او هم گردنبند مادربزرگم را به من داد تا آن را بفروشم و پول کمپ و خرجهای دیگر را بدهم. البته از من یک رسید هم گرفت و آن را در کشوی اتاقش گذاشت. آن شب من به خانه دوستم رفتم و صبح زود راهی کمپ شدم، اما آنجا مدارکی خواستند و من هم به خانه برگشتم تا مدارک را بردارم که دستگیر شدم.»
شهاب بعید میدانست حرفهای سامان صحت داشته باشد با این حال تصمیم گرفت دربارهشان تحقیق کند. آن روز او و دستیارش ابتدا به کمپ ترک اعتیاد و سپس به خانه دوست متهم رفتند و در هر دو جا گفتههای جوان معتاد تائید شد. دو مامور سپس راهی خانه اکبر شدند و وقتی به اتاق خواب رفتند و کشوها را گشتند، رسیدی را که سامان مدعی بود، پیدا کردند. البته هیچیک از اینها نمیتوانست بیگناهی سامان را ثابت کند، اما به هر حال به نفع مظنون بود.
دو همکار بار دیگر خانه را به طور کامل جستجو کردند. شکی وجود نداشت قاتل بدون توسل به زور وارد خانه اکبر شده بود. بنابراین وی توسط فردی آشنا به قتل رسیده بود و در میان آشنایان، سامان بیشترین انگیزه را داشته؛ به طوری که او بعد از گرفتن گردنبند، پدربزرگش را کشته و بعد هم به خانه دوستش و کمپ رفته تا بعدها بتواند ادعا کند بیگناه است. ستوان ظهوری به رئیساش گفت: «مقتول دوست و آشنایی نداشته و غیر از سه بچهاش و خانواده آنها، کسی به خانهاش نمیآمده پس قاتل یکی از همینهاست. آخرین کسی هم که شب قتل اینجا بوده، سامان است. خودش هم این را قبول دارد. به اندازه کافی علیه او مدرک داریم.»
سرگرد نفس عمیقی کشید و گفت: «فقط میماند 20 میلیون تومان پول نقد. اگر سامان قاتل است باید آن را جایی گذاشته باشد. چرا گردنبند را مخفی نکرده؟ 20 میلیون تومان را کجا گذاشته است؟»
این معما به آن آسانی که تصور میکردند، نبود. شهاب گفت: «شاید یکی از مهمانها بعد از رفتن سامان دوباره به خانه اکبر برگشته، شاید هم کشیک کشیده و وقتی مطمئن شده سامان آخرین نفر است، دوباره رفته و قتل را انجام داده و خیالش کاملا راحت بوده که میتواند قتل را گردن سامان بیندازد.»
هر سه فرزند مقتول به اندازهای ثروت داشتند که به خاطر 20 میلیون تومان دست به جنایت نزنند. به نظر میرسید تحقیقات به بنبست رسیده است. دو همکار تصمیم گرفتند سری هم به طبقه بالا بزنند، اما در آنجا قفل بود. سپس حیاط را بدقت وارسی کردند. ستوان ناگهان متوجه در باز زیرزمین شد.
دو همکار به زیرزمین تاریک رفتند. مقدار زیادی اثاثیه در آنجا روی هم انباشته شده و از تار عنکبوتها و لامپ سوخته معلوم بود مدتی طولانی است که کسی به آنجا سر نزده است. ظهوری با چراغ قوه تلفن همراهش به جستجو پرداخت و ناگهان چشمش به سه فیلتر قرمز سیگار افتاد. هر سه فیلتر تازه بود. او شهاب را خبر کرد و کارآگاه بعد از دیدن آنها گفت: «پس کسی اینجا مخفی شده بود. قاتل اینجا کمین کرده و پس از رفتن مهمانها، وارد شده و کار را تمام کرده است./ ضمیمه تپش
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد