ازدواج با مرد خلافکار عاقبت خوشی نداشت

دخترم را نجات می‌دهم

نام و تاهل: کبری ـ ب،متاهل سن: 24 سال تحصیلات: ابتدایی اتهام و محل دستگیری: نگهداری مواد مخدر ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس مبارزه با مواد مخدر
کد خبر: ۶۳۸۱۳۵

کبری فرزند بزرگ خانواده است و سه برادر کوچک‌تر از خود دارد. او در خانواده‌ای روستایی به دنیا آمد و آن طور که می‌گوید، از همان کودکی طعم فقر را چشید: پدرم کشاورز بود و درآمد زیادی نداشت، ما همیشه بی‌پول بودیم.

 

کبری فقط تا چهارم دبستان درس خوانده است. او می‌گوید: خودم دوست داشتم درس بخوانم اما پدرم مخالف بود. می‌گفت درس به درد پسرها می‌خورد. همین که خواندن و نوشتن یاد گرفته‌ای، کافی است. من هم چاره‌ای نداشتم و از آن به بعد ترک تحصیل کردم.

متهم پانزده ساله بود که پدرش فوت شد. او می‌گوید: بعد از مرگ پدرم اوضاع بدتر شد و هر سه برادرم ترک تحصیل کردند تا کار کنند و خرج خانه را درآورند. اما من فقط سربار بودم و با این‌که برادرانم حرفی به من نمی‌زدند، اما احساس خوبی نداشتم و برای همین هم وقتی حمید به خواستگاری‌ام آمد، قبول کردم با او ازدواج کنم.

کبری هفده ساله بود که به خانه بخت رفت. او توضیح می‌دهد: شوهرم را دوست نداشتم و فقط از سر ناچاری با او ازدواج کردم و همراه او از روستای‌مان به شهر آمدم. او راننده کامیون بود و بیشتر وقت‌ها خانه نبود. زمانی هم که خانه بود، بداخلاقی می‌کرد و کتکم می‌زد، اما من کسی را نداشتم که با او درد دل کنم و برای همین می‌سوختم و می‌ساختم. بعد از مدتی فهمیدم حمید موادفروشی هم می‌کند، اما کاری از دستم برنمی‌آمد.

مشکلات کبری از وقتی شدت گرفت که فرزندش به دنیا آمد. او ماجرا را این‌طور شرح می‌دهد: دخترم تازه دو ماهه شده بود که شوهرم غیب شد یعنی دیگر به خانه نیامد.

من دو سال تمام با بدبختی شکم خودم و بچه‌ام را سیر کردم و کم‌کم داشتم مطمئن می‌شدم که دیگر پیدایش نمی‌شود که بعد از دو سال، برگشت. او در این مدت در شهری دیگر زن گرفته بود، اما گفت پشیمان است و می‌خواهد رفتارش را درست کند. با این‌که می‌دانستم تغییری نمی‌کند، مجبور شدم حرفش را قبول کنم. راستش آن موقع وارد کار مواد شده بودم. چاره‌ای نداشتم و بالاخره باید خرجم را درمی‌آوردم.

متهم سرش را پایین می‌اندازد و بعد از کمی سکوت، ادامه می‌دهد: حمید باز هم همان رفتار سابق را داشت. خیلی وقت‌ها می‌شد که دو سه ماه خانه نمی‌آمد و پیش زن دیگرش می‌رفت. من هم دیگر به این وضع عادت کرده بودم. با این‌که هیچ‌کس در خانواده‌ام اهل خلاف نبود، اما من به کار خلاف روی آورده بودم و نمی‌دانستم چگونه خودم را نجات دهم. اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که روزی دستگیر و زندانی شوم. حمید همیشه قاچاق‌فروشی می‌کرد و هیچ‌وقت هم گیر نیفتاده بود، اما من عاقبت گیر افتادم. پلیس دنبال شوهرم بود. ماموران به خانه‌مان آمدند و من هم گرفتار شدم. الان از حمید هیچ خبری ندارم و نمی‌دانم اصلا کجاست و چه می‌کند شاید دستگیر شده و شاید هم فرار کرده و پیش زن دومش رفته است. دیگر برایم مهم نیست و فقط نگران دخترم هستم.

متهم می‌گوید: خدا کند مدت محکومیت زیاد نباشد تا بتوانم زودتر آزاد شوم، دست دخترم را بگیرم و نزد برادرانم بروم. ما بالاخره هم‌خون هستیم و انها از خواهرشان مراقبت می‌کنند. دوست دارم کاری پیدا کنم تا بتوانم خرج خودم و بچه‌ام را بدهم. زندگی خودم از بین رفت برای همین باید حواسم به دخترم باشد که او هم مثل من بدبخت نشود. از خدا می‌خواهم کمکم کند. اگر مادرم زنده بود، اوضاع خیلی فرق می‌کرد، اما او هم دو سال پیش فوت شد و من تنهاتر از قبل شدم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها