با کاروان صلح (3)

نام همه ما یکی است

در کاروان صلح همراه ما دو پاکستانی هم بودند که به زبان اردو حرف می‌زدند. گمان کردم از هندوستان‌اند. به اردو سلام و خوش و بشی کردیم. از بندر کراچی پاکستان آمده بودند و کارشان لابد همین صلح‌طلبی بود. یکی‌شان قد بلندی داشت و جوان‌تر می‌نمود و دیگری قدی کوتاه تر و سنی بیشتر با کت و شلوار و کراواتی که نشان می‌داد صلح‌طلب واقعی است.
کد خبر: ۶۶۹۵۴۲
نام همه ما یکی است

خیلی زود با من رفیق شدند. آدم‌های خونگرمی بودند. بخصوص اولی که بعدها هر وقت مرا می‌دید با محبت فریاد می‌زد عالی ریضا... عالی ریضا. نامم را زیبا تلفظ می‌کرد.

گفتم: م آبکلیه دعا کرونگا... یعنی من برایتان دعا می‌کنم. گفت آچا آچا... یعنی خیلی خوب، گفتم یه هماری خوش قسمتی هه... گفت آچا آچا... گفتم تیکه‌تیکه که معنی‌اش همان آچا آچا بود. هر چی اردو بلد بودم نثارشان کردم همه در مایه مهربانی و عشق و محبت.

جوانی فیلمبردار دیدم با چهره‌ای گشاده و خندان لب از اهالی مشهد الرضا، مستندساز بود و دوربینی داشت که من تا آن روز ندیده بودم. دوربین را بر شیشه ماشین می‌چسباند و عکس می‌گرفت. می‌گفتند با این دوربین می‌شود از 60 متری زیر آب عکس گرفت. اسمش را پرسیدم، گفت اسلومی‌ام. اسلام‌زاده بود به گمانم. چه تخلص مدرنی برای خودش انتخاب کرده بود. حیف که تخلصش نگرفت و بدان شهره نشد، حتی تا پایان سفر.

در اتوبوس، جعفریان به ما پاکتی آجیل تعارف کرد. دانستم که دیگر از این سعادت‌های دنیایی نصیبم نمی‌شود و طرف کمی تا قسمتی احساساتی شده و کاری کرده کارستان، بی سر و صدا و آرام دو جیبم را از تخمه و پسته پر کردم و خیلی عادی پاکت را فرستادم عقب. داشتند هنوز درباره خواص آن دوربین صحبت می‌کردند و نه آنها پسته‌های جیبم را دیدند و نه دوربین شان که تا 60 متری زیر آب را می‌گرفت.

یک روحانی علوی با لباس مخصوص و کلاه مخصوص‌تر شامی و با هیکلی تنومندتر از بقیه در میان جمع حاضر است.

نامش شیخ احمد است و از جماعت سوری‌های بندر لاذقیه است؛ شهری در شمال غربی دمشق و کنار دریای مدیترانه. از استرالیا آمده است. کلاه سفید مخصوصی دارد که وسطش یک کلاه قرمز تعبیه شده است.

به فرودگاه امام می‌رسیم. اولین بار است که بدون بلیت به یک سفر خارجی می‌روم. کارت پرواز را بعد از دقایقی به ما می‌دهند. نام هیچ یک از مسافران بر کارت پرواز نوشته نشده است. همه بلیت‌ها شکل هم است و نام همه‌ مسافران یکی است.

به زبان انگلیسی نوشته‌اند: همراه! شکر خدا که شماره صندلی دارد و خیلی زود فهمیدیم که آن هم چندان جدی نیست. عوارض خروجی‌مان را هم خودمان دادیم. بعدها فهمیدیم که هزینه هتل و چای و خورد و خوراک مان هم با خودمان است.

دکتر علیرضا قزوه - شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها