این شرایط زمانی اوج گرفت که مخالفان دولت صفبندیهای خیابانی را آغاز و تلاش کردند تا با ایجاد بحرانهای اجتماعی دگرگونی در ساختار سیاسی کشور را اجرایی سازند.
لئوپولدو لوپز، رهبر مخالفان ونزوئلا که خود را تسلیم پلیس این کشور کرد عامل اصلی و سرکرده تظاهرات اخیر در این کشور آمریکای لاتین محسوب میشود.
در باب ریشههای این ناآرامیها عوامل متعددی مطرح است. برخی آن را ادامه تنشهای موجود در ساختار سیاسی و اجتماعی ونزوئلا پس از درگذشت هوگو چاوز، رئیسجمهور فقید این کشور میدانند.
هماکنون یک سال از زمان درگذشت چاوز میگذرد، در حالی که جریانهای مخالف که با نامزدی کاپریلس در انتخابات ریاست جمهوری مغلوب مادورو، معاون چاوز شده بودند، همواره تلاش داشتند با ایجاد فضای بحرانی در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور دولت مادورو را سرنگون کرده و به این وسیله قدرت را در ونزوئلا به دست آورند.
بسیاری از محافل رسانهای و سیاسی غربی تلاش دارند تا ریشه تحولات کنونی ونزوئلا را درگیریهای خیابانی عنوان کنند در حالی که راهکار خروج از این وضع را نیز سرنگونی نظام کنونی ونزوئلا، یا تقسیم قدرت و چندپارگی سیاسی و حتی جغرافیایی این کشور عنوان میکنند.
به رغم تمام این ادعاها بررسی سوابق تحولات یک سال اخیر ونزوئلا و حتی منطقه آمریکای لاتین در کنار مواضع مقامات آمریکایی و اروپایی و تحولات مشابهی نظیر بحران کنونی اوکراین حقایق دیگری را پیرامون تحولات ونزوئلا آشکار میسازد و آن نقش دخالتهای خارجی در این تحولات است. آمریکاییها متهم اول در این عرصه به شمار میروند.
مواضع اوباما، رئیسجمهور و جان کری وزیر خارجه آمریکا در باب تحولات این کشور و حمایت آشکار آنها از آشوبهای جاری در این کشور نشان میدهد که آمریکا به رغم ادعای رویکرد دوستانه به آمریکای لاتین همچنان سیاستهای گذشته را دنبال میکند.
آمریکاییها اکنون با چند چالش در آمریکای لاتین مواجه هستند. نخست گسترش تفکر استقلال خواهی و مبارزه با امپریالیسم است که در سطوح جوامع گسترش یافته و به عرصه سیاسی و اقتصادی نیز رسیده است.
نتیجه این روند را میتوان در ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوئه، کوبا، برزیل و... مشاهده کرد. آنها ونزوئلا را سرمنشا این تحولات میدانند و اکنون با تلاش برای ایجاد تغییر در آن امیدوارند بتوانند در سایر کشورهای منطقه نیز نگاه ضد امپریالیستی را به حاشیه برانند.
نکته مهم دیگر برای آمریکاییها احیای دوران سلطهگری بر آمریکای لاتین با خارج ساختن سایر رقبا از منطقه است.
اکنون حضور کشورهایی مانند روسیه، چین و جمهوری اسلامی ایران در آمریکای لاتین تهدیدی برای منافع آمریکا و اروپا شده است، بهگونهای که مقابله با حضور این کشورها از محورهای تحرکات غرب عنوان میشود.
آنچه امروزه در آمریکای لاتین روی میدهد را میتوان با تحولات این منطقه در دهه 1970 و 1980 مقایسه کرد؛ زمانی که هنری کیسینجر وزارت امور خارجه آمریکا را برعهده داشت و با بهکارگیری ابزار اعتراضهای کارگری و بحرانسازی اقتصادی و اجتماعی برای مقابله با دشمنان آمریکا گام برمیداشت.
سرنگونسازی آلنده در شیلی و آوردن جنایتکاری همچون پینوشه نمود عینی این رفتار بود. در آن دوران کیسینجر مغز متفکر آمریکا برای نابودسازی آمریکای لاتین بود که در نتیجه سیاستهایش هزاران انسان بیگناه کشته شدند و بحرانهای امنیتی و اجتماعی در آمریکای لاتین تشدید شد.
به عبارت دیگر میتوان گفت که آمریکا اکنون بار دیگر به دنبال تکرار آن دوران است، در حالی که ایجاد جریانهای اجتماعی و به اصطلاح کارگری را محور این تحرکات قرار داده است.
با توجه به شرایط حساس و جایگاه ارزندهای که ونزوئلا در تحولات آمریکای لاتین دارد، واشنگتن نیز محور تحرکات خود را به این کشور معطوف ساخته است؛ سناریویی که پیش از این در قبال بولیوی، اکوادور و نیکاراگوئه اجرا کرد، اما به نتیجه نرسید حال به دنبال بختآزمایی در ونزوئلاست.
آمریکا سعی دارد تا تجربه موفق خود در هندوراس را در ونزوئلا تکرار کند، حال آنکه در ظاهر ادعاهای بشردوستانه و لزوم توجه به حقوق مردم را سرمیدهد؛ حقوقی که از نگاه آمریکا صرفا برای مردم ونزوئلا یا اوکراین که تامینکننده منافع آمریکا خواهد بود در نظر گرفته شده است.
جالب اینجاست که به نظر آمریکا، مردم کشورهایی مانند بحرین و عربستان از چنین حقوقی برخوردار نیستند؛ چرا که تحقق مطالبات آنان برابر با حذف منافع آمریکاست، حال آنکه ادعای حمایت از مطالبات مردم در اوکراین و ونزوئلا میتواند زمینهساز اجرای سیاستهای آمریکا در این کشورها و محیط پیرامونی آنها باشد.
قاسم غفوری - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد