جام جم سرا:وقتی اسم حاج نادر را به زبان می آورد، صدایش می لرزد و به گونه ای از او صحبت می کند که گویی هنوز با هم زندگی می کنند. به همسر شهیدش افتخار می کند و این را می شود از لحن صدایش فهمید. با افتخار می گوید دو نفر از برادرانم نیز شهید شده اند و حاج بخشی ،پدرم هم تا زنده بود پیرو خط انقلاب و ولایت بود.
خانم نرگس بخشی همسر شهید نادر نادری بروجردی است،بسیجی و سپاهی شهیدی که با افتخار راهش را انتخاب کرد و با وجود از دست دادن پای چپش در نبردهای کردستان بازهم به راهی که انتخاب کرده بود ادامه داد تا اینکه به شهادت رسید. خانم بخشی دختر حاج بخشی معروف است که تا آخرین روزهای زندگی اش پای ولایت ایستاد و به ولایی بودنش افتخار می کرد.حالا دختر حاج بخشی هم پدرش را به عنوان تنها پشتوانه زندگی اش بعد از شهادت همسر از دست داده است و این افتخار را دارد که هم به عنوان همسر شهید شناخته شود ،هم خواهر دو شهید.
بغض گلویش را می گیرد وقتی می خواهد بعد از 28سال خاطره به جبهه رفتن همسر شهیدش و حاج بخشی را تعریف کند.او در این باره می گوید: حاج نادر ۶ سال قبل از شهادتش پای چپش را در جبهه های غرب از دست داده بود و با این حال در تمامی عملیات ها شرکت می کرد.دی ماه سال 65در خانه نشسته بودیم که دیدم پدرم و نادر بار سفر بسته اند و باهمه خداحافظی کرده اند که به جبهه بروند.گویی شهادت نادر به من الهام شده بود با او خداحافظی کردم و چند روز بعد حاج آقا تلفنی خبر شهادت نادر را به من دادند.ابتدا خیلی بی تابی می کردم ولی حاج بخشی دلداری ام می داد و می گفت: دختر چرا گریه می کنی ؟باید قوی باشید.
اما خیلی برایم سخت بود،من مثل حاج آقا قوی نبودم و شهادت دو برادر و همسرم شرایط را برایم سخت کرده بود.اما بگذارید به یک واقعیت اشاره کنم.با آنکه از دست دادن همسر و برادرهایم برایم خیلی سخت بود اما همیشه احساس می کنم آنها در کنارم حضور دارند و این وجودشان است که مرا آرام می کند.برادرهایم عباس و محمد رضا هم در دوران جنگ به شهادت رسیدند و این برای من که با یک دختر تنها شده بودم بسیار سخت بود.البته حاج آقا برای من پشتوانه بزرگی بود که متاسفانه او را هم چند سال پیش از دست دادم.
از دخترش و سختی هایی که برای بزرگ کردن او متحمل شده است می پرسم.با صلابت می گوید:دخترم سال 65که پدرش به درجه رفیع شهادت رسید دو سال بیشتر نداشت اما همیشه حضور پدرش را در کنارمان احساس می کردم.
بچه ها از پدر، جز چند عکس و تصویر چیزی به یادگار ندارند.حتی تصویری از او در ذهنشان باقی نمانده است ودر تمام این سال ها چه قبل از شهادت پدر و چه بعد از عروجش به آسمان، مادر برایشان هم پدر بوده است و هم مادر.
روزی که دشمن قصد تجاوز به خاکمان را کرد شهید محمد کاشی ها مثل خیلی از همرزمانش عزم جبهه کرد تا فرمان امامش برزمین نماند و کشور ودینش استوار بماند.28سالی از عروج سردار محمد کاشی ها و آسمانی شدنش می گذرد. در این مدت و سال های جنگ نقش یک زن را اگر نتوان پررنگ تر از نقش شهید دانست از آن کمرنگ تر نبوده است.همسر شهید کاشی ها که با تحمل سختی ها و رنج بسیار نه تنها بر غم از دست دادن همسر و مشکلات چیره شد ،بلکه توانست نقش پدر را نیز برعهده گیرد و فرزندان شهید کاشی ها را به نقطه سربلندی برساند.
پیش از آنکه از زهرا پورعباس همسر شهید محمد کاشی ها سوالی بپرسم او اولین سوال را از من می پرسد: چرا من؟ چرا به سراغ دیگر همسران شهدا نرفته اید؟ همسران شهدا حرف های شنیدنی بسیار دارند.
سردار محمد کاشی ها، متولد سیزدهم دی ماه سال 1338در بحبوحه عملیات کربلای ۵ ، وقتی فرماندهی گردان المهدی لشکر 10سید الشهدا را برعهده داشت به شهادت رسید و مسئولیت تربیت و نگهداری از امیررضای 6ساله و حمیدرضای 1.5 ساله را به همسرش زهرا سپرد.همسر شهید کاشی ها صحبتش را از مهر سال 58آغاز می کند،روزی که با محمد ازدواج کرد و در آن ایام محمد و بعضی از همقطارانش به تازگی کمیته را تشکیل داده بودندو هرجا که لازم می شد به فرمان امام خمینی(ره) لبیک می گفتند و عازم آن منطقه می شدند.
همسر شهید کاشی ها می گوید:از همان روزهای ابتدایی ازدواج محمد در خانه نبود،سال 60به عنوان اولین گروه اعزامی با شهید منتظری عازم سوریه شد و بعد از آن هم به صورت مداوم تا لحظه شهادتش در جبهه های غرب و جنوب حاضر بود.در آن روزگار امکان دسترسی به خدمات پستی و تلفن به آسانی امروز نبود و تا زمانی که ایشان به خانه برگردند فقط خدا می داند چه بر ما می گذشت. همسر شهید کاشی ها در ادامه حرف هایش می گوید: درست است که ما با آگاهی از شرایط همسرانمان با آنها ازدواج کردیم و هرلحظه آمادگی شنیدن خبر شهادتشان را داشتیم، اما عشق و محبتشان در وجودمان شعله ور بود و هر روز و شب برای سلامتی شان دعا می کردیم.محمد فروردین سال 65شیمیایی شد و مدتی را در بیمارستان بستری بود ولی به محض ترخیص از بیمارستان عازم جبهه شد و پس از مدتی با شاهرگ قطع شده دستش، در بیمارستان طالقانی تهران بستری شد.بعد از انجام چند عمل جراحی حتی منتظر انجام فیزیوتراپی روی دستش هم نشد و دوباره عازم جبهه ها شد.
وقتی اطرافیان می گفتند شما باید استراحت کنی تا دوباره توانت را به دست آوری می گفت:شما نمی دانید در منطقه بر ما چه می گذرد ،آنجا قطعه ای از بهشت است و من وقتی به تهران برمی گردم گویی در یک سلول زندانی ام کرده اند.
از حال و روز او و فرزندانش در دوران دفاع مقدس و زمان شهادت شهید کاشی ها که می پرسم می گوید: پسر بزرگم امیررضا متولد آخرین روزهای اسفند سال 59است و پسر دومم هم متولد آبان ماه سال 64.با اینکه پسر بزرگم در زمان شهادت پدرش شش ساله بود اما هیچ خاطره ای از او در ذهن ندارد چون در تمام این سال ها محمد حضور پررنگی در خانه نداشت و تمام وجودش متعلق به جبهه ها بود. من ، هم قبل از شهادت محمد و هم بعد از شهادتش برای بچه ها نقش پدر و مادر را داشتم و تنها به خاطر معامله ای که با خدا کرده بودم حتی کوچک ترین شکایتی نداشتم و از اینکه از امر رهبرم اطاعت کرده ام خوشحال بودم.ما آن روزها خیلی مشکلات داشتیم.
حتی قبل از شهادت محمد هم زندگی مان به سختی می گذشت ولی برای حفاظت از وطنمان شرایط را درک کردیم و پا روی خیلی از خواسته ها گذاشتیم.خانم پورعباس به نیابت از تمامی مادران و همسران شهدا می گوید:ما تنها به این خاطر که همسرانمان برای حفاظت از کشور و دین از ما دورند تلاش می کردیم تا آنها را در مدت زمان محدودی که در کنارمان بودند آماده کنیم و سعی می کردیم حرف هایمان در مدتی که آنها در خانه هستند امید بخش و آرامش بخش باشد.همسر شهید کاشی ها البته گلایه هایی هم دارد.از اینکه همسران و مادران شهدا به فراموشی سپرده شده اند و به جز یکی دوسال بعد از شهادتشان دیگر کسی سراغی از آن ها نگرفته است.
می خواهم تا برایمان از مشکلاتی که برای تربیت و بزرگ کردن فرزندانش متحمل شده است بگوید.با صلابت جوابم را می دهد و می گوید:تا وقتی بچه ها کوچک بودند نیاز چندانی به سرکشی و حمایت خارج از خانواده نداشتند اما وقتی به سن نوجوانی و جوانی رسیدند هیچ کس جز من در کنارشان نبود.هیچ مسئولی سراغی از ما نگرفت.
همسر شهید کاشی ها در طول 28سال گذشته با حقوق معلمی و تدریس در مقطع ابتدایی مخارج زندگی را پرداخت کرده و با همین حقوق معلمی توانسته است دو یادگار همسر شهیدش را به ثمر برساند. امیر رضا در رشته معماری کارشناس ارشد است و چند سالی می شود که ازدواج کرده و صاحب یک پسر است.برادر کوچک ترش حمیدرضا هم با آنکه دانشجوی معماری است، ازدواج کرده و یک دختر 8ماهه دارد.
همسر شهید کاشی ها کلامش را این گونه پایان می دهد: خوشحالم که توانستم یادگارهای همسر شهیدم را آن گونه که لایق نام پدرشان بود به ثمر برسانم.او همسران و مادران شهدا را اسطوره های صبر و مقاومت می داند و معتقد است باید بیش از این به آنها پرداخت و از گنجینه های دلشان اسرار صبر و پایداری را بیرون کشید.|خراسان
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد