیرمردی در زرگر بود که تمام حساب و کتابهایش را به زبان روسی مینوشت، اما بعد از مرگ او نوشتن به زبان روسی ورافتاد؛ حالا این مردم همهشان به زبان رومانو حرف میزنند و به لاتین مینویسند.
بچههای تحصیلکرده زرگر چند سال پیش چند لغت به زبان رومانو در اینترنت منتشر کردند و از تمام مردم دنیا خواستند که اگر این لغات را میشناسند به ایران بیایند. چند ماه بعد سه مسافر از فرانسه و انگلیس به روستای زرگر آمدند و در حالی که شادیکنان، ساز و دهل میزدند از اینکه همزبانهایشان را در ایران پیدا کردهاند دست از پا نمیشناختند. زرگریها میگویند این سه مرد از تجار بزرگ کشورشان بودند که ایتام زیادی را حمایت میکردند و اهل کار خیر بودند؛ اما تعجب میکردند از اینکه زرگرهای ایران، زبان رومانو را با زبان فارسی و ترکی آنچنان آمیختهاند که اصالت زبان به آن شکل که در اروپا تلفظ میشود از بین رفته است. رومانوهای اروپایی متعجب بودند از اینکه چرا رومانوهای ایران مثل 18 هزار همزبان شناخته شده خود در اروپا، تشکیلات ندارند و در نشست سالانه آنها در ترکیه حضور ندارند و آواره و بیسروسامانند. (ضمیمه چمدان)
میثم اسماعیلی
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد