مشقِ دمشق (8)

همه چی آرومه

از مسجد می‌زنیم بیرون. حالا سه شب اینجا خوابیده‌ایم. ماندن خطرش بیشتر از رفتن است. ایست بازرسی‌های ارتش نمی‌گذارند از یک جایی جلوتر برویم. مدام مسیرمان را عوض می‌کنیم و باز نمی‌گذارند. راننده مینی‌بوس زهوار دررفته‌ای که قبول کرده ما را ببرد کمی مرا یاد آگهی یک فرش می‌اندازد. یک لکه گنده چربی روی کتش داشت. حوصله ندارم بگویم چه کشیدیم تا دوباره به دمشق رسیدیم، با دست خالی. همین را البته، همین که نشد برویم خان‌عسل که شیمیایی‌ زده بودند با کمک شمشادی یک گزارش می‌کنیم.
کد خبر: ۵۵۹۲۷۷
همه چی آرومه

اینجا حالا در دمشق یک هیات ایرانی آمده و می‌خواهد به دیدار بشار اسد برود. می‌چسبم به هیات. یکی از نماینده‌ها می‌گوید یک انتقادی بکنم؟

ـ بفرمایید.

ـ چرا اون‌دفعه حرف آقای صالحی را پخش کردید که گفت سوریه آرومه و بعد آهنگ همه چی آرومه را گذاشتی و...

حال و حوصله بحث کردن ندارم. این بنده خدا خودش با صد‌جور اسکورت تا اینجا آمده و باز هم می‌گوید چرا گفتم مسئولان ما اطلاعات غلط ندهند و نگویند سوریه آرومه! حالا به نماینده نگفتم ولی به تو می‌گویم از این آهنگ همه چی آرومه خوشم می‌آید... تو به من دل‌بستی...

سفیر هم همراهشان است. وقتی اسد با هیات ایرانی ملاقات می‌کند، من فقط به چشم‌هایش نگاه می‌کنم. می‌خواهم ببینم چشم‌های این رئیس‌جمهور الان چه شکلی است.

نسبت به پنج سال پیش که بعد از گفت‌وگو با سیدحسن نصرالله اینجا آمدم تا در کاخش مصاحبه بگیرم لاغرتر شده. حتی دست دادنش هم به نظرم یک‌جور دیگر است. دفعه قبل نمی‌شد کف دستش را در دستم حس کنم ولی الان فرق می‌کند. انگار بیشتر امیدش به ایرانی‌ها باشد. از این‌ که دیدار یک هیات ایرانی این‌طور خبر اول رسانه‌هایشان می‌شود هم می‌شد این را فهمید.

همانجا سفیر دوباره تلاش می‌‌کند برای مصاحبه واحد مرکزی خبر با همسر بشار اسد. این جزو معدود دفعاتی است که یکی از وزارت خارجه اینقدر هوای مرا دارد. دفعه‌های پیش که همیشه به جنگ و دعوا می‌گذشت. بچه‌های سفارت اینجا آدم‌های کم‌نظیری هستند.

بشار از پیشنهاد سفیر تعجب می‌کند. قرار می‌شود خبرش را بدهد. یک چیزی در مایه‌های ولید معلم وزیر خارجه سوریه که وقتی شنید می‌خواهم با خانم اسما مصاحبه کنم خندید. تپل هم بود و بامزه می‌خندید.

شنیدم ایمیل‌های اسما هک شده و شنیدم وسط این درگیری‌ها سفارش هری پاتر برای بچه‌هایش داده و... اصلا می‌خواهم بدانم وسط این بلبشو اسما بودن چه شکلی است.

خانه بشار طبقه بالای اتاق ملاقات است. خانه‌ای نسبتا کوچک که خاص نیست. از آن شعرهایی که العربیه می‌گوید هم خبری نیست. بشار در دهه چهارم زندگی‌اش شاید به این فکر می‌کند که اگر یک چشم پزشک ساده مانده بود، بهتر بود. تمام سال‌های آرام و لذیذ قدرت به یک آن عذاب این روزها نمی‌ارزد.

دلم هوای امامزاده صالح دارد یا بازار تجریش یا کتابفروشی‌های انقلاب؛ فرقی هم نمی‌کند.

کامران نجف‌زاده

خبرنگار واحد مرکزی خبر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها