نبرد فتح المبین به لحاظ کیفیت و کمیت نقطه عطفی بود در تاریخ فتوحات 8 سال دفاع مقدس، مناطق بسیار مهمی مانند دشت عباس، جاده دهلران، دشت عباس، ارتفاعات عین خوش، برقازه، رقابیه، میشداغ، سایت و رادار آزاد شد و شهرهای شوش، دزفول، اندیمشک، که درزیر آتش سنگین دشمن قراار داشت، از دسترس توپخانه دشمن خارج شد و از طرف دیگر به دشمن و حامیانش ثابت کرد که اگر جنگ از اهدف الهی برخودار نباشدف پیشرفته ترین تجهیزات و وسیعترین امکانات تسلیحاتی نیز نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.
کد خبر: ۵۵۴۱۸۵
ماجرای تنبیه سرهنگ عراقی در عملیات فتح المبین

زمانی که رزمندگان لشکر درمحاصره گاز انبری دشمن بودند، دشمن کوشید تا با هلی برد نیروهای ویژه‌اش به پشت رزمندگان، موقعیت خود را بهبود بخشد ولی این تاکتیک نیز سودی نبخشید و بیش از دویست نیروی هلی برد شده به دست یک گروهان از رزمندگان اسلام کشته و یا اسیر شدند. تعدادی از این نیروها قبل از رسیدن به زمین توسط رزمندگان هدف قرار گرفتند.

جالب توجه اینکه پس از اسارت حدود 100 کلاه سبز عراقی، معاون گروهان آنها را به صف کرده، نوجوانان 15-16 ساله ای را در کنار صف مامور نگهبانی کرد.

صف اسرا آهسته آهسته به عقب هدایت می‌شد. یکی از افسران کلاه سبز که به نظر می‌ رسید باید سرهنگ باشد و فرمانده یا معاون نیروهای هلی برد شده بود، یکی دوبار سعی کرد به نوجو ان ایرانی حمله ور شود و اسلحه او را بگیرد، به گمانش می‌توانست دراین موقیت کاری انجام دهد، نوجوانان رزمنده آنها را به جلو هدایت می‌کرد که ناگهان صدایی شنید.

همین که سرش را برگردانید متوجه شد که دو نفر عراقی با هم گلاویز شده‌اند. سرهنگ عراقی خواسته بود تا با حمله به بسیجی ایرانی اسلحه او را بگیرد ولی قبل از آن یکی دیگر از نیروهای عراقی از ترس جان و یا به عللی دیگر با او درگیر شده بود و او را زیر مشت و لگد خود گرفته بود. بقیه اسرا هم بهت زده این صحنه را تماشا می‌کردند.

رزمنده جوان ارسال اسرا به پشت صف را متوقف کرده، به معاون گروهان خبر دادند. حالا دیگر دو عراقی گلاویز شده هم آرام شده و به صف برگشته بودند. معاون گروهان، سرهنگ عراقی را بیرون کشیده و به نوجوان گفت خودت او را تنبیه کن. چه تنبیهی برای او داری؟

نوجوان در فاصله یک متری اسیر ایستاده بود، نگاهی به قامت درشت او انداخت از او خواست به صورت چهار دست و پا به طرف زمین خم شود. بعد رو کرد به صف اسرای عراقی و دو نفر از جوانان آنها را صدا زد.

آنها متعجب و ترسان جلو آمدند، اما نمی‌دانستند چه تقاضایی از آنها می‌شود. نوجوان با بلند کردن پای خود به آنها فهماند که باید بر پشت سرهنگ سوار شوند. آنها نیز چاره‌ای جز اطاعت نداشتند.

لحظاتی بعد با قیافه‌ای مصمم و جدی به چشمهای خشمگین سرهنگ نگاه کرد و گفت:" چموشی می‌کنی، حالا آدمت می‌کنم!" و در حالیکه با دست نشان می‌داد که حرکت کند، گفت: برو جلو، سم بریده! برو جلو!"

بچه‌ها که از اطراف شاهد جریان بودند، دل خود را از خنده گرفته بودند. حتی اسیران عبوس و اندوهگین نیز به خنده درآمدند. پس از اینکه ده بیست متری جلو رفتند، صف را متوقف کرد و به سرهنگ گفت:" آدم شدی یا نه؟ و او که از خجالت و سنگینی آن دو نفر خیس عراق شده بود، سر خود را به علامت تسلیم پایین انداخت. نوجوان نیز آنها را پیاده کرد و صف را همچنان به پشت خط هدایت نمود.(فارس)

راوی :محمد رضا نصر اصفهانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۳
محمد
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۷
۰
۰
عجب داستان جالبی! پس ما آنطورها هم كه همه جا جار می زنند پاك و منزه نبودیم! رفتار شایسته ای بوده با یك اسیر جنگی! سربازان راه حق!
اكبر
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۱/۳۱
۰
۰
محمد جان پس شما از هیچی خبر نداری می دونی اونا با بسیجی های ما چه كردند می دونی چطور سرآنها را می بریدند از خلبان نصف شده ما خبر داری از اسرای نصف شده كه پشت وانت می بستند وبه دوطرف می كشیدند خبر داری از شهید تند گویان خبر داری و.....
كارمند
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۰۴ - ۱۳۹۲/۰۵/۲۶
۰
۰
كجایند مردان بی ادعا

نیازمندی ها