میتوانید خود را با صبحانه مفصل و روزنامه ورق زدن صبحگاهی، با فیلم دیدن یا کتاب خواندن پس از ظهر، با آشپزی، با قدم زدنهای عصرگاهی، با بازیهای کامپیوتری و همه آن استقلال و آرامش تنهایی تسلی دهید.
هر وقت که دلتان میخواهد غذا میخورید، در برابر لباس پوشیدن و سبک زندگی خود به هیچ کس پاسخگو نیستید و خلاصه آزادید. تنهایی برای شما آزادی و صلح را به همراه میآورد.
فقط کافی است در این شرایط تخیل قوی هم داشته باشید. با تخیلتان به مهمانی میروید، در ضیافت تخیل خود بهترین لباس را میپوشید و آن طور که خود میپسندید به نظر میرسید.
نقشه جهان و راهنماهای گردشگری را تهیه میکنید، کتابهایی درباره شهرها و کشورهای مختلف با عکسهایی از مردمانشان ورق میزنید، حالا دارید به همه جای دنیا سفر میکنید.
غذاهای کشورهایی را که تازه با مردمشان آشنا شدهاید از راهنماهای جورواجور آشپزی بیرون میکشید و امتحان میکنید. فیلمهای مستندی از زندگی مردم در نیویورک، بالی، دوشنبه و... پیدا میکنید و خیابانها و پیادهروها را به ذهن میسپارید.
اگر اهل کتاب باشید سری به ادبیات آن منطقه میزنید، نویسندههایش و فرهنگ آن گوشه دنیا را بهتر میشناسید. حالا جهانگردی یکجانشین و تنهایید. دنیا دیدهاید و در خود فرورفته. شما ترکیب عجیبی هستید، جذاب و کشف ناشده.
کمخرج هم هستید، اساسا نگرانی از بیپولی خیلی در مورد شما مصداق ندارد، در زمانه رکود اقتصادی و بدبختی همگانی، شما با کمترینها هم میتوانید زندگی کنید، نگرانی از خوراک و پوشاک یا روز مبادا ندارید، چون تنها هستید.
میدانید امکان ندارد از گرسنگی بمیرید، ممکن است سکته کنید و کسی نباشد به بیمارستان ببردتان، بمیرید و تا مدتها کسی نفهمد که مردهاید و از بوی مانده جسدتان متوجه مرگ شما بشوند، اما این به معنای مردن از گرسنگی نیست، این فلاکتهای تنها مردن است. بله اگر از تنهایی لذت میبرید شاید دوست ندارید درباره این واقعیت بیندیشید که تنها مردن همیشه غمناک و تلخ است.
در تنهایی میتوانید به خود فکر کنید، خاطراتتان را مرور کنید، سری به از یاد رفتگان بزنید، میتوانید در تنهایی، بیشتر خودتان را ببینید بدون نگاه سنگین دیگران و سوءتفاهماتشان که همواره پر از تحریف و هنجارهای بیرون از شماست.
میتوانید بدن خود را بدون استانداردهای جامعه و از چشم خود قضاوت کنید، البته اگر تلویزیون و مجلههای خوش آب و رنگ عامهپسند با بازیگران و مدلهای بیشمارشان اجازه دهند.
میتوانید تمایلات خود را بیشتر زیر نظر بگیرید، روح خود را بهتر بشناسید، در خود تأمل کنید و در نهایت عالم را بیشتر بشناسید، بله همه میدانند خودشناسی آغاز شناخت جهان و شناخت جهان مساوی با شناخت جهانیان است.
بله میتوانید خوش باشید، بفهمید اصلا سلیقه شما چیست و در این رهگذر به خوش بودن دیگران و سلیقهای که دارند احترام بگذارید. بله آدم تنها، بیسواد هم که باشد یک پروژه مطالعاتی دارد، که خودش است. در تنهایی میفهمید چقدر جذاب و عجیب هستید، چقدر ترسناک و در عین حال دوست داشتنی و قابل احترامید، اما کشف نشده است.
برای بیشتر فکر کردن به این محاسن و کشف مداوم خود دو راه بیشتر ندارید یا بنویسید، یا از آنجا که تنهای تنها هستید با خودتان حرف بزنید. شما یک آدم کشف نشده هستید.
آدمی خود ساخته برای تنهایی، اگر اهل نوشتن باشید امیدی به این دارید که صدای شما را شاید پس از وفاتتان بشنوند، از طریق قلم. اگر خوشصدا و خوشصحبت هستید پس رنج میبرید چون صدای شما باید شنیده شود در حالی که گوشی در اطرافتان نیست.
خب حالا تنهایی تلخیهایی دارد و شادیهایی، دستهای از محاسن و دستهای از معایب. بگذارید نگاهی دوباره به محاسن و معایب کنیم.
تنهایی بسختی چیزی از شما باقی میگذارد، حتی اگر دست به قلم باشید و از خود چیزی باقی بگذارید، باید هنگام حیات سرنخی از این توانایی خود بهجا بگذارید؛ باید کسانی در زندگیتان باشند که این توانایی شما را بشناسند تا حتی اگر نتوانستید هنگام حیات تمام تجربیات و شادیهایتان را قسمت کنید، پس از آن زندگی شما را به امیدی بجورند و آنچه باقی گذاشتهاید کشف کنند.
اگر هم دست به قلم نباشید به هر حال ـ به شرط در چنگافسردگی نیفتادن که احتمالش کم نیست ـ این است که وجودتان که از آن رضایت دارید، توسط کسی کشف شود، کشف نشدن، مخفی ماندن و نادیده گرفته شدن شما را تلخکام میکند.
برای خود ماندن و جداافتادن امکان بروز اجتماعی شما را میگیرد. در سکوت زیستن برای انسان دردناک است، با خود حرف زدن حس بدی دارد، این که جز خود کسی شما را نمیشنود رنج تان میدهد، دیوانه به نظر میرسید و این شما را میترساند.
در تنهایی مردن اگرچه ممکن است به نظرتان تفاوتی با در جمع آشنایان بودن نداشته باشد (و با خود بگویید مرگ، مرگ است و در آن شرایط تنهایی و فناشدن چه تفاوتی میکند)، اما در هر حال وقتی مرگ خود را تخیل میکنید تصویر تنها، جدا افتاده و غریب آن، دلتان را به درد میآورد. این که فکر کنید با بوی جنازهتان جسد بیجانتان را پیدا میکنند یا بیکس بر تخت بیمارستان بدون وجود دستی که هنگام جان دادن بفشاریدش خواهید مرد، اصلا خوشایند نیست.
اما با آن لذت آزادی، با آن همه شور و تخیل، با آن زیبایی خودبسنده و خودکفا چه باید کرد. از این حس نگرانی مالی نداشتن، از آن التفات به خود، شناخت تن و جان هم نمیتوان گذشت.
تنهایی شما را به آرامشی هم میرساند. اصلا این که بنویسید، سازی بنوازید، این که در پی علاقهای شخصی مثلا آواز خواندن که همیشه دوست داشتید در سن میانسالی بروید، بسیار خوشایند است و لذتبخش، این لذت بجز داشتن خلوت و سکوت تنهایی میسر نمیشود. تنهایی سفر کردن، پرماجراست و ناب، وابستگی نبودن و با استقلال مطلق زیستن لذتی بیجایگزین است، انسان میسازد، انسان دنیادیده و خودبسنده.
اما تنهایی را در روزگار ما کمتر میتوان در عزلت و گوشهگیری مطلق خلاصه کرد. بسیاری تنها زندگی میکنند، اما از دور دوستانی دارند، به دورههای رفاقتهای دانشجویی میروند و... در عین حال بسیاری با همگان مینشینند و دوست بیشماری دارند و تنها هستند. تنهایی اگر خودخواسته و انتخاب شده باشد همیشه با شروع دوباره و خودیابی همراه است، اما اگر به سبب کمبود اعتماد به نفس یا ناتوانی از ارتباط باشد، ممکن است احساس ضعف انسان را تشدید کند.
آدمهایی که به اجبار به دام تنهایی میافتند خلوت را متفاوت از تنهای زیباشناس و خلاق آن طور که در ابتدای نوشته توصیف شد تجربه میکنند.
آن که به اجبار و از سر ناتوانی تنها میماند بناچار تن به شکستی دیگر میان بقیه شکستنهایش میدهد، اما آن که تنهایی سبک زندگیاش میشود براساس تعریف و اصولی که ناشی از شناخت خود به دست آورده، دیگران را به خود راه میدهد. او در تنهاییاش چیزهایی ارزشمند مییابد و از خلوت، سلوکی برای رهایی از درگیریهای کوچک همگانی میسازد.
آدمهای تنها حساس میشوند، تنهایی آدمها را دقیق میکند. آنها وقتی به کسی دل میبندند یا بیتاب بازگشت به تنهایی میشوند یا خیلی زود در رابطه خود ریشه میدوانند؛ آنچه آنها را دل بسته یا بیتاب میکند به شکل برقراری ارتباط و میزان توانایی در جلب احترام فرد مورد علاقه به تنهاییشان برمیگردد.
با این دریافت اتفاقا دوست خوب همان کشفکنندهای میشود که بیپیرایه و عریان، شخص تنها خود را کنار او مییابد و با وجود تنهاییاش میداند کسی او را میشناسد و میشنود.
آشکار شدنی اینچنین در عین امنیت، خوانده شدن روح در عین احساس استقلال و به تاراج نرفتن احساسات، بهترین نوع تجربه تنهایی و البته دوستی است. آدمها در تنهایی به سطحی از درک زیباییها و غمهای زندگی میرسند که وجود پرشمار دیگران هیچ گاه امکانش را فراهم نمیکند.
زندگی شلوغ مثل شهر غبارآلودی است که آسمانش کدر و ستارههایش ناپیداست. سلام کردن مشتاقانه به تنهایی، همراه با رهایی و صداقت با خود، سرآغازی است برای شناخت و لذت بردن از تمام واقعیتی که به ما تقدیم شده است.
علیرضا نراقی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد