طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۳۳۹۱۷
پدر اسکانیا را جلوی چشمش می آوریم

سیاست روز : چهل سال بعد در چنین روزی

یک معلم ریاضی کلاس ششم هم از مجلس "کارت زرد" گرفت

برادر رسایی – نماینده تهران – از پاسخ یک معلم ریاضی کلاس ششم که برای پاره‌ای توضیحات به صحن علنی مجلس فراخوانده شده بود "قانع" نشد و مجلس به ایشان کارت زرد داد.

به گزارش خبرگزاری حیرتنا، این معلم در کلاس درس خود واقع در روستای شلمرود بخش آبدانان شهرستان الشتر از دانش آموز خود خواسته بود که سه هزار میلیارد تومان را بر چهار تقسیم کند.

حمید رسایی با سیاسی دانستن این سوال به رقم اختلاس شده در ۴۵ سال پیش اشاره کرد و گفت: آموزش و پرورش حق سیاسی کاری ندارد و ما هم حق داریم که از پاسخ های این معلم "قانع" نشویم.

بنابر گزارش‌‌های واصله معلم مربوطه در صحن مجلس به جان مادرش قسم خورده که از عدد سه هزار میلیارد تومان منظور سیاسی نداشته است.

گفتنی است "وی" باز هم "قانع" نشد و از رییس مجلس درخواست کرد "مادر" ایشان را هم به مجلس احضار کنند تا به او هم کارت زرد بدهند.

مطابق آمار موجود ، نمایندگان مجلس در طول چهل سال گذشته بیش از دویست و هشتاد و پنج هزار کارت زرد به وزرا، مسئولان دولتی، فعالان بخش خصوصی، شهروندان عادی و همچنین خانواده محترم رجبی نشان داده‌اند.

جانشین فرمانده ناجا: پدر اسکانیا را جلوی چشمش می آوریم

صاحب شرکت اسکانیا همچنان به تخلفاتش در خصوص ساخت اتوبوس‌های ناامن ادامه می‌دهد و خودم به زودی جفت چشمانش را از کاسه در می‌آورم.

به گزارش خبرنگار ما "رادین رادان" – جانشین فرمانده ناجا – در گفتگو با خبرنگاران ضمن اعلام این مطلب افزود: صاحب شرکت اسکانیا راه پدربزرگش را می‌رود و همچنان اتوبوس ناامن تولید می‌کند و من هم راه پدربزرگم را می‌روم و همچنان با شدت برخورد می‌کنم.

وی در پاسخ خبرنگاری که پرسیده بود این چطور برخوردی است که اثری ندارد، تصریح کرد: شما فکر می‌کنید برخوردهای ما اثر ندارد. مثلا همین مصاحبه‌های بنده و پدربزرگم در چهل و دو سال گذشته تن و بدن خیلی‌ها را لرزانده است.

"رادین رادان" در پایان پرونده ممنوعیت شماره‌گذاری خودروی پراید را مختومه اعلام کرد و گفت: در مذاکره با مسئولان شرکت سایپا به توافقات خوبی!! دست یافتیم و هم‌اکنون به این نتیجه رسیده‌ایم که هیچ خودرویی در جهان از "پراید" ایمن‌تر نیست.

قلیان‌سرای کمپ تیم ملی نوسازی می‌شود

مدیر‌عامل شرکت نوسازی و تجهیز مجموعه‌های ورزشی ضمن ابراز نارضایتی از اخبار رسانه‌ها مبنی بر تعطیلی "قلیان‌سرای کمپ تیم ملی" اعلام کرد: این شایعات ساخته و پرداخته برخی رسانه‌های مغرض است و قلیان سرای کمپ تیم ملی پس از تعمیرات جزئی مجددا بازگشایی می‌شود.

وی قلیان را عامل اصلی موفقیت تیم‌های ملی دانست و گفت: به زودی قلیان‌سرایی با چهار هزار راس قلیان!! در کنار کمیته ملی المپیک راه‌اندازی می‌شود تا ورزشکاران عزیز بتوانند خود را برای مسابقات سال آینده المپیک آماده کنند.

گفتنی است هم‌اکنون "دکتر عادل فردوسی‌پور" – که چهل سال پیش از منتقدان جدی قلیان محسوب می‌شد – هم‌اکنون مدیریت این قلیان‌سرا را بر عهده دارد.

شرق: میزگرد استاداصغر و استاداکبر در دانشکده ضربه‌فنی برگزار شد

مجری: متاسفانه میزگردی برگزار شد که برای اولین‌بار آقای صادق زیباکلام در آن حضور ندارند. به همین مناسبت ضمن ادای احترام به ایشان یک صندلی خالی به ایشان اختصاص دادیم.

بله... مقدمتا در مقدمه تقدیمی‌ام اقدام می‌کنم به بررسی این موضوع که: با سه‌هزارمیلیارددلار یا تومان (واقعا از یک‌رقمی به‌بعد برای ما فرقی نمی‌کند به دلار باشد یا تومان یا ریال. در کل ما بهش می‌گیم خیلی. خلاصه محمودرضا خاوری خوش‌شانس بود و رفت بغل «سلین دیون»، بابک زنجانی شانس نیاورد و افتاد تو حوضک.

ما در این نشست سعی می‌کنیم همه مشکلات بشریت را حل کنیم. حالا از کارشناسان عزیز، دعوت می‌کنم بیفتند به جان هم و مجلس گرمی را تدارک ببینند.

کارشناسی بغل

جعفرقلی استاداصغر که دارای کارشناسی بغلی و همسایگی است، معتقد است: «بابک زنجانی تحت‌تاثیر محمودرضا خاوری بود و دورخیز کرده بود که برود بغل سلین دیون، همسایه‌شان بشود. منتها پاش سر خورد.»

برخلاف جعفرقلی استاداصغر، جعفرقلی استاداکبر می‌گوید: «بابک زنجانی کارش درست بوده. او تا نزدیک‌های دیپلم درس خوانده و بعد پولدار شده. طبیعی است که اگر درسش را ادامه می‌داد الان یا ستاره‌دار شده بود، یا استاد دانشگاه و اخراج.»

وزارت بیکاری

استاداصغر اما چنین نظری ندارد. او می‌گوید: «بیکاری الان توی ایران یک کار محسوب می‌شود. چون خیلی‌ها بیکار هستند. اصلا وزارت کار باید به وزارت بیکاری تغییرنام یابد. الان هیچ‌کس بیکار نیست چون همه دارند حقوق بیکاری می‌گیرند. عیب کار اینجاست که وقتی دوران کار بیکاری فرد تمام می‌شود، کسی دیگر بهش حقوق بازنشستگی نمی‌دهد.»

استاداکبر به استاداصغر می‌گوید: «استاد، این حرف، چه ربطی داشت؟» استاداصغر می‌گوید: «همین دیگر. زنجانی اگر بیکار نبود کار دست خودش نمی‌داد و با توجه به آن کت‌قشنگه که همیشه تنش است، الان مثلا داشت توی مترو عطر و ادکلن می‌فروخت.»

بی‌سواد نداریم همه دکترند

استاداکبر به اینکه در تهران 200، 300، 400، 500 و 600 هزارنفر بی‌سواد هستند اشاره می‌کند و نتیجه می‌گیرد: «این بی‌سوادها کجا هستند؟ ما که هرکسی را می‌دیدیم یا دکتر بود، یا معاون وزیر.»

کار سر کاری

استاداصغر در تایید رد استاداکبر می‌گوید: «آدم باسواد وقتی بشود مسوول برای دیگران کار درست می‌کند. آدم بی‌سواد وقتی بشود مسوول کار می‌دهد دست دیگران.»

پروسه تبدیل‌شدن به شاعر

استاداکبر در رد تایید استاداصغر می‌گوید: «آدم بیکار وقتی یک‌کاره‌ای بشود همه را می‌گذارد سر کار. اما آدم کاربلد وقتی کارش را ازش بگیرند و بیکارش کنند، می‌رود در فیس‌بوک اینقدر شعر می‌نویسد تا آخرش یک کتاب شعر منتشر کند.» استاداصغر که همین چندلحظه پیش یک شعر در فیس‌بوک نوشته و تا الان صدوشش تا لایک خورده، با استاداکبر موافق نیست. استاداصغر می‌گوید: «مسخره نکن استاداکبر. تو به تعداد لایک‌های من حسودیت میشه بدبخت.»

پایان میزگرد

در این لحظه استاداکبر در حالی که داد می‌زند «احترام خودت را نگه‌دار...»، استاداصغر را اول آن‌فالو، بعد هیدن، سپس بلاک می‌کند. استاداصغر نیز در واکنش به این عمل استاداکبر ابتدا صندلی را توی سر استاداکبر خُرد می‌کند. سپس از دانشجویان عزیز و مردم دانا و اندیشمند و گرامی می‌خواهد به «کمپین استاداکبر هیچی نیست» و «مسخره‌کردن استاداکبر» بپیوندند تا حال او را بگیرند. تا لحظه تنظیم خبر دو استاد بزرگوار، زیر میز کمین کرده بودند و به سمت هم مداد، خودکار، مجری و چیزهای دیگر را پرت و حواله می‌کردند.

تهران امروز : خبرهای جالب همه جا هست

وقتی در خبرها خواندم که وام مسکن به 35 میلیون تومان رسیده، خیلی ناراحت شدم، و دلم به حال مسئولانی که این تصمیم را گرفته‌اند سوخت. فکرش را بکنید آدم مقام مسئول باشد، تصمیم‌های کلان اقتصادی بگیرد آن وقت خیال کند که با 35 میلیون تومان می‌توان خانه خرید! آخر تواضع چقدر؟ ساده‌زیستی تا چه حد؟ یعنی عزیزان مدیریت کلان در کدام شهر و کدام منطقه محروم کشور زندگی می‌کنند که خانه‌شان فقط 35 میلیون تومان می‌ارزد؟ یعنی خانه آنها از همین آپارتمان‌های زیر50 متر هم کوچک‌تر است؟

خبر بعدی اشک از چشمانم سرازیر کرد: وام خرید خودرو به 20 میلیون تومان رسید! آه وای برما! وای برکسانی که مدام انتقاد می‌کند و غر می‌زنند که چرا خودروهای فرسوده جمع‌آوری نمی‌شود؟

من می‌دیدم که برخی مسئولان با این کار مخالفند و پیش خودم خیال می‌کردم که آنها نگران آلودگی هوا و سلامت مردم نیستند. اما وقتی خبر وام 20 میلیونی خودرو منتشر شد، آه از دلم برآمد! یعنی مدیران کلان خودرو ارزان‌قیمت و اسقاطی سوار می‌شوند که آرزوی وام 20 میلیونی دارند؟

یعنی این همه سال که با جمع‌آوری خودروهای فرسوده مخالفت می‌کردند، با نجابت تمام می‌خواستند که خودروهای فرسوده شان را تا افزایش سقف وام خرید خودرو نگه دارند؟ یعنی سقف آرزوی مدیران ارشد اقتصادی ما خرید خودرو 20‌میلیون تومانی است؟

تمام خبرهای جالب فقط در روزنامه‌ها که نیست، الان از در و دیوار و حتی از پل‌های عابر پیاده و تیرهای برق بزرگراه‌ها خبر است که سر ریز می‌شود.

با آنکه چند ماه دیگر تا جام‌جهانی باقی‌مانده، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که همراه تیم‌ملی به برزیل بروند و تماشاگر بازی‌ها باشند.بانک می‌گوید که پولتان را به ما بدهید تا قرعه‌کشی کنیم و شما را بفرستیم برزیل!

کارخانه می‌گوید که فرصت را غنیمت بشمارید و تا جام‌جهانی هرچه قدر که می‌توانید رب گوجه‌‌فرنگی بخرید، تا مسافر برزیل بشوید.آن یکی نمایندگی می‌گوید که از این تلویزیون‌های خیلی بزرگ که به اندازه تخته سیاه مدرسه است بخرید و به خانه ببرید و بگذارید خانم بچه‌ها سرشان به آن گرم باشد چون شما را می‌فرستیم برزیل برای تماشای بازی‌های جام‌جهانی! اما اینها تنها روش‌های رفتن به برزیل نیست که! الان کم‌کم تلفن‌های خاص شروع به کار کرده‌اند و توصیه‌ها و سفارش‌ها شروع شده؛ لابد تیم‌ملی هیات همراه می‌خواهد، لابد خبرنگار و فیلمبردار می‌خواهد، خواننده و آهنگساز می‌خواهد، مسئول فرهنگی و تبلیغاتی می‌خواهد، فروشنده لباس‌های طرفداران هم باید آنجا باشد، دلال بازار سیاه بلیت‌های فدراسیون هم باید باشد. درست مثل آن یکی جام‌جهانی که مسئولان همراه تیم‌ملی، سنگ تمام گذاشتند و توجه تمام رسانه‌ها را به اوضاع فوتبال ما جلب کردند. روش‌های دیگری هم برای همراهی با تیم‌ملی فوتبال و رفتن به برزیل وجود دارد که البته درباره آنها چیزی نوشته نمی‌شود، نه در رسانه‌ها و نه در پل‌های بزرگراه‌ها ونه بر پرده‌های آویخته از تیرهای برق!

قانون : شهـر بی‌خار، شهـر بی ستاره

متن:شهرستان چالدران به‌عنوان تنها شهر بدون‌طلاق ایران انتخاب شد! چند روز اول بعضی از محققان واقعا جوگیر شده و مشغول بررسی دلایل این واقعه بودند. یعنی در یک روز، از چپ و راست آمار می‌ریخت روی سرمان. یکی روی میانگین سنی ازدواج تحقیق می‌کرد و دیگری دلیل را در نوع آب و هوای منطقه می‌دانست، مادر من هم معتقد بود که احتمالا چندهمسری در چالدران باید اجباری باشد! خیلی زود مسئول مربوطه را گیر آوردند تا اعمال تقدیرش کنند، حالا شما تصور کنید در مملکتی که امروز وعده بدهند، 10 سال بعد عملی می‌شود، فی‌الفور به یکی از مسئولان 5سکه هم پاداش دادند که نشانگر اهمیت ویژه مسئولان به شکوه همسرداری است. حالا کاری با این نداریم که مسئول مربوطه دقیقا چه نقشی در رضایت زوجین چالدرانی از زناشویی و عدم ثبت طلاق داشته.

چند روز بعد از اینکه معلوم شد که کلا دلیل نبود طلاق،آن‌است که هیچ دفترخانه طلاقی وجود ندارد، مسئولان تصمیم گرفتند با همین روند بقیه مشکلات کشور را هم مرتفع کنند تا مملکت بیش از پیش گلستان شود:

شهر بدون تورم: شهری که شهردارش آقای غرضی است و چه به لحاظ طولی و چه عرضی، هیچ فروشگاه و مغازه‌ای ندارد!تصور کنید ملت برای خرید نیم‌کیلو خیارچقدر باید جانفشانی کنند!

شهر بدون بیکار: شهری که در آن با انواع وعدههای سر خرمن، همه ملت را سر کار گذاشته‌اند!

شهر بدون دانشجوی‌ستاره‌دار: همان شهر بدون دانشجو، یا به‌عبارت دیگر شهر بدون دانشگاه، که خوشبختانه با توجه به کیفیت بینظیراکثر دانشگاه‌های ایران، در این یک مورد می‌توانیم صادرات را هم آغاز کنیم.

شهر بی‌دفاع: رم... (آخیش بالاخره در یک متن این اسم لعنتی را استفاده کردم).

شهر بدون آلودگی هوا: شهری که ایستگاه هواشناسی نداشته باشد.

حاشیه:بنده اینجا مجبورم حقایقی را درباره طنزنویسی برای طنزانه بازگو کنم. وقتی تصمیم گرفتم درباره این خبر بنویسم، احمدرضا کاظمی‌گفت:«نه مهرداد ننویس، قبلا ایمان پیربرناش نوشته، خیلی‌خوب هم نوشته.»

من هم به هوای اینکه ببینم ایمان چطور نوشته که خودم جور دیگری بنویسم، از ظهر تا شب روی صفحه ایمان خیمه زده بودم و تک‌تک طنزهای چند ماه اخیرش رامی‌خواندم اما نبود که نبود. آخر شب خسته و درمانده به احمدرضا گفتم:«بابا من کل طنزهای تاریخ ایمان رو خوندم، پس کوش؟» احمدرضا خیلی خونسرد گفت: «چه می‌دونم! شاید آیدین نوشته. برو متنای یه ماه اخیر آیدین رو بخون.»داشتم بین متن‌های آیدین جست‌وجو می‌کردم که احمدرضا دوباره گفت: «نه، نه، آیدین رو ول کن، فکر کنم خود احسان پیربرناش نوشته!» این یکی دیگر گریه‌دار بود. داشتم کلا بی‌خیال نوشتن می‌شدم که احسان ابراهیمی‌به دادم رسید و گفت: «تا اونجا که یادم میاد اون متن رو امیر وفایی نوشته بوده!» خلاصه تا صبح طول کشید تا متن مربوطه را با نام «ما همه اسفنکتر گشاد کرده‌ایم» بین طنزهای امیر وفایی پیدا کنم! لامصب چه اسمی‌هم گذاشته! یعنی اتفاقی هم محال بود توی گوگل پیدایش کنم! بله عزیزان، ما برای ننوشتن یک سوژه تکراری، این‌همه تلاش می‌کنیم. بعد بیایید بگویید طنزنویسی کار آسانی است!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها