گفت وگوی تپش با آرش پیش روی شماست.
اولین باری که مواد مصرف کردی چند سالت بود و چطور شروع شد؟
14 سالم بود. دبیرستان میرفتم که با مواد مخدر آشنا شدم. آن موقع این چیزها را میدیدم و کنجکاو بودم. به پارکی رفتم و با حشیش شروع کردم. دفعه اولی که کشیدم چیزی از آن نفهمیدم، اما چون یک گروه بودیم و باهم مصرف میکردیم، نمیخواستم از آنها عقب بمانم. به محض اینکه برای اولین بار مصرف کردم این کار هر روزم شد و به یک هفته نکشید که پدرم فهمید و گفت یا مواد مخدر را انتخاب میکنی یا خانواده را و متاسفانه من مواد مخدر را انتخاب کردم و از خانه جدا شدم.
در چهارده سالگی از خانواده جدا شدی؟ بعد از آن کجا زندگی میکردی؟
بعد از آن زندگیام عوض شد. به خاطر اتفاقی که افتاده بود در خانه جایگاهی نداشتم. خلأ خانواده را در خیابان پر میکردم. درس را به خاطر مواد رها کردم و سر کار هم نمیتوانستم بروم. اینکه چه کنم و چطور پول پیدا کنم به مساله من تبدیل شد و بههمین دلیل شروع به مواد فروختن کردم. به مرور شکل بازی برایم پررنگتر شد. اولش با مصرف حشیش و موادی که پایینتر بود، شروع شد و بعد بسرعت به تریاک و شیره و چیزهای دیگر رسیدم. مواقعی هم بود که خسته میشدم، اما هرچه میگشتم راه درمان را پیدا نمیکردم. انواع و اقسام راههای ترک را هم رفتم، سقوط آزاد، ترک ناگهانی، کمپ و... اما نتیجه نگرفتم، یعنی به محض اینکه دردم تمام میشد و از آنجا که بودم بیرون میآمدم، مصرف را شروع میکردم.
نکته دیگر این بود که بعد از هر بار ترک، مصرفم بیشتر میشد. مثلا وقتی با کراک آشنا شدم مدتی بود که هیچ چیز مصرف نمیکردم. قبل از آن با کراک آشنا نشده بودم تا اینکه یک روز دیدم پسربچه کمسن و سالی به یکی پولی داد و چیزی گفت. براحتی یادم رفت که من برای ترک رفته و مدتی است مواد مصرف نکردهام. جلو رفتم و از فروشنده پرسیدم چه داری، گفت هرچه بخواهی. از او کراک گرفتم و پرسیدم چطور مصرف میکنند؟ بعد به محله غریبهای رفتم، وسایل لازم را خریدم و گوشه پارک شروع به مصرف کردم. در آن زمان چون مشکل از پایه و ریشه درست نشده بود و آن نیاز جسمی هنوز در من وجود داشت. به این راحتی دوباره سراغ مواد میرفتم و هر بار هم مصرفم شدیدتر و روز به روز اوضاعم بدتر میشد.
این اواخر باورم شده بود که با بقیه فرق دارم و به خودم میگفتم اگر کسی توانسته مواد را کنار بگذارد، یک غیرت خارقالعادهای داشته که من ندارم تا اینکه خدا خواست و من توسط همسرم با روش درست درمان آشنا شدم. البته این راه را آمدم تا به همسرم ثابت کنم جواب نمیدهد و او دست از سرم بردارد و بگذارد کار خودم را بکنم، اما مدتی که گذشت دیدم واقعیت چیز دیگری است و متوجه شدم درون آرش اتفاقاتی میافتد که تا حالا نبوده و تجربهای به وجود میآید که خیلی قشنگ است. روز اولی که آمدم، راهنمایم گفت تو یکی دو ماه دست نگهدار و کاری نکن. اگر دیدی یکی دو ماه بعد به هر دلیلی حال و روزت بدتر و خرابتر است، بیا من خسارتت را جبران میکنم.
آن موقع کارم فروش مواد بود و خودم آشپزخانه داشتم و شیشه تولید میکردم. من هم منتظر آن روز بودم و هرچه گذشت هر دلیلی خواستم پیدا کنم که بگویم به این دلیل یا آن دلیل من این مدت را وقت تلف کردهام، اما با وجدان خودم نتوانستم کنار بیایم که حتی دو دلیل الکی بیاورم. دیدم اتفاقاتی دارد میافتد که تا آن موقع آنطور نبودهام. همیشه گفتهام اگر یک کاری کرده باشم که بعد بتوانم به آن افتخار کنم، این بوده که در این سیستم درمانی ماندگار شدهام، الان هم از این سیستم لذت میبرم. زمانی که خلاف میکردم درآمد میلیونی داشتم و از لحاظ اقتصادی شرایطم بهتر بود، اما آرامشی که الان دارم و آموزشهایی که گرفتهام و حسی را که نسبت به دیگران دارم با دنیا هم عوض نمیکنم. چون درمان در من شکل گرفته، جسمم درمان شده، روحم به تعادل رسیده و در کنارش آموزشهایی گرفتهام که تغییر نگاه را در من ایجاد کرده است و زندگی را همیشه از یک بعد نمیبینم. قبلا اگر اتفاقی برایم میافتاد به حساب بدشانسی میگذاشتم و از آن فرار میکردم، اما الان یاد گرفتهام هر اتفاقی میافتد برای این است که من از آن درس بگیرم، به دانایی برسم و برای حرکت رو به جلو اعتماد به نفس بگیرم. الان به این نتیجه رسیدهام که انسان همیشه باید حرکت رو به جلو داشته باشد.
چطور شد این بار بعد از درمان دیگر سراغ مواد نرفتی؟
همه برجهایی که تا الان میبینید به دست بشر ساخته شده، اما من آرش همین الان نمیتوانم آن برج را بسازم، چون اول شرایط مالی آن را ندارم، دوم اینکه امکانات و سوادش را ندارم و یاد نگرفتهام که چطور باید یک برج را معماری کنم. حالا اگر بخواهم یک برج بسازم، اول باید زمینش را تهیه کنم، بعد اکیپ سازنده را دور هم جمع کنم تا بتوانم آن برج را بسازم. امروز میتوانم بگویم معماری که آن برج را ساخته از من آرش باغیرتتر بوده است؟ نه. او فقط شرایطش فرق میکرده و شرایط را برای خودش فراهم کرده و آن کار را انجام داده است. من هم برای اینکه بتوانم آن کار را بکنم باید برخی آموزشها را ببینم و یکسری قدرتها را در خودم به وجود بیاورم تا آن برج را بسازم.
برای رها شدن و درمان اعتیاد هم فقط ترک کافی نیست، مثلا اگر من چشمم درد میکند، نمیتوانم آن را بکنم و دور بیندازم و بگویم آن را ترک کردم، بلکه در این شرایط باید پیش یک متخصص چشم رفت و درمان کرد. برای اعتیاد هم درمان وجود دارد، من به درمان رسیدهام. در دنیا خیلیها میگویند اعتیاد درمان ندارد، اما ما آن را درمان کردهایم و درمان قطعی هم دارد. من دفعات قبل هیچ وقت نیامده بودم، اعتیاد را درمان و از ریشه درستش کنم. از بدنی که سالها با مواد مخدر بیرونی عجین شده بود، مواد را میگرفتم و چیز جایگزین به آن نمیدادم. بنابراین بدن احساس نیاز میکرد و وسوسه با من بود، پس طبیعی هم بود که دوباره به اعتیاد برگردم. بعد میدیدم که حالم خیلی خرابتر شده است و به این نتیجه میرسیدم که دوباره مواد راشروع کنم و به محض مصرف هم میگفتم کنترل شده مصرف میکنم، اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و همیشه روز به روز بر مصرفم افزوده میشد و بهدلیل تعدد ترکهایی که داشتم به این بارو رسیده بودم که از من برنمیآید و باید همانطور زندگی کنم، اما وقتی آگاهی را به دست آوردم، راه درست را پیدا کردم.
از چهارده سالگی از خانواده جدا شدی و 20 سال هم مصرفکننده بودی، در این سالها چه کردی؟
زندگی من به زندگی یک خلافکار تبدیل شد. میتوانستم پول دربیاورم، اما به علت رابطهها و دوستانی که داشتم و همه مصرفکننده بودند، راحتترین و سریعترین راه، فروختن مواد بود و فکر بعدش را هم نمیکردم. در همان زمان با افرادی آشنا شدم که سن و سالشان از من بیشتر بود. ما با هم یک خانه گرفتیم. من هم مواد مصرف میکردم و هم میفروختم. بچه چهارده ساله آن زمان اگر شب به شب 200 هزار تومان سود در جیبش باشد، خیلی پول است. من هم اینطور بودم و همین باعث شد بهروش دیگری برای زندگی فکر نکنم، اما آن روش باتلاقی بود که هرچه جلو میرفتم بیشتر دست و پا میزدم و بیشتر فرو میرفتم. پیش خودم میگفتم این راه درست است که انتخاب کردهام و اصلا به درس یا شغل فکر نمیکردم.
اولین باری که دستگیر شدم شانزده سالم بود. به محض اینکه به زندان رفتم، چهارتا چیز دیگر هم یاد گرفتم و ترسم از اینکه دستگیر شوم ریخت و فهمیدم سرانجام ماجرا اگر هم گرفتار شوم این است که به زندان بروم و بعد از مدتی بیرون بیایم. میشود گفت شرم و حیا را فراموش کردم و دیگر چیزی برایم مهم نبود و استدلالم این بود که هر کاری برای خودش یک مشکلاتی دارد. مثلا کسی که نجار است باید حواسش را جمع کند که اره دستش را نبرد. مکانیک باید دستش دائم در روغن باشد و بوی روغن بدهد و من هم خلاف میکنم و باید حواسم باشد مامور مرا نگیرد. با این فکر بود که جلو میرفتم و به خودم اجازه نمیدادم که فکر کنم میتوانم طور دیگری زندگی کنم. کمکم سن و سالم بیشتر شد و به سربازی رفتم. آن موقع رابطهام با خانواده مقداری بهتر شد. چون خانواده میدید برای ترک تلاش میکنم، اما کاری از دستشان برنمیآید و آنها هم نمیدانستند چه باید بکنند.
خانواده من هر کاری از دستش برآمد، برای اصلاح من انجام داد حتی کار به جایی رسید که پدرم مرا بغل کرد و گریه کرد. آن دفعه آخری بود که پدر و پسر با هم آنطور صحبت کردیم. او گفت هر کاری میخواهی در خانه بکن اینطوری حداقل پسرم در خانه است. این روزها گذشت و من با خانمی آشنا شدم و رابطهام به ازدواج کشید. او از روز اول هم میدانست که من خلافکار و فروشنده مواد هستم. زندگی با یک خلافکار خیلی سخت است و مدتی که گذشت خسته شد و دنبال راههایی رفت تا مرا نجات بدهد. یکی از اقوامش روش درست درمان را پیشنهاد کرد. من هرازگاهی یکی دو جلسه میآمدم و دوباره دو سه ماه پیدایم نمیشد یا این وسط مرا میگرفتند و به زندان میافتادم یا خودم نمیآمدم. دفعه آخری که زندان کهریزک بودم، زنم به ملاقاتم آمد و گفت تقاضای طلاق داده است. گفتم بذار من بیرون بیایم بعد، جواب داد یا تعهد میدهی که بیرون آمدی برای درمان اقدام میکنی یا نمیگذارم بیرون بیایی و قبل از آن طلاق میگیرم. من هم قبول کردم. خودم هم خسته شده بودم.
اعتیاد آدم را به جایی میرساند که مواد دیگر برایش لذت ندارد و این اواخر چند بار که مواد میکشیدم در تنهایی خودم گریه میکردم و حتی از مواد فروختن خودم راضی نبودم. بار اولی که به کنگره آمدم دوستانی را که با من صحبت میکردند، میدیدم و با خودم گفتم اینها یکبار هم مواد مصرف نکردهاند مگر میشود کسی مواد مصرف کند و بیاید آنطور شود، اما بعد از مدتی باور در من شکل گرفت. بعد هم که درمان را شروع کردم، دیدم روز به روز بهتر میشوم و ادامه دادم.
الان چه کار میکنی؟
من بعد از رهایی کاری بهعنوان حرفه بلد نبودم، ولی الان با پدر و مادرم زندگی میکنم و پدرم مرا سر کار خودش میبرد و شغل نصابی کابینت ام.دی.اف را یاد گرفتهام.
شاهد حلاج نیشابوری - ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان