زمانی که رزمندگان لشکر درمحاصره گاز انبری دشمن بودند، دشمن کوشید تا با هلی برد نیروهای ویژهاش به پشت رزمندگان، موقعیت خود را بهبود بخشد ولی این تاکتیک نیز سودی نبخشید و بیش از دویست نیروی هلی برد شده به دست یک گروهان از رزمندگان اسلام کشته و یا اسیر شدند. تعدادی از این نیروها قبل از رسیدن به زمین توسط رزمندگان هدف قرار گرفتند.
جالب توجه اینکه پس از اسارت حدود 100 کلاه سبز عراقی، معاون گروهان آنها را به صف کرده، نوجوانان 15-16 ساله ای را در کنار صف مامور نگهبانی کرد.
صف اسرا آهسته آهسته به عقب هدایت میشد. یکی از افسران کلاه سبز که به نظر می رسید باید سرهنگ باشد و فرمانده یا معاون نیروهای هلی برد شده بود، یکی دوبار سعی کرد به نوجو ان ایرانی حمله ور شود و اسلحه او را بگیرد، به گمانش میتوانست دراین موقیت کاری انجام دهد، نوجوانان رزمنده آنها را به جلو هدایت میکرد که ناگهان صدایی شنید.
همین که سرش را برگردانید متوجه شد که دو نفر عراقی با هم گلاویز شدهاند. سرهنگ عراقی خواسته بود تا با حمله به بسیجی ایرانی اسلحه او را بگیرد ولی قبل از آن یکی دیگر از نیروهای عراقی از ترس جان و یا به عللی دیگر با او درگیر شده بود و او را زیر مشت و لگد خود گرفته بود. بقیه اسرا هم بهت زده این صحنه را تماشا میکردند.
رزمنده جوان ارسال اسرا به پشت صف را متوقف کرده، به معاون گروهان خبر دادند. حالا دیگر دو عراقی گلاویز شده هم آرام شده و به صف برگشته بودند. معاون گروهان، سرهنگ عراقی را بیرون کشیده و به نوجوان گفت خودت او را تنبیه کن. چه تنبیهی برای او داری؟
نوجوان در فاصله یک متری اسیر ایستاده بود، نگاهی به قامت درشت او انداخت از او خواست به صورت چهار دست و پا به طرف زمین خم شود. بعد رو کرد به صف اسرای عراقی و دو نفر از جوانان آنها را صدا زد.
آنها متعجب و ترسان جلو آمدند، اما نمیدانستند چه تقاضایی از آنها میشود. نوجوان با بلند کردن پای خود به آنها فهماند که باید بر پشت سرهنگ سوار شوند. آنها نیز چارهای جز اطاعت نداشتند.
لحظاتی بعد با قیافهای مصمم و جدی به چشمهای خشمگین سرهنگ نگاه کرد و گفت:" چموشی میکنی، حالا آدمت میکنم!" و در حالیکه با دست نشان میداد که حرکت کند، گفت: برو جلو، سم بریده! برو جلو!"
بچهها که از اطراف شاهد جریان بودند، دل خود را از خنده گرفته بودند. حتی اسیران عبوس و اندوهگین نیز به خنده درآمدند. پس از اینکه ده بیست متری جلو رفتند، صف را متوقف کرد و به سرهنگ گفت:" آدم شدی یا نه؟ و او که از خجالت و سنگینی آن دو نفر خیس عراق شده بود، سر خود را به علامت تسلیم پایین انداخت. نوجوان نیز آنها را پیاده کرد و صف را همچنان به پشت خط هدایت نمود.(فارس)
راوی :محمد رضا نصر اصفهانی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه