این تغییرات همزمان بود با انقلاب در همه چیز از علم و سیاست گرفته تا ادبیات و هنر. به همین دلیل با شکلگیری رمان جدید با اثر سترگ سروانتس دن کیشوت میتوان تنهایی را به عنوان شرایط انسان جدید در این رمان دید. دن کیشوت خود انسانی تنها در میان تغییرات جامعه بود.
او که دل بسته قهرمانیهای رمانسها بود، با همان هیات و ذهن وارد جهانی شد که دیگر فضای آن نوع از ادبیات را برنمیتافت و انسانی چنان دل بسته قهرمانیها را مجنون میدید و تمسخر میکرد. اثر دیگری را که میتوان نام برد تریسترام شندی است.
شخصیت این رمان نوشته لارنس استرن نجیبزادهای است که به گفتن عقاید خود میپردازد و مدام با پراکندهگویی داستان اصلی را عقب میاندازد.
از دیگر شخصیتهای تاریخ ادبیات که میتوان تنهایی را به شکلی عمیق و اثرگذار در او دید آنا کارنیناست.
زنی که به واسطه عشق عجیب و سوداییاش در جامعه پذیرفته نمیشود و با تنهایی دست و پنجه نرم میکند.
این رمان نوشته تولستوی در وصف شرایط عجیب آناکارنینا آنقدر دقیق است که میتوان به درون تنهایی او رفت و در عین حال با فاصلهای منطقی هیچ گاه او را بر حق ندانست و تنها به واسطه عنصر تنهایی او را درک کرد و شناخت، اما تنهایی تلخ بشری خاصه در جهان مدرن بروزی تکاندهندهتر از آنچه در آثار داستایفسکی داشته است، نمیتوانست داشته باشد.
در آثار او انسان در نهایت تلخی و تنهایی دیده میشود، برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، شبهای روشن و... همه انسانی را در میان همه آسیبها و فشارهای تنهایی هراسناک نشان میدهد.
توماس هاردی، نویسنده شهیر انگلیسی و خالق رمان «جود گمنام» با واکنشهای خصمانه شدیدی از جانب خوانندگان و منتقدان دوره ویکتوریایی روبهرو شد.
در این رمان، وضع ناگوار زندگی انسان در ابعاد مختلف، ازجمله یاس، اندوه و تنهایی را نشان داده است. اساسا جود، زندگی بسیار دلگیر و محزونی دارد و مرگ فراموش نشدنی فرزندانش به اندوه او میافزاید. شخصیتهای رمان همانند خرگوش به دام سرنوشت گرفتار شدهاند.
جود نماد مضمون غمانگیز انسان و وضع ناگوار اوست. هاردی او را «عروسک خیمهشببازی بیچاره» مینامد و در نامهای به دوستش اظهار میکند که جود نشاندهنده تفاوت بین زندگی ایدهآلی است که انسان آرزویش را داشت و زندگی محدودی که مجبور است آن را داشته باشد و این تراژدی آمال برآورده نشده است.
در واقع جود در تنهایی خود اسیر سرنوشت است یا میتوان گفت تنهاییاش آنقدر به تقدیر تنیده شده که میتوان او را با تنهایی تقدیری شخصیتهای تراژدی مقایسه کرد.
اشتفان تسوایگ، نویسنده معروف اتریشی در داستان «بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن»، تعارضات روانی زن میانسالی را به گونهای نشان میدهد که تنهاییاش سبب حوادثی شگفت میشود و سرانجام، او میتواند با بیان آنچه روحش را همواره آزار میداد، آرامش خود را به دست آورد.
در داستان «شب رویایی»، قهرمان داستان یک مرد است. حالات روانی این اشرافزاده گویای آن است که وی با از دست دادن نزدیکان خود و خیانت دوستش، از زندگی دلزده شده است، دیگر هیچ چیز برایش لذتبخش نیست و احساس تنهایی میکند.
او در شبی رویایی به زندگی بازمیگردد و با تأثیرات مثبتی که میگیرد از حالت بیتفاوتی نسبت به دیگران خارج میشود. تسوایگ، در داستانهای خود میخواهد از اسرار عمیق روان آدمی پرده بردارد و تأثیر همدردی را روی انسانها نشان دهد.
تنهایی ممکن است ناشی از دلایل عینی باشد، مشابه رابینسون کروزوئه که بر اثر حادثهای عینی به چنین سرنوشتی دچار شده است، اما از سویی دیگر ممکن است به علل ذهنی و ضرورت درونی انسان تنها باشد، مانند گریگور ساما قهرمان داستان «مسخ» کافکا یا یوزف کا، در رمان محاکمه یا قهرمان داستان مرگ در ونیز نوشته توماس مان و خیلی شخصیتهای دیگر که به سبب پیچیدگیهای روحی و فلسفی دچار تنهایی هستند، اما این تنهاییها میتواند به منزله یک بخش یا مرحلهای از اوج و فرود حیات یک جامعه باشد.
تقدیر چنین افرادی پارهای از شرایط ویژه اجتماعی یا تاریخی است. در کنار و در ورای تنهایی آنان، زندگی همگانی، جدایی و وضع تراژیک سایر افراد بشر فهمیده میشود، کوتاه سخن این که در خیلی از مواقع در آثار مدرن، تنهایی شخصیت رمانها تقدیری اجتماعی است و الزاما یک وضع و ایستمان جهانشمولی بشری نیست.
هایدگر وجود بشر را «پرتاب شدگی به زندگی» توصیف کرده است. این گفته به این معناست که بشر نهتنها اساسا ناتوان از برقراری روابط با اشیا و اشخاص بیرون از خود است، بلکه تعیین اصل و هدف وجود بشر نیز امکانناپذیر است.
ویرجینیا ولف، نویسنده بزرگ مدرن معتقد بود ارتباط اساسا امری ناممکن است و انسان از آن جهت که انسان است تنهاست چراکه هیچ گاه کامل توسط دیگری درک نمیشود. این نگاه با وجود غلظت بدبینانه نشانی از وضع حاصل از فردگرایی مدرن است که آدمها را از هستی، طبیعت و خود جداافتاده کرده است.
اما یکی از جذابترین گونههای ادبی غربی که در آن تنهایی ظهور و بروزی جذاب و دوستداشتنی دارد، گونه رمانهای معمایی و پلیسی است.
شرلوک هلمز یکی از تنهاترین کارآگاههای جهان است. تنهایی بینظیر او با آن پیپ و ویالن، آن اتاق نقلی و تنها دوستش واتسن، در اذهان علاقهمندان به این گونه رمانها مانده و تبدیل به یک فرهنگ شده است. مجموعه کتابهای ماجراهای شرلوک هلمز نوشته آرتور کانن دویل، شاهد مثالی از یک نابغه تنهای دوستداشتنی است.
در مورد نمونههای عامهپسندتر هم این تنهایی قابل پیگیری است برای نمونه میتوان به هرکول پوآرو اشاره کرد. این شخصیت در کنار خانم مارپل دیگر کارآگاهی که آگاتا کریستی خلق کرده هر دو به نوعی تنها هستند، هم در شکل بودن و شخصیتشان و هم در زندگی اجتماعی خود.
هرچند که دستیارهایی هم دارند، اما این چیزی از تنهایی آنها کم نمیکند. البته این گونه هم در درون مدرنیته و ادبیات مدرنیستی تعریف میشود و توسط بسیاری از نظریهپردازان و منتقدان ادبی و فرهنگی نمادهایی از فرهنگ و زندگی مدرن هستند.
اما فارغ از این مثالهایی که همه برآمده از جهان جدید بوده و انقلابی در ادبیات داستانی محسوب میشدند، میتوان نمونههایی را مثال زد که البته در آنها هم با تنهایی روبهرو هستیم ولی نه در معنا و دریافت مدرن.
برای مثال درباره تنهایی ادیپ یا آنتیگون دو شخصیت تراژدیهای سوفوکل، نمایشنامهنویس یونان باستان چه میتوان گفت؟ سوفوکل در ادیپ شهریار، آنتیگون و دیگر آثارش شخصیتهای بشدت تنها را با تمامیت و یگانگی تراژدی نمایش میدهد، اما تنهایی آنها نه جدا افتادگی اجتماعی است و نه محصول جهان معناباخته و بیتکیهگاه، بلکه محصول بیپناهی تراژیک انسان در برابر تقدیری از پیش تعیینشده است. سرنوشتی که انسان را زخمخورده و ناتوان در برابر قدرت خود، تنها و وامانده رها میکند.
تنهایی هملت و مکبث شخصیتهای دو تراژدی شکسپیر با همین عناوین هم برآمده از تنهایی انسان در برابر تقدیری بزرگتر از اراده فرد است.
تنهایی در برابر تقدیری که آنها توان تغییر و شکست آن را ندارند. مسأله اصلی تراژدیها این است که اتفاقا انسان اگر در برابر سرنوشتاش ایستادگی کند بیشتر تنها و تک افتاده میشود و با پذیرش تقدیر است که میتواند همنشین با سرنوشت و طبیعت تقدیر دچار تنهایی عظیم و تلخ تراژیک نشود.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد