فرزانه با همدستی شوهرش اقدام به زورگیری میکرد و هر دو اکنون در بازداشت به سر میبرند. زن جوان برای اولین بار است که زندان را تجربه میکند. او میگوید: «ما در خانوادهمان هیچ آدم سابقهداری نداشتیم، البته برادر کوچکم اعتیاد دارد، اما هیچ وقت دستگیر و زندانی نشده است».
زن جوان ادامه میدهد: «من قبل از این که دیپلم بگیرم ترک تحصیل کردم و به خانه شوهر رفتم. شوهرم را پدرم برایم انتخاب کرده بود، اما زندگی ما یک سال هم طول نکشید. یک روز شوهرم از خانه رفت و دیگر خبری از او نشد. حقیقتش او افغان بود و غیرمجاز در ایران زندگی میکرد و ازدواج ما حتی قانونی هم ثبت نشده بود. من کمی دنبالش گشتم، اما وقتی پیدایش نکردم پرسوجو کردم و فهمیدم چطور باید از او طلاق بگیرم. البته از نظر قانونی مشکلی نداشتیم، مساله طلاق شرعی بود.»
فرزانه بعد از این اتفاق از نظر عاطفی ضربه سنگینی را متحمل شد. او میگوید: «من قبل از ازدواج اول پسری به اسم جعفر را دوست داشتم. در محله خودمان زندگی میکرد. او هم من را دوست داشت. خودش هم این را گفته بود. او بعد از این که فهمید شوهرم ناپدید شده است از من خواستگاری کرد، اما پدرم گفت امکان ندارد با ازدواج ما موافقت کند دلیلش این بود که او با پدر جعفر اختلاف داشت و حتی یک بار کار به دعوا و چاقوکشی کشیده بود، اما من میخواستم با جعفر ازدواج کنم البته پدر او هم با این وصلت مخالف بود.»
فرزانه و جعفر سرانجام به هر سختی که بود توانستند خانوادهها را راضی کنند، برای دقایقی در دفترخانه کنار هم بایستند تا خطبه عقد خوانده شود. متهم حرفهایش را این طور ادامه میدهد: «ما اتاقی در حاشیه تهران کرایه کرده بودیم، وسیله زیادی هم نداشتیم؛ فقط یخچال و اجاق گازی که پدرم سر ازدواج قبلیام خریده بود. ما زندگیمان را با سختی و بدبختی شروع کردیم. جعفر آن زمان در یک شرکت کارگر بود، اما بعد از مدتی اخراجش کردند و آن موقع بود که فهمیدم معتاد است. شوهرم من را هم کمکم معتاد کرد تا به او گیر ندهم و دردسری برای مصرف نداشته باشد. از آن به بعد بود که همه بدبختیها شروع شد.»
فرزانه و شوهرش برای تامین مواد مخدر چارهای جز سرقت نداشتند. زن زندانی توضیح میدهد: «اوایل فقط شوهرم سرقت میکرد تا این که دستگیر شد و به زندان افتاد. در همه این مدت من تنها بودم پدرم همان اول شرط کرده بود اگر با جعفر ازدواج کنم دیگر حق ندارم سراغی از او و مادرم بگیرم. یک سالی که جعفر در حبس بود خیلی به من سخت گذشت، از طرفی معتاد بودم و برای به دست آوردن مواد خیلی مشکل داشتم، از طرف دیگر گاهی به سرم میزد طلاق بگیرم و دوباره به خانه پدرم برگردم شاید اگر مطمئن بودم پدرم من را قبول میکند این کار را انجام میدادم.»
آن یک سال سخت برای فرزانه سپری شد و جعفر بار دیگر به خانه برگشت. متهم داستان زندگیاش را این طور ادامه میدهد: «کاری از دستمان برنمیآمد. چارهای وجود نداشت جز این که جعفر دوباره دزدیهایش را شروع کند. او قبلا دلهدزدی میکرد مثلا اگر در ساختمانی باز بود داخل میرفت و هر چه در انباریها بود و به درد میخورد برمیداشت، اما وقتی بیرون آمد با یکی از دوستان تازهاش شروع به سرقت از خودروها کرد ولی همدستش زود گیر افتاد. یک روز جعفر به خانه آمد. او خیلی ترسیده بود گفت باید زود وسایلمان را جمع کنیم و برویم. این طور بود که خانهمان را عوض کردیم. بعد از آن جعفر زیر پایم نشست و گفت اگر دو نفری دزدی کنیم کسی نمیتواند گیرمان بیندازد.»
جعفر نقشه کشیده بود تحت پوشش مسافربر دست به زورگیری بزند و آن طور که فرزانه میگوید او برای این کار به یک همدست نیاز داشت: «بالاخره قبول کردم. جعفر پرایدی سرقت کرد. بعد از آن کارمان شروع شد. من در صندلی عقب مینشستم طوری که انگار مسافر هستم بعد مسافران تنها را سوار میکردیم و با تهدید چاقو پولهایشان را میگرفتیم. همه پول هم خرج کرایه اتاق، غذا و مواد میشد.این کار را تا آنجا ادامه دادیم که یک روز ماموران گشت دستگیرمان کردند.»
داوود ابوالحسنی
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد