جام جم: درخت هنرمند
ماه اسفند، سر همه ملت شلوغ پلوغ است. فلذا در این هفشده روز مانده تا پایان سال، میخواهم سنت حسنه کوتاهنویسی را رعایت کنم. بلکه شد. گرچه برای این حقیر درازنویس، کاری بس سخت و صعب میباشد. اما چارهای نیست. مجبورم!...
به یک کسی گفتند اگر وسط دریا کوسه بهت حمله کرد، چه می کنی؟ گفت می روم بالای درخت. خندیدند و گفتند: وسط دریا که درخت نیست. گفت: اولا به خودتان بخندید؛ در ثانی، مجبورم پدرجان، مجبورم؛ می فهمید؟!... چه خوب شد که ذکرخیر درخت شد.
بگذارید همین مبحث و مطلب را ادامه دهیم. سرنخ خوبی است. الان اوج فصل درختکاری است. هر که را می بینی، دارد درخت می کارد. از شهرداری گرفته تا شهروندان.
اگر هوای درختان را داشته باشیم، درختان هم هوای ما را دارند. با این توضیحات بنده اگر هوایی شدید، تا سرد نشدید، بروید الان یک درخت بکارید. از خانه هنرمندان یاد بگیرید. دنبال بهانه است که درخت بکارد. احسنت!
خبر وارده: «خانه هنرمندان ایران با برپایی مراسم بزرگداشت هنرمندان سفرکرده در سال 92، به یاد هر هنرمند یک درخت در باغ هنر می کارد.»ـ به نقل از جراید
بسته پیشنهادی: دست نگه دارید و قبل از کاشتن درخت، عرایض پیشنهادی ما را مطالعه بفرمایید. کم ضرر است:
1ـ توسعه بهانه ها: چون اصل کاشتن اصله درخت، بسیار خوب است؛ لهذا به هر بهانه ای می شود دست به این عمل زد. فقط که نباید به یاد هنرمندان سفرکرده باشد. آنها همه در باغ وجود ما درختی کاشتند و رفتند که همیشه سرسبز است. به بهانه های دیگری هم می توان درخت کاشت؛ مثلا: به تعداد هنرمندانی که بیمه نیستند. به تعداد هنرمندهایی که مسکن ندارند. به تعداد هنرمندانی که هنوز یک تشکل صنفی و سندیکایی مشخص و قانونی ندارند. به تعداد هنرمندانی که دغدغه دوران بازنشستگی و ازکارافتادگی خود را دارند. به تعداد......... (اشاره می کنند که همین تعداد فعلا بس است. اشکمان درآمد)
2ـ کاشت با داشت: حتما اطلاع دارید که بعد از کاشت، می رسیم به مرحله داشت. وگرنه فردا به مرحله برداشت نخواهیم رسید. برداشت ما این است که درخت رسیدگی می خواهد. درخت مثل هنرمندجماعت نیست. آب نداشته باشد، خشک می شود. اما هنرمندان ما حتی اگر سبد کالا هم به آنها تعلق نگیرد، خشک نمی شوند. بلکه با هنر خود، بقیه را هم از خشکی درمی آورند. عین تار و دوتار و سه تاری که باعث تعجب جناب مولانا شد و شگفتانه پرسید: خشک سیمی، خشک چوبی، خشک پوست / از کجا می آید این آوای دوست؟
آرمان: ما فاکتورهای بیچارگی را نداریم
همین که انسان قبل از خواب به این فکر کند که اولین انسانی که به فکرش رسید که کلا باید بخوابد فازش چه بود، نشان میدهد که بنده تا چه حد از خوابیدن ناامید شدهام، یعنی تا چشمانم گرم میشود امکان ندارد اتفاقی نیفتد تا اثر دیازپامها از بین برود، مثلا جناب آقای مهدی تقوی استاد دانشگاه مصاحبه میکند و میگوید زبانم لال، آقای احمدینژاد همه را بیچاره کرده است، خب شما توقع دارید انسان با شنیدن این جمله خوابش ببرد؟! یکی نیست از این استاد محترم بپرسد آخر روی چه حسابی این حرفها را میزنید؟ اصلا چرا از زبان بقیه حرف میزنید؟ ما از خودمان و همسایگان محترممان خبر داریم که بیچاره نشدیم ما هم آن اوایل مثل آقای تقوی به اشتباه فکر میکردیم که همه بیچاره شدهایم اما بعد که آرام و منطقی فکر کردیم متوجه شدیم که شاید گفتن جملاتی مانند «بالا رفتن قیمت ارز نشانه پویایی اقتصاد است».
باعث نابودی شما شود اما قطعا باعث بیچارگیتان نمیشود، یا به طور مثال تورم چهل درصدی قطعا ارتباطی با بیچاره شدن انسان ندارد، یا حتی اینکه اختلاسهای کلان و رانت خواری در یک دولت رواج داشته باشد که دلیل بر بیچاره شدن کسی نیست، حتی نرسیدن محموله ۱۰ میلیارد تومانی تاناکورا به کشور هم نشان دهنده بیچاره شدن ما نیست (این یکی هیچ ربطی نداشت، گفتم تا روی دور هستم، این خبر را هم به عرض شما عزیزان برسانم!) الان همین دولت تدبیر و امید خودمان، هر شش ساعت یکبار مانند قرص استامینوفن اعلام میکند که کسانی که به یارانه نقدی نیاز ندارند از دریافت آن انصراف بدهند، خب لابد کسانی هستند که به این یارانه احتیاج ندارند پس اگر هم بیچاره داشته باشیم تعدادشان به اندازه انگشتان سبابه و شست من و شما هم نمیشود! در ضمن محض اطلاع این استاد گرامی اعلام میکنم که بیچاره یعنی کسی که بدون چاره است (عجب کشفی!) اما ما تا دلتان بخواهد این روزها چاره جلوی دست و پایمان ریخته، فقط کافی ست دولا شویم و یکی از این چارهها را برداریم، به طور مثال یکی از چارههای اساسی در بحث مشکلات اقتصادی، فروختنداراییها است، از چارههای دیگر، الگوبرداری از روش زندگی مرتاضهای هندی است، از چارههای دیگر در بحث سلامت این است که اگر بچه داریم از تهران برویم (یعنی چاره در بچه داشتن است!) چاره بعدی که کلا میتوانیم روی آن حساب کنیم این است که اصلا به دنیا نیاییم، بنابراین با وجود این همه چاره در طرح، رنگ و اندازههای مختلف و متنوع دیگر ما بیچاره به حساب نمیآییم و خلاص!
شرق: فرمول مدیریتی گردش کن
آخرین گزارشهای مرکز آمار ایران نشان میدهد که توزیع ثروت میان ایرانیها در سالهای ریاست جمهوری احمدینژاد متعادلتر شده است. (خبرگزاری مهر)
چطوری؟ اینطوری که «در سال 1391 ضریب جینی در مناطق روستایی 0.3347، در مناطق شهری 0.3542 و در کل کشور 0.3659 بوده است.» این یعنی چی؟ یعنی شهر و روستا عین هم شده پس جامعه از لحاظ توزیع ثروت متعادلتر شده.
حالا ما میگوییم جریان چی بوده
ببینید تا پیش از این برای اینکه روستا به شهر تبدیل شود باید جمعیتش 10هزارو500نفر میبود. بهخاطر مدیریت قشنگ و شهرسالاری و نبود امکانات در روستا، روستاییان به شهرها مهاجرت کردند و روستاها کوچک و کوچکتر شدند. راهکار آقای احمدینژاد برای نجات روستاها چه بود؟ هیچی. گفتند هر روستایی که 800نفر جمعیت داشته باشد میشود شهر.
یعنی 10هزارو500نفر را گرد کردند شده 800نفر. به طرف گفتیم: «راهکار کارشناسیارشدوارت برای مبارزه با شهرسالاری چیست؟» گفت: «هیچی، برای اینکه روستاییها نیایند شهر، ما به روستاها میگوییم شهر. اینطوری روستاییان فکر میکنند شهری شدهاند و مشکل حل میشود.»
گفتیم: «آفرین. حالا برای پایتختسالاری چه راهکاری داری؟» گفت: «هیچی. برای اینکه شهرستانیها نیایند پایتخت، پایتخت را هرماه میبریم یک استان دیگر. اینطوری استانهای دیگر فکر میکنند بچهتهران شدهاند و مشکل حل میشود.»
در هشتسال گذشته، برای حل معضل بیکاری هم از همین فرمول استفاده شده است. یعنی مهرورزیها گفتند اگر کسی دوساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب میشود. راست هم میگفتند و داشتند گردش میکردند.
دیدید که همه سر کار بودیم. یا برای بالارفتن قیمت طلا، با همین فرمول بود که آقای احمدینژاد قضیه را گِردش کرد و گفت: «خب اینکه کاری ندارد، طلا نخرید.»با همین مدل مدیریتی، راهکار آلودگی هوا هم لابد این است که گردش کنیم و بگوییم هر کسی در طول هفته یک نفس راحت بکشد، یعنی هوا پس نیست و هوا بس است. یا برای حل مشکل ترافیک، باید اینطوری گِردش کرد که اگر کسی در طول روز (حتما ساعت سه نیمهشب) در ترافیک نماند، پس مشکل ترافیک حل شده و این مشکل مردم است که در طول روز از خانه میآیند بیرون.
دیالوگ:
شغل شما چیست و داری چیکار میکنی؟
- من مقام مسوول هستم و دارم گردش میکنم.
جمعبندی
گِردش کن تا کامروا باشی.
قدس: مش غضنفر و جشن نیکوکاری
هرسال موقه عید که مِره، بِرِیِ بِچَّم دو دست لباس مِگیرُم بِرِیکه هَمِّشه یَکدَستِش بُدون ایکه بَرِش کُنه گُم مِره.
دیروز که به خِنه بودُم دیدُم هَمی بِچَّم تو اتاقِشِ یُ فِقط یَک صدایِ خِشُّ پِشّی شُنُفته مِره. یِواشکی وَرخاستُم رفتُم دَرِ اتاقِش دیدُم هَموجور که پشتِش به مو یِ دِره یَکدَست از هَمو لباس نویا که بِرَش خِریده بودُم رِ کادو مُکُنه. مویَم یِواشَکی وَرگَشتُم سَرِ جامُ خَف کِردُم تا بیبینُم مِخه کادووَرِ چیکار کُنه.
کارِش که تِموم رَفت کادو رِ وَرداشت رَفت به سَرِ میلان. مویَم دُنبالسَرِش رفتُم تا بیبینُم کادو رِ مِخه به کی بِده. به سَرِ میلان که ریسید از چَرخ پِرّید پایینُ رَفت کادو رِ داد به یَک مَرده که تو یَک چادری چِفت خیابون واستاده بود.
تا ای صحنه رِ دیدُم پِرّیدُم جولویُ یَخَنِ جُفتِشایِ گیریفتُمُ به بِچَّم گفتُم بِرِیچی لباسی که بِرَت خِریدُم رِ مِدی به ای یَرِگه؟ هنوز مُخواستُم یَک گُرمُشت بِزِنُم تو کِلَّش که چِشمُم افتاد به رو چادرِ که نیویشته بود جشن نیکوکاری. تازه اونجه فهمیدُم که بِچَّم هرسال یَکدَست از لباسایِ نُوی که بِرَش مِخِریدُم رِ روز جشن نیکوکاری میُوُرده مِداده به اینا تا بِرِسونَنِش به یَک بِچّه یِ نیازمند.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم چی مِرَفت اگِر ما مردم هَم هرروزِ سال عینِ روز جشنِ نیکوکاری هَوای هموطنایِ نیازمندِمایِ داشتِمُ بِزِشا کمک مِکِردِم؟
تهران امروز: مسلمانان مرا وقتی دلی بود
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
خصوصاً آن زمان، وقتی که در شهر
به هر جا بنگرستم! سائلی بود
به ویژه آن زمانهایی که دریا
کنارش خاطرات ساحلی بود
تمام شهر پر بود از وجیهان
مرا هم در همان جا منزلی بود
همین من،این که حالا این چنین است
زمانی کاردان کاملی بود !
چه محفل ها که با من یا که بی من
حدیثم رونق هر محفلی بود
به«ارتش» میزدم تا «ایر» میرفت
تمام توپهایم قلقلی بود *
جوان بودیم و شعری میسرودیم
تمام شعرهای من دلی بود
رفاقت ارزشی مثل طلا داشت
اگر چه خانهها بامش گلی بود
اگر در خانه میزی بود حتماً
کنارش یک عدد هم صندلی بود!**
اگر تجدید میشد دانش آموز
دلیلش در حقیقت تنبلی بود
به جان دانش آموز اوفتادن
یکی از ویژگیهای ولی بود
همان طوری که کیف و کفش و چکمه
لباس دومی با اولی بود
کجا آن روزها الهام، نامش
بدین اندازه کوچک چون الی بود
جوانها غالباً معقول بودند
زبانها گرچه گاهی جاهلی بود
تمام مزههای خوب و شیرین
فقط وانیلی و کاراملی بود
چه حسی داشت جیپ سبز و آبی
که روشن کردن آن هندلی بود
از این ابیات منظورم جز این نیست
مسلمانان مرا وقتی دلی بود!
*Earth و Air یعنی «زمین»و «هوا»
ضمناً در این بیت از [صنعت عدم اعتقاد به تطابق انواع «ی» استفاده کردهام]
**در این بیت از [صنعت اختیارات تام شاعری در قوافی هر چند ناخوش آهنگ]بهرهمند شدهام.
کیهان: بیل (گفت و شنود)
گفت: مگر اتحادیه اروپا اعلام نکرده بود که اگر روسیه در اوکراین دخالت نظامی کند، این کشور را تحریم اقتصادی خواهد کرد.
گفتم: ولی 66 درصد گاز اروپا از روسیه است و روسیه هم در مقابل اعلام کرده که صدور گاز به اروپا را متوقف میکند.
گفت: آمریکا هم که اول با توپ پُر آمده بود و تهدید به تحریم اقتصادی روسیه کرده بود، کمکم عقبنشینی کرده است.
گفتم: برای این که روسیه هم اعلام کرد بدهیهای خود به آمریکا را نمیپردازد و دارایی و سرمایههای شرکتهای آمریکا در روسیه را مصادره میکند.
گفت: در خبرها آمده است که آمریکا برای حل مناقشه اوکراین دنبال میانجی میگردد!
گفتم: یارو پایش را روی بیل گذاشت، دسته بیل محکم توی صورتش خورد، همه شروع کردند به خندیدن و یارو با عصبانیت گفت؛ به جای خندیدن بیائید ما را از هم جدا کنید!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد