گفت‌وگو با سارق مسلح طلافروشی

پول‌هایم را خرج تفریح می‌کردم

نه فقر، نه مشکلات خانوادگی و نه اعتیاد، مهیاد گرفتار هیچ‌کدام از این مسائل نبود، اما مرتکب سرقت شد. او متهم است که قصد داشته از یک طلافروشی دزدی کند. مهیاد فعلا در بازداشت ماموران اداره آگاهی است و درباره چگونگی ماجرا توضیح می‌دهد.
کد خبر: ۶۴۷۸۹۰

خودت را معرفی کن و بگو چرا بازداشت شده​ای؟

اسم من مهیاد است و به اتهام سرقت بازداشت شده​ام.

این اتهام را قبول داری؟

بله قبول دارم البته چیزی از مغازه برنداشتم. می‌خواستم این کار را بکنم که مردم مرا دستگیر کردند.

چرا می‌خواستی سرقت کنی؟

چون به پول نیاز داشتم. باید حتما سه میلیون تومان به دست می‌آوردم.

تو جوانی قوی و سالم هستی و می‌توانستی کار کنی. چرا سرقت کردی؟

کار می‌کردم اما درآمدم، هزینه‌های زندگی‌ام را تامین نمی‌کرد.

مگر شغلت چه بود؟

نقاشی و گچکاری می‌کردم.

این‌که شغل خوب و پردرآمدی است. چطور هزینه‌های زندگی‌ات تامین نمی‌شد؟

درآمدم بد نیست، اما خرج زندگی‌ام زیاد است.

ماهانه چقدر درآمد داشتی؟

بین یک‌ونیم تا دو میلیون تومان.

این‌که درآمد خیلی خوبی است. خانواده‌هایی هستند که درآمد بسیار کمتری دارند، اما خیلی راحت و سالم زندگی می‌کنند. تو چرا نمی‌توانستی هزینه‌هایت را تامین کنی؟

گفتم که خرجم زیاد است.

اعتیاد داری؟

نه. من حتی سیگار هم نمی‌کشم.

همسر و فرزند داری؟

نه مجرد هستم و بجز مادرم کسی را ندارم. البته او به قدر کافی پول دارد و هزینه‌هایش را خودش تامین می‌کند.

پس چرا خرجت زیاد بود؟

من بیشتر وقتم را صرف دوستانم می‌کردم. ما یک اکیپ بودیم که با هم بیرون می‌رفتیم و مهمانی زیاد داشتیم. این‌طور هم که نمی‌شد من خرج نکنم. عادت ندارم وقتی جایی هستم، کسی دست در جیبش بکند. به همین دلیل هم خرجم زیاد می‌شد.

دوستانت در برابر ولخرجی‌های تو چه واکنشی نشان می‌دادند؟

آنها وقتی می‌دیدند من خرج می‌کنم، چون اخلاقم را می‌شناختند چیزی نمی‌گفتند. اصلا عادت ندارم کسی پول مرا حساب کند. از این کار ناراحت می‌شوم.

مگر در ماه چقدر خرج می‌کردی که درآمد میلیونی‌ات کفاف نمی‌داد؟

ما بیشتر شب‌ها مهمانی داشتیم و با بچه‌ها بیرون می‌رفتیم. مجرد بودیم و اصلا نمی‌توانستیم وقت‌مان را در خانه بگذرانیم. ما جوان بودیم و باید خوش می‌گذراندیم. این خیلی طبیعی بود؛ البته به نظر من.

چطور شد تصمیم به سرقت گرفتی؟

بدهکار شدم و برای این‌که بدهی‌ام را بپردازم، تصمیم به سرقت گرفتم البته موفق به این کار نشدم.

مبلغ بدهی چقدر بود؟

حدود چهار میلیون تومان، اما باید حتما آن را می‌دادم. دست مردم چک داشتم.

تهیه این پول با توجه به درآمدت خیلی هم سخت نبود و لازم نبود به خاطرش سرقت کنی. چرا این کار را کردی؟

یکی دو ماه گذشته کار کم ‌بود و من برای این‌که بتوانم با بچه‌ها بیرون بروم، از کسی پول قرض کردم. پول بهره‌ای بود. در این مدت هم می‌توانستم پول بهره را بدهم، اما نمی‌شد.

چرا در این مدت گردش‌هایت را کم‌ نکردی. به نظرت این کار عاقلانه​‌تر نبود؟

می‌خواستم این کار را بکنم اما وقتی بچه‌ها می‌گفتند بیا به گردش برویم، من می‌رفتم و نمی‌شد کاری دیگر کرد. من هم دلم به همین چیزها خوش بود.

چرا نگذاشتی در این مدت دوستانت هزینه‌ها را حساب کنند؟

آنها متوجه ‌شده ‌بودند وضع من خوب نیست و دست در جیب می‌کردند، اما من هم نمی‌توانستم این وضع را تحمل کنم و به همین دلیل پول قرض کردم.

وضع مالی خانواده‌ات چطور است؟

خوب است. مادرم پول زیادی دارد.

چرا از مادرت قرض نگرفتی؟

خواستم پول بگیرم، اما عصبانی شد و پولی به من نداد.

چرا؟ مگر قبلا هم از او پول گرفته بودی؟

می‌گفت به من ربطی ندارد که تو عیاشی می‌کنی. به من چه که خرج خوشگذرانی‌های تو و دوستانت را بدهم. اگر بدهکار هستی، برو کار کن یا این‌که رفتار و اخلاق‌ات را درست کن. او همیشه سر این موضوع با من مشکل داشت.

فکر نمی‌کنی مادرت درست می‌گفت و تو باید در شیوه زندگی‌ات تغییر ایجاد می‌کردی؟

من هم به همین چیزها دلخوش بودم وگرنه روحیه‌ام خراب می‌شد. البته زیاده‌روی می‌کردم. بعضی وقت‌ها زیادی خرج می‌کردم، اما نمی‌شد اصلا بیرون نروم و تفریح نکنم.

درباره سرقت بگو. چطور نقشه را طراحی کردی؟

اول یک سلاح خریدم و بعد چند مغازه طلافروشی را شناسایی کردم چون بلد نبودم سرقت کنم، تصمیم گرفتم چند روزی آن اطراف پرسه بزنم و بعد این کار را بکنم. وقتی توانستم مغازه مورد نظرم را که راحت‌تر می‌شد از آن سرقت کرد، پیدا کنم، برای سرقت اقدام کردم.

این روزها همه می‌دانند طلافروشی‌ها دوربین‌مدار بسته دارند. از این‌که شناسایی شوی، نمی‌ترسیدی؟

من که این موضوع را نمی‌دانستم، اما آن روز ماسک زده بودم. خودم را به مریضی زدم، وارد مغازه شدم و قیمت گرفتم. بعد هم می‌خواستم طلاها را بردارم که دستگیر شدم.

تیراندازی هم کردی؟

بله تیر زدم، البته قصدم ترساندن مرد مغازه‌دار بود و نمی‌خواستم او را زخمی کنم. خدا را شکر اتفاق خاصی برایش نیفتاد.

چطور دستگیر شدی؟

راستش در محل دستگیر شدم. مردم مرا گرفتند و تحویل پلیس دادند.

وقتی داشتی سرقت می‌کردی، نترسیدی؟

خیلی وحشتناک بود. همه بدنم می‌لرزید، اما کار را نمی‌توانستم نیمه رها کنم. دیگر نمی‌شد کاری کرد و باید تا آخرش می‌رفتم. باز هم خدا را شکر که به کسی آسیبی نرسید. فقط وقتی مردم حمله کردند، زخمی شدم.

از وقتی بازداشت شده‌ای، به این فکر کرده‌ای که رفیق‌بازی‌هایت ارزش این همه دردسر را نداشته است؟

من آدم تنهایی هستم. خیلی هم از تنهایی بدم می‌آید. برای این‌که دوستانم را کنار خودم نگه‌ دارم، پول دورهمی‌ها را می‌دادم، البته بچه‌های بامعرفتی هستند.

در این مدت به تو سر زده‌اند؟

اینجا که نمی‌شود بیایند. راهشان نمی‌دهند، اما احوالم را می‌پرسند. یکی دو نفر از آنها به مادرم زنگ زده​اند.

از مادرت خبر داری؟

دلم برایش تنگ شده است. من او را خیلی دوست دارم اما همیشه با هم جروبحث داشتیم. سلیقه‌هایمان برای زندگی مثل هم نیست. جاهایی ایرادهایی از من می‌گیرد که درست است. بعضی مواقع هم خیلی سختگیری می‌کند. اگر آن پول را به من می‌داد، چه می‌شد؟ حالا من گرفتار نبودم و به این روز نمی​افتادم.

یعنی نباید جلوی اشتباهاتت را بگیرد؟

نه منظورم این نیست. قبول دارم اشتباه کردم، اما راهش این نیست که مرا از خودش براند. به هر حال من باید به فکر خودم باشم و اشتباهم را جبران کنم.

رضایت شاکی‌ات را گرفته‌ای؟

متاسفانه تا به حال رضایت نداده‌ است. می‌گوید خیلی ترسیده و نمی‌تواند به همین راحتی بگذرد. من هم چیزی نگفتم.

مادرم گفته کمی که بگذرد، می‌رود و رضایت را می‌گیرد. من تا به حال چنین کاری نکرده‌ بودم. زندان خیلی برایم سخت است. اصلا در این چند روز خیلی گیج‌ بودم. نمی‌دانستم چه کرده‌ام. اصلا چرا اینجا هستم. امیدوارم بتوانم رضایت بگیریم.البته می‌گویند حتما محکوم می‌شوم. واقعا نمی‌دانم چه می‌شود. خیلی نگران هستم. نمی‌دانم اگر محکوم شوم، باید چطور در زندان بمانم. اصلا فکر اینجاهایش را نکرده‌ بودم.

اگر گلوله‌ای که شلیک کردی به کسی می‌خورد و او را می‌کشت، قاتل می‌شدی. به این فکر کرده‌ای که آیا دوستانت حتی یک ساعت حاضر هستند به جای تو باشند یا بخشی از کیفر تو را تحمل کنند؟

فکر نمی‌کنم این کار را بکنند. راست می‌گویید من خیلی اشتباه کردم و باید به آن چیزی که داشتم قناعت می‌کردم.

تصمیم گرفته‌ای زندگی‌ات را تغییر بدهی؟

اگر از اینجا بیرون بروم حتما این کار را می‌کنم. خیلی کار بدی کردم. امیدوارم خدا کمکم کند. واقعا برایم سخت است. من هیچ وقت چنین جایی نبودم. نباید با مادرم لج می‌کردم و نباید دست به چنین کاری می‌زدم.

فکر کردم اگر با مادرم لج و دزدی کنم، او دیگر به حرفم گوش می‌دهد و هر وقت پول بخواهم، می‌دهد اما اشتباه کردم و خودم را به دردسر انداختم. مادرم همیشه می‌گفت تو دیگر به سن و سالی رسیده‌ای که باید خودت به فکر خودت باشی. می‌گفت آدم‌های همسن تو زن و بچه ‌دارند و تو هنوز فکر دوستانت هستی. این حرف‌هایش اذیتم می‌کرد، ولی راست می‌گفت.

من خیلی اشتباه کردم و بشدت پشیمان هستم. اگر شاکی‌ام رضایت دهد، دیگر این کارها را نمی‌کنم. به خدا از سر لجبازی بود. اصلا فکر نمی‌کردم کار به اینجا کشیده ‌شود. گلوله‌ای که شلیک کردم هم بی‌هدف بود. فقط می‌خواستم مرد طلافروش را بترسانم. وقتی مردم سرم ریختند و دستگیرم کردند، خیلی کتکم زدند. حق داشتند. کار بدی کردم تا چند روز تنم درد می‌کرد. با این حال مرد مغازه‌دار را در اداره آگاهی دیدم و از او عذرخواهی کردم، اما جواب عذرخواهی‌ام را نداد. امیدوارم حرف مادرم را قبول کند و مرا ببخشد.

مریم عفتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها