آقای میلانی پای تلویزیون کی به خانه شما باز شد؟
چون ما در شهرستان بودیم تا سال ها تلویزیون نداشتیم، اما یکی از همسایگان ما تلویزیون خرید و من برای دیدن برنامههای آن همیشه به خانهشان میرفتم و فیلمهای آن دوره را میدیدم، مثلا «تفنگهای چوبی» را خیلی خوب به خاطر دارم.
هیچ وقت فکر میکردید روزی خودتان در صدا و سیما کار کنید؟
نه. آدم تا وقتی خودش آمیخته چیزی نشود خیلی برایش دور از دسترس به نظر میرسد. آن هم چیزی مثل قاب جادویی تلویزیون! من تا هفت هشت سالگی در آذربایجان بودم. بعد از آن به کرج آمدیم. در دوران نوجوانی علاقه زیادی به عکاسی داشتم. بیشتر تابستانهایم را در عکاسیهای محل کار کردم. اتفاقا در همان سال 57 و گیرودارهای انقلاب، صاحب مغازهای که من در آن کار میکردم کشته شد. حدود سه سال خودم کارهای چاپ عکس را انجام میدادم و عکاسی را میچرخاندم! کمکم خیلی به تصویر علاقهمند شدم. برای همین سعی میکردم رابطهام را با کسانی که در تلویزیون کار میکردند حفظ کنم. اتفاقا اولین بازدید من از صدا و سیما در همان نوجوانی بود. با یکی از دوستانم به ساختمان جامجم رفتم. بعد این فکر به سرم افتاد که چه خوب میشد اگر من هم اینجا کار میکردم.
پس برای همین بعد از پایان دوران دبیرستان به سراغ رشته کارگردانی رفتید؟
خیر. وقتی من دبیرستان را تمام کردم جنگ شده بود. به کردستان اعزام شدم، اما آنجا به دلیل آشنایی خوبم با دوربین عکاسی به عنوان خبرنگار و عکاس کار میکردم. در وقتهای خالی مجلههای فیلمی را که به دستم میرسید، کامل میخواندم و همین باعث شد خیلی اطلاعاتم در این زمینه زیاد شود. اواخر خدمت کنکور دادم و قبول شدم. پس از این که خدمتم تمام شد برای رفتن به رشته کارگردانی باید یک آزمون میدادم. آزمون دادم و قبول شدم. این طور بود که وارد دانشگاه صدا و سیما شدم.
شما که علاقهتان به تصویر بود، چه شد مارکوپولوی ایران شدید و به دنبال سفر کردن رفتید؟
من هر بار این عبارت را میشنوم به شوخی میگیرم و میخندم. خیلیها فکر میکنند من به واسطه کار در صدا و سیما به دنبال سفر کردن رفتم، اما اصلا اینطور نیست. در همان دوران نوجـــوانی که کار عکاسی میکردم میتـــوانم بگویم خیلی از کوههای ایران را دیده بودم. من کوهنورد بودم و کوهنوردی را دوست داشتم و برای رفتن به کوههای مختلف باید سفر میکردم.
از کوهنوردیهایتان بگویید.
به واسطه کوهنوردی خیلی از شهرهای ایران را در همان نوجوانی رفتم. در همان سالها دبیر کوهنوردی استان شده بودم. کوهنوردیهای ما بیقید و بند بود و همین هم شاید خطرناکش میکرد. مثلا من دوبار خطر مرگ را در همین کوهنوردیها از سر گذراندم یا یک بار از یک طرف کوه تفتان بالا رفتیم و از سمت دیگرش پایین آمدیم. از کوه سهند 200 کیلومتر راه میرفتیم تا مراغه، اما چون هیچ وقت در قید و بند این که پول نداریم یا هوا سرد است یا هر چیز دیگر نبودیم خیلی راحت سفر میکردیم. حالا محدودیتها بیشتر شده و جوانها هم کمتر این کارها را میکنند.
اولین کار جدیتان در صدا و سیما چه بود؟
اولین کار جدیام ماجرای جالبی دارد. در صدا و سیمای زنجان که کار میکردم همیشه از فرعیهای مختلف میرفتم. یک بار در یکی از همین فرعی ها پیرمردی را دیدم که مسیر بین دو آبادی را که طولانی بود، پیاده میرفت. او را سوار ماشین کردم و شروع به صحبت کردیم. متوجه شدم هر سال از تبریز پیاده به مشهد میرود و برمیگردد. برایم خیلی جالب بود. از او یک گزارش با همین دوربینهای دستی تهیه کردم که در برنامه «دیدنیها»ی آن زمان پخش شد. بعد از آن یک مستند مانندی را هم که موضوعش صعود به قله سهند بود، ساختم که آن هم برای خودم بسیار جالب بود.
خیلیها به شما حسودی میکنند و دلشان میخواهد جای شما باشند. چون زیاد سفر میروید. خوب است از سختیهای سفرهایتان بگویید.
من هیچ وقت این وقایع را پررنگ نکردهام و زیاد هم دربارهاش صحبت نمیکنم، اما یک ضرب المثل ترکی میگوید سنگ به پای کسی میخورد که پایش بلندتر است. منظورش این است که سنگ به پای کسی میخورد که به دوردستها میرود. این سنگها همیشه بوده و به پای من هم خورده است، اما آنقدر کنجکاو بودهام که آن چیزی که یاد گرفتهام و پیدا کردهام بیشتر در ذهنم مانده است. خطر بزرگ، رانندگی در جادههاست وگرنه طبیعت به خودی خود واقعا خطرناک نیست.
پس خطر حیوانات وحشی چه؟
خطر حیوانات وحشی را میتوانید در فیلمها ببینید. عملا حیوان وحشی در طبیعت باقی نمانده است. البته حالا که شما بیشتر کنجکاوی میکنید یادم میآید یک بار اطراف کرج در بیابان تنها بودم که شش گرگ به سمتم هجوم آوردند، اما راستش را بخواهید اصلا یادم نمیآید چطور از دستشان فرار کردم. فکر کنم تا آبادی دویدم، چون حالا زندهام!
بهترین جایی که رفتهاید و لذت بردهاید؟
این که چقدر از یک مکان لذت ببری تابع آن روز آدم است که حالت چقدر خوب باشد، اما این که جایی برایم خیلی جالب باشد و ذوق زدهام کند زیاد است. آخری هم محل تولد خودم میلان که برای تاسوعا و عاشورا آنجا بودم و روی زبانشناسی مردم کار کردم. متوجه شدم بسیاری از کلمات این منطقه ریشهای بسیار باستانی دارد. مثلا در آنجا چشمهای هست به اسم «اَنوا». «اُ» به معنی آب است و نوا از عناب میآید، یعنی به اینجا میگویند «عناب اُ» متوجه شدم منظورشان آبی است که رنگ عنابی دارد. کمی که در منطقه جستجو کردم خاکی سرخرنگ یافتم. وقتی از اهالی پرس و جو کردم متوجه شدم گاهی چشمه رنگش سرخ یا عنابی میشود و این برای من خیلی جالب بود.
شما چگونه همه اینها را به هم ربط دادید؟
دقیقا مثل یک کار کارآگاهی میماند که تا وقتی واردش نشده باشی چیزی نمیدانی، اما وقتی اطلاعاتی را که از نقاط مختلف به دست آوردی کنار هم میگذاری کمکم به نتیجه میرسی. میتوانم از تجربه جالب دیگرم برایتان بگویم. به چشمه زیرزمینی اسکو رفته بودم که بسیار تنگ و تاریک و نفسگیر بود. پس از طیکردن مسافتی به اتاقکهای پنهانی رسیدم که در همان نگاه اول به خاطر تجربیاتم متوجه شدم یک معبد میترایستی است. من نظیر این معابد را در طبس، مازندران و همدان هم دیده بودم و حالا داشتم در اسکو هم آن را میدیدم. این نشاندهنده وسعت زیاد دین میترایستی در دوران کهن است.
می گویند «بسیار سفر باید کرد، تا پخته شود خامی». شما فکر نمیکنید این پختگی در شما کامل شده و لازم است این تجربیات را مکتوب کنید؟
همین طور است و این شاید یکی از دلایلی باشد که بتازگی کمتر به سفر میروم. واقعا نمیدانم باید چه کار کنم، چون مطالب بسیار گسترده است. دو سه راهحل در ذهنم هست که نمیدانم چگونه آنها را عملی کنم تا شایسته و کامل باشد. به جاهایی که قبلا رفتهام میروم و بعضی چیزها را مرور میکنم، اما مطمئن نیستم در قالب یک کتاب در آوردن کار درستی باشد.
نخود و لوبیایی که در ظرف است و میپزد خودش خیلی سختی میکشد، اما باید محصولش برای کسی که میخواهد آن را بخورد یک چیز خوشمزه باشد. من مانند آن نخود و لوبیا هستم. حالا دارم به در و دیوار دیگ میخورم.
ماشین مخصوص کویر ندارم
من اغلب تنها هستم و با ماشین میروم که اگر لازم شد بتوانم فقط شب در آن بخوابم. جزو آن دسته از آدمهایی نیستم که بگویم باید ماشین مخصوص کویر، کوهستان و... داشته باشم. من ماشینم را وقتی به مقصد میرسم میگذارم کنار و بقیه راه را پیاده میروم تا بتوانم همه چیز را بخوبی ببینم. امیدوارم شرایط سفرکردن برای همه افراد به وجود بیاید، بخصوص آدمهایی که علاقه زیادی به سفر دارند و دارای فکر و اندیشه هستند تا با سفرکردن بتوانند چیزهای جدیدی را یاد بگیرند و کشف کنند.
انتشار فصلنامه جای پاسخگویی
سختترین پرسشی که از من میشود این است که جایی را برای سفر کردن به کسی پیشنهاد بدهم. واقعا جواب دادن به این سوال با توجه به سلیقه افراد خیلی سخت است. هر بار که جواب این سوال را دادهام، 80 یا 90 درصد افراد گفتهاند نه، یک جای دیگر و یک جور دیگر و من نفهمیدهام آخر چه جور باید بگویم که به درد همه بخورد. برای همین سه سال را صرف جوابدادن به این سوال کردم و نتیجهاش شده است فصلنامهای که اگر خدا بخواهد تابستان یا بهار چاپ خواهد شد. این طوری هر کس میتواند هر جایی را که میخواهد با توجه به سلیقهاش انتخاب کند.
سهیلا کاویانی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
علی میرزابیگی، در گفت و گو با «روزنامه جامجم»:
«جامجم» روشهای مواجهه با کودکان در فضای مجازی و ضرورت سواد رسانهای بزرگترها را بررسی کرده است
درگفتوگو با دبیر مرکز مطالعات راهبردی جمعیت کشور بررسی شد