روزنامه خندان

مفسدان کشاوزی

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۵۲۳۸۵
هوای آلوده، حق مسلم ماست

جام جم: وقتی سر سارقان شلوغ می‌شود!

روزهای پایانی سال، فقط سر ما و شما و کسبه محل شلوغ نیست. سارق‌های نامرد هم فرصت سرخاراندن ندارند. امیدواریم که کلانتری‌های هر محل، بشدت همه‌شان را بگیرند و حسابی سر آنها را بخارانند. البته آنها عموما کل تن‌شان می‌خارد!

این روزها هرجا که بازار خرید عید شلوغ باشد، احتمال حضور دزدهای کیف‌قاپ هم زیاد است و این هشداری است که پلیس به هموطنان عزیز می‌دهد. آدم باید مال خودش را سفت بچسبد که باعث زحمت نیروی انتظامی و دیگران نشود.

هشدار پلیس: «رئیس پلیس آگاهی تهران می‌گوید:سارقان معمولاً حدود 20 تا 35 سال دارند [عنایت به اصل جوانگرایی!] و با استفاده از موتورسیکلت، کیف طعمه‌های خود را به سرقت می‌برند. بیشتر دونفره عمل می‌کنند، اما کیف‌قاپ‌های ماهری هم هستند که تک‌نفره کار می‌کنند [از تبعات بی‌اعتمادی به شریک!]....» - به نقل از جراید.

بسته پیشنهادی: بهترین پیشنهادها را خود پلیس داده؛ مثلا این‌ که شهروندان، وجه زیادی به همراه نداشته باشند. رمز کارت بانکی خود را کنار کارت ننویسند. کیف را سمت راست خود بگیرند. مراقب موتورسیکلت‌ها و خودروهای مشکوک که آدرس می‌پرسند، باشند. حالا چندتا پیشنهاد هم ما اضافه می‌کنیم:

1ــ اتصال برق: یک باتری داخل کیف گذاشته شود که یک برق نسبتا ضعیف به دسته کیف وصل کند، در حدی که فقط طرف را بلرزاند و بترساند و فوقش پرتش کند. در‌دم او را نکشد. این طوری سارقان جرات نمی‌کنند به کیف اشخاص دست درازی کنند. البته الان یادم آمد که می‌توانند از دستکش استفاده کنند!

-2 تله‌گذاری: هر کس داخل جیب خودش یک تله‌موش بگذارد. چنان که تا دست دزد داخل جیب شد، بیفتد توی تله و فریاد آخش به آسمان بلند شود. چنان که هیچ دزدگیری چنان آژیری نتواند کشید که عالم و آدم، مو بر تنشان سیخ شود.

-3خرید اینترنتی: کم‌کم سازوکار سنتی خرید کردن از بازار باید تغییر کند و پیشرفته‌تر شود. یک مدلش همین خرید اینترنتی هست که در مورد برخی کالاها و خدمات انجام می‌شود. این جوری، کاسبی دزدهای داخل خیابان کساد می‌شود. موتورشان را می‌فروشند و همان را سرمایه یک کار شرافتمندانه می‌کنند. حالا ممکن است سروکله سارقان اینترنتی در این فضای مجازی پیدا شود که خب پلیس فتا هست و حتما یک فکرهایی خواهد کرد. بالاخره همه جا دزد هست. در همین ستون ما هم هست؟ چطوری؟.... اگر به مطالبم آب ببندم، شک نکنید که دزدم!

شرق: مصاحبه با یک شکارچی

شکارچیان با چوب دو محیط‌بان را در منطقه حفاظت‌شده قورخود در خراسان کتک زدند. (ایسنا)

ما: سلام آقای شکارچیان، اگر نمی‌زنید، می‌خواستم به شما سلام کنم.

شکارچیان: سلام به شما بینندگان خوب برنامه، طبیعت‌دوستان ضدشکار گوگولی.

ما: ببخشید شما چرا شبیه مجری‌های تلویزیونی حرف می‌زنید؟

شکارچیان: چون ما به مجری‌های تلویزیون ارادت زیادی داریم. ما شکارچیان اصولا خیلی روحیه لطیفی داریم و پرشور و ناز حرف می‌زنیم.

ما: بگذریم. شما چرا دو محیط‌بان را در خراسان با چوب کتک زدید؟

شکارچیان: با چی باید کتک می‌زدیم؟ آیا کتک‌زدن با چوب غیرقانونی است؟

ما: فکر نکنم توی قانون درباره «کتک‌زدن با چوب» به صورت مجزا چیزی آمده باشد.

شکارچیان: بفرما. ولی چون شمام حساسی، دفعه بعد با کمربند می‌افتیم به جان محیط‌بانان. خوبه؟

ما: مساله خود کتک‌زدن است. چرا محیط‌بانان را می‌زنید؟

شکارچیان:‌ای‌بابا. ما شکار می‌زنیم، شما می‌گویی چرا زدی؟ شکاربان می‌زنیم می‌گویی چرا زدی؟ محیط‌بان می‌زنیم می‌گویی چرا زدی؟ پس چی را بزنیم؟

ما: شما ایندفعه در خراسان‌شمالی محیط‌بان بدبخت را با چوب زدید، دفعه پیش در گلستان با تبر زدید، دفعه پیش هم با تیر زدید. خب آزار دارید مگر؟

شکارچیان: عزیزم. شما همین‌جا سر چهارراه بخواهی ماشینت را پارک کنی، پلیس یا پارکبان نگذارد، بگوید خلاف است چه‌کار می‌کنی؟

ما: راستش، می‌روم یکم آن‌ورتر که پارک‌کردن ممنوع نباشد.

شکارچیان: خب شما خیلی ناز داری. مرد باهاس همان‌جا پارک کند.

ما: جریان شلیک به گوزن زرد ایرانی در پارک پردیسان ایران، زیر گوش رییس سازمان محیط ‌زیست، چه بود؟

شکارچیان: فیلم پدرخوانده را ندیدی؟

ما: چرا. آیا یک نوع پیام سیسیلی به سازمان محیط ‌زیست بود؟ شکارچیان: بله. متاسفانه پیام ناقص ارسال شد. چون توی فیلم سر گاومیش را توی تخت و زیر لحاف آن کارگردانه می‌گذارند و او درست متوجه پیام می‌شود. ولی متاسفانه ما نتوانستیم سر گوزن زرد ایرانی را به مقصد برسانیم.

ما: ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. من دیگه برم. کاری نداری؟

شکارچیان: چرا. خودت از چوب، تبر و تیر یکی را انتخاب کن تا کتکت بزنم حساب کار دست باقی خبرنگاران و روزنامه‌نگاران بیاید، هی پا روی دم ما نگذارند. چطوری پا روی دم ما شکارچیان می‌گذارید؟ (صدای برخورد چوب) پا روی دم‌گذاشتن یک عمل وحشیانه و ضدانسانی و ضد حیات‌وحشی است. (صدای برخورد تبر) خشونت؟ هان؟ (صدای برخورد تخته‌سنگ) شما پا روی دم ما نگذارید و بگذارید ما راحت شکارمان را بکنیم. حالیت شد یا نه؟ هان؟‌هان؟ (صدای شلیک گلوله)

سیاست روز: هوای آلوده، حق مسلم ماست

علی دایی : فوتبال همه جای دنیا یکسان است. در همه جای دنیا کرنر، کرنر است و گل هم گل است.
ما از این انشا نتیجه می‌گیریم که:
الف) خاله در همه جای جهان – بلا نسبت - خاله است.
ب) عمه در همه جای دنیا – بلاتشبیه – عمه است.
ج) دایی در همه جای دنیا – خیلی عذر می‌خوام ببخشید - دایی نیست.
د) هر سه گزینه فوق صحیح است.

تنفس چندساله برای شکار واجب است و این خود می‌تواند به یک انقلاب فرهنگی برای آشنایی و حفاظت مردم از محیط زیست منجر شود.
جمله فوق از کیست؟
الف) صدرالمتالهین – ملاصدرا
ب) شیخ اشراق – شهاب الدین سهروردی
ج) ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی صاحب اثر حدیقه الحقیقه
د) برادر مهرداد لاهوتی بائوج – نماینده لنگرود

وزیر اسبق راه: اگر با فساد کوچک برخورد نشود، فساد به مرور بدل به فسادهای بزرگ‌تر و با ریشه‌تر خواهد شد.
منظور از «فساد کوچک» در عبارت فوق چیست؟
الف) خرید صندلی برای آقای وزیر به مبلغ پنجاه و دو میلیون ریال ناقابل
ب) صرف هزینه دو میلیارد تومانی ناقابل برای دفتر آقای وزیر
ج) وقتی شرکت انگلیسی هاچینسون برنده مزایده واگذاری بندر شهید رجایی می‌شود.
د) هیچکدام!!

وزیر بهداشت: برایم جالب بود که مدیران ارشد کشور هم از این که می‌شنیدند، هوای آلوده می‌تواند انسان را بکُشد، تعجب می‌کردند.
به نظر شما مدیران ارشد کشور پیش از تنویر افکار عمومی توسط آقای وزیر درباره هوای آلوده چه فکر می کردند؟
الف) هوای آلوده از نان شب هم واجب‌تر است.
ب) هوای آلوده می‌تواند انسان را به کمال برساند.
ج) هوای آلوده حق مسلم ماست.
د) هر سه مورد فوق صحیح است.

کیهان: گوشی ! (گفت و شنود)

گفت: وزارت ارشاد بعد از اجازه چاپ آثار غلامحسین ساعدی عضو‌شورای مقاومت منافقین که در نوشته‌های چاپ شده خود زشت‌ترین و شرم‌آورترین اهانت‌ها را به اسلام و حضرت امام(ره) روا‌داشته است، و بعد از تجلیل و تمجیدهای پی‌در‌پی از ضدانقلابیون شناخته شده، حالا اعلام کرده که می‌خواهد از احمد شاملو، شاعر درباری و جاسوس نازی‌ها نیز تجلیل کند!
گفتم: درباری بودن و جاسوسی برای نازی‌ها که در مقابل اهانت‌های صریح شاملو به اسلام و انقلاب اسلامی چیزی نیست!

گفت: حالا این وزارت ارشاد دولت اعتدال چه اصراری دارد که هرجا رد پایی از یک حرکت ضددینی و ضدانقلابی و ضدمردمی می‌بیند بلافاصله از کیسه بی‌زبان بیت‌المال از آن تقدیر و تجلیل می‌کند؟!
گفتم: شاید می‌خواهند به همه بفهمانند که حمایت از دشمنان اسلام و انقلاب و امام هم بخشی از معنای «اعتدال» است!

گفت: یعنی متوجه نیستند که چه جرثومه‌های فسادی در میان آنها نفوذ کرده‌اند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! دزدی وارد خانه‌ای شد. صاحبخانه یواشکی به همسایه‌اش زنگ زد و گفت دزد آمده، بیا کمک. همسایه پرسید؛ واقعا؟ و یارو گفت؛ دروغم چیه؟ تا متوجه تلفن من نشده بیا و همسایه پرسید یعنی واقعا دزد آمده؟! و یارو گفت؛ اگر باور نمی‌کنی، گوشی را بدهم دست خود آقا دزده باهات صحبت کنه!

تهران امروز: خنده‌های قصه‌دار

از قدیم گفته‌اند: تعارف اومد نیومد داره. دوستی دارم که از موجود افسانه‌ای پاگنده چیزی کم ندارد. قد دو متر و چند سانتی‌متر ناقابل. وزن صد و چند کیلوی بی‌مقدار.

کمی خجالتی و غیراجتماعی و مهم‌تر از همه اینها بیگانه با سنت‌های حسنه ما ایرانی‌ها از جمله تعارف. روزی به خانه دوست دیگری دعوت بودم.

از قضای روزگار این رفیق پاگنده خجالتی را در خیابان دیدم. از آنجایی‌که با خصوصیات جناب‌ عالیجاهش آشنا بودم، هر چقدر خواستم خودم را به ندیدنش بزنم، نشد.

یعنی دیر شده بود و حضرت دوست مرا دیده بود و نمی‌شد آن موجود دو متری را در میان بقیه آدم کوتوله‌ها که زیر دست و پایش درحال شلنگ تخته انداختن بودند، نادیده گرفت.

بعد از مقداری چاق سلامتی، دوست ما گفت: حالا کجا با این عجله؟

در آمدم که: خونه فرشید اینا. اگه دوست داری تو هم بیا.

و این بزرگ‌ترین اشتباهی بود که می‌توانست در مقابل این موجود خجالتی غیرقابل تعارف از کسی سر بزند.

دوست عظیم و خجالتی ما کمی سرخ شد و گفت: تو که می‌دونی من خجالت می‌کشم، خونه کسی که نمی‌شناسم نمیام، ولی حالا که اصرار می‌کنی، روی تو رو زمین نمی‌ندازم. باشه میام. ببین چه جوری آدم رو تو رودروایسی می‌ذاری؟!

من که حالا یک علامت تعجب بالای سرم سبز شده بود و یک علامت سوال توی دهانم گفتم: واقعا میای؟!

دوست رستم صولتمان نگاهی از بالا به پایین یعنی جایی‌که من از آنجا گردن می‌کشیدم تا صورتش را ببینم انداخت و گفت: آره. تو که اخلاق منو می‌دونی. من نه با کسی تعارف دارم نه با کسی شوخی.

و این طور شد که من با دوست غول پیکرم عازم مهمانی دوست از همه‌جا بی‌خبرم شدم.

پشت در که رسیدیم زنگ زدم و برای اینکه دوست از همه‌جا بی‌خبرم شوکه نشود و در این وانفسای گرانی هزینه دوا و درمان زبانم لال سکته ناقص نزد. پشت آیفون گفتم: دررو باز کن من و اسفندیار پشت دریم.

دوست از همه‌جا بی‌خبرِ حالا شکل علامت سوال شده‌ام پرسید: اسفندیار؟ این دیگه کدوم غول بی‌شاخ ودمیه؟ حتما دوباره زیادی تخیل کردی. حالا بیا تو.

دوست غول پیکر بی‌شاخ ودمم اشاره کرد که: بی‌خیال. حالا میریم بالا با هم آشنا می‌شیم.

من و دوست پاگنده به خانه دوست از همه‌جا بی‌خبر پا گذاشتیم و آن مهمانی به خوبی و خوشی تمام شد و دوست پاگنده هیچ‌کدام از تعارفات صاحب خانه را بی‌جواب نگذاشت.

آخر شب به دوست پاگنده گفتم: بهتر است برویم. دوست از همه‌جا بی‌خبر ما اشتباه تاریخی مرا تکرار کرد و گفت: حالا اگه تو می‌خوای بری برو. با اسفندیار خان تازه آشنا شدیم. یه چند وقت دیگه بمونن.

دوست پاگنده خجالتی ما هم دم را غنیمت شمرد و فی‌الفور گفت: دوستان همه می‌دونن که من تعارف ندارم.

باشه حالا که خیلی اصرار می‌کنید، اگه امکان داره یه پیژامه به من بدین. جای خوابم رو هم مشخص کنید.

فقط من روی کاناپه می‌خوابم، روی تخت نمی‌خوابم. اونجا جای شماست. اگه خیلی اصرار کنید شاید هم مجبور بشم روی تخت بخوابم.

خلاصه من آن روز از روی اجبار دوست پاگنده را در خانه دوست از همه‌جا بی‌خبر جا گذاشتم و به خانه برگشتم.

چند روز بعد زنگ زدم تا از مهمان‌نوازی دوست از همه‌جا بی‌خبر تشکر کنم. دوست پاگنده تلفن را جواب داد و گفت: رفته بیرون. هر وقت اومد بهش می‌گم که زنگ زده بودی.

پیش خودم گفتم: تعارف این دوست از همه‌جا بی‌خبر، بدجوری آمد داشته است.

قدس: مش غضنفر و تدارکات شب چهارشنبه سوری

امروز که از سَرِ کار وَرمِگِشتُم خِنَما، ناسَن یَک صدایِ گُرُمبَستی آمَد که هَم قِلِفتی شیشه یایِ خِنه هایِ مُحَل توخ توخ رَفتُ خِنه هَمسِدَما عینِ یَک موساکوتَقی رَفت به هوایُ وَرگشت به زِمین.

یَک دو دِقه بعدِش هَمسِده ها رِختن تو میلانُ یَکساعت بعدِشَم پولیسُ آتیشنِشونی یُ اورجانسَم آمَدَن. اول که فِکِر کِردِم واز جنگ رِفته یُ یَک بُمبی از آسمون وِل رِفته اُفتِده رو خِنه هَمسِدَما ولی بعدِش مَلوم رَفت بِچِّگه یِ تُخسِشا چَن کیلون تِرقّه یُ نارنجک دستی یُ اَزی چیزا که از قبل یا خِریده یا خودش درست کِرده رِ تو انباریشا لوکّه کِرده بوده بِرِیِ شب چارشنبه سوری، اینایَم مَلوم نیس گَرُم رِفتن یا چیزی بِزِشا خورده که خُدبُخود تِرکیدن.

حالا خوب رَفت که اوموقه هیچکه تو خِنَشا نِبودُ فِقَط خودِ بِچِّگه اونجه بوده، اویَم که شامس آوُرد کاریش نِرَفتُ فِقَط اورجانس که مُخواست بُبُرَش مَریضخِنه، دوتا بارانکار آوردن، تو یَکدِنه خودِش رِ گُذیشتَن، تو یَکدِنه دِگَشَم یَکدوتا دستُ پا! گفتن مِثکه او پایِ دِگَشَم کارخِنه اِضاف گُذیشته بودِ یُ لازم نِرِفته پیداش کُنَن!

حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم بِرِیچی دولت نِمییِ ای جِوونا که ایقذَر صِدای گُرُمبَست شُنُفتَنُ تِرکیدنُ آتیشسوزی رِ دوست دِرَنُ حاضِرَن جونِشایِ بالاشا بِدَن رِ لوکّه کُنه بِرفِسته به ای کیشورایِ هَمسِده که تا دِلِشا مِخه اَزی چیزا بیبینَنُ بُشنُفَن؟!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها