در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
فیلمنامه راستش را بگو چطور شکل گرفت؟ ایده خودتان بود یا بعد از نگارش کامل فیلمنامه به کار دعوت شدید؟
دو سال پیش سر یک سریال بودم از طرف خانم ثمرقندی دعوت شدم که فیلم «دزدان خلیج عدن» را برای ایشان بسازم. قرارداد کار را بستیم اما مسکوت باقی ماند تا فیلمنامهاش بازنویسی شود. در این فاصله ایشان پیشنهادی از طرف شرکت مترو داشتند که یک کار مشارکتی بسازند. من از همان اول تکلیف را مشخص کردم و گفتم اگر قرار است کار سفارشی ساخته شود من نیستم. ولی اگر قرار است حرفهای بزرگ بزنیم و کار جدی باشد هستم. من با مصطفی رستگاری تجربههای موفقی داشتم. به او گفتم این فرصت پیش آمده که خیلی از حرف هایمان را بزنیم. او نویسنده با احساسی است و نگاه عمیقی به مسائل دارد. به طرح قصهای رسیدیم و آن را به تهیهکننده ارائه دادیم. از همان زمان میدانستیم چالشهای بسیار جدی پیشرویمان است. میدانستیم ساختن و پخش کردن و شنیدن این کار توان متفاوتی میخواهد.
طرح قصهتان این بود که یک عده دانشجو قسممیخورند که همیشه راستش را بگویند؟
اول با این مبحث جلو رفتیم که بگوییم فضای فرهنگی و فضای امنیتی دو مقوله کاملا جداست و تداخل مسئولیتها در این دو حوزه به سوءتفاهم منجر میشود. اتفاقا خیلیها ما را از این منظر نقد کردهاند. گفتهاند شما دارید فضای جامعه را امنیتی نشان میدهید که البته ما چنین قصدی نداشتیم. بعدها دیدیم فضا برای گفتن دردهای مردم و البتهامید دادن فراهم است. این جا بود که بحث آیین جوانمردی، صداقت و شکاف بین نسلها را مطرح کردیم. این چند موضوع به بیانیه فیلم تبدیل شد و بتدریج قصه شکل گرفت.
ولی خلاصه داستانی که در اختیار مطبوعات قرار دادهاید این محتوا را منتقل نمیکند. چرا؟
من گلایهای به مطبوعات دارم که یک خلاصه داستان میگیرند و همیشه ارجاعشان به همان است. خیلیها از من پرسیدند مگر فیلمت دفاع مقدسی نیست. فیلم من دفاع مقدسی نیست، اما حرف دفاع مقدسی زیاد دارد. ما آدمهای جنگ را نشان میدهیم اما من فیلم جنگی نساختهام.
یعنی به خاطر این که میترسیدید مطبوعات برداشت خودشان را از قصه داشته باشند یک متن شاعرانه را بهجای خلاصه داستان ارائه کردید؟
نمیتوانستیم این همه حرفهای عجیب و غریب و غمانگیز را در یک خلاصه داستان فشرده کنیم. منظورم از غم به معنای درد است. یعنی ما دردهای مردم را بیان کردیم.
نگارش فلیمنامه از همین درونمایهها آغازشد یا این که شخصیت خاصی را مدنظر داشتید؟
دقیقش را باید فیلمنامه نویس جواب بدهد. اما با ترکیب همه اینها فیلمنامه شکل گرفت. بحث گفتمان بین نسلها و تجدد آرمان خواهی در جهان معاصر مباحث خیلی جدی است که بر اساسش شخصیت شکل گرفت. در کنارش یکسری جذابیتهای بصری هم داریم. قرار نیست برای بیننده عام فقط مباحث دانشگاهی و تئوری را مطرح کنیم. اگر اینطور باشد یک مستند یا برنامه گفتوگومحور و سخنرانی ساخته میشود. ما این قصد را نداشتیم. هدف ما این بود که از یک بچه هشت ساله تا یک پیرمرد هشتاد ساله کارمان را تماشا کنند. میخواستیم سریال یک آیینه تمام نما شود که هر کس خودش را داخل آن ببیند.
فیلم «گزارش یک جشن» حاتمیکیا هم چنین مضمونی داشت. یعنی نشان میداد یک عده از کار فرهنگی تعدادی جوان برداشتهای سیاسی و امنیتی دارند. تحت تاثیر این فیلم نبودید؟
متاسفانه این فیلم را ندیدهام. نمیدانم آقای رستگاری فیلم را دیده است یا نه. خیلیها سریال من را با گزارش یکجشن و آژانس شیشهای مقایسه کردهاند. شاید از جهاتی وجوه شباهتی داشته باشند. چون ما هم لحن تلخی داریم و میخواهیم حرفهای مگویی بزنیم. ولی میشود گفت آنها که فیلمهای حاتمیکیا و فضای اندیشهای ایشان را دوست دارند سریال من را هم دوست دارند.
در خبرها آمده بود این سریال با مشارکت سازمان حملونقل شهری تهران و شرکت مترو ساخته شده است. آنها چه توقعاتی از شما داشتند و میخواستند چه چیزهایی را تبلیغ کنید؟
من با مدیرعامل شرکت حمل و نقل شهری جلسه گذاشتم؛ آنها یک سری خواستهها داشتند. مترو از نشانههای تجدد صنعتی، اقتصادی و فرهنگی است. آنها دوست دارند بگویند ما چقدر تونل کندهایم، قطارمان را خودمان ساختهایم. در یک نگاه کلی اینها را به ما گفتند. ما هم به صورت مخفی و آشکار این موضوع را مطرح کردیم، تاجایی که از قاب نمایش بیرون نزند. ولی صرفا قرار نبود که فقط بگوییم مهندسها سه نوبت کار میکنند و... حرف ما خیلی جدی تر است. مترو به مثابه کل جامعه ما انتخاب شد. مترو نمونه شکل گرفته از جامعهای است که در آن زندگی میکنیم. همهگونه قشری از فقیر تا وزیر در مترو رفت و آمد دارند. ما نمونه بسیار خوبی را از جامعه برداشتیم. ما استفاده بهینهای داشتیم. حتی این خدمت را هم برای مترو کردهایم که بگوییم چه کارهای عمرانی آنجا شده است. مردم وقتی از این سریال حس خوبی داشته باشند قطعا حس خوبی هم به مترو خواهند داشت.
نمایش اینگونه چیزها در یک سریال امکانپذیر است؟
بعضیهایش شدنی بود. یکی از مسئولان مترو درخواستهایش این بود که شما بگویید همان رزمندگان جنگ دارند مترو را میسازند. ما همین نکته را در سریالمان گذاشتهایم. فضای متروی ایران با متروی کشورهای دیگر متفاوت است. مترو یک پدیده غربی است ولی ما معماری اسلامی را در مترو نشان دادهایم.
با این مساله که دستفروشهای مترو را نشان دادید مخالفتی نداشتند؟
ممکن است رسانه و شرکت مترو برنتابند که ما اینها را نشان دهیم، چون میگویند این حرف ما نیست؛ ولی ما اینطور میتوانیم در دل مردم نفوذ کنیم. مردمی که سوار مترو میشوند دستفروشها را میبینند. ما نمیتوانیم همه چیز را پالایش کنیم. اینها وجود دارد، ولی حرف ما فقط اینها نیست؛ چون میدانند حرف ما خیلی جدیتر است.
یکی از گلایههای تهیهکننده سریال این بود که شرکت مترو به تعهداتش عمل نکرده؟ جریان چه بود؟
خیلی به مسائل اقتصادی وارد نیستم. ولی انصافا تهیهکننده سریال هر چه را داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان آپارتمان و زمینش را فروخت. به نظر من شرکت مترو هم یک کمی به تعهداتش عمل نکرد. این مساله جزو گلایههای خانم ثمرقندی است. این سوالها را باید از ایشان بپرسید.
یعنی این سریال اینقدر پرخرج بوده که تهیهکننده مجبور شده آپارتمانش را بفروشد؟
ما بیست تا بازیگر داریم که حداقل پانزده تایشان نقش اول فیلمهای سینمایی را بازی کردهاند. این بازیگرها خروجی مثبتی داشتهاند و اینها گوشهای از هزینههایی است که انجام شده است.
در چند سال اخیر آثار نمایشی زیادی را داشتهایم که به مضمون صداقت پرداختهاند. چه اتفاقی افتاده که همه نگاهها به این نکته جلب شده است؟
سریال ما در بدبینانهترین حالتش 30 میلیون بیننده دارد و اینها دارند بازخورد مثبت نشان میدهند. در اثر کژرفتاریهای خود ما یک خلائی در جامعه به وجود آمده است. قبح دروغگویی از بین رفته است. در تاکسی و خانواده و فرهنگ و اقتصاد و سیاست ما به همدیگر دروغ میگوییم.
این دروغ از طرف خودمان این قدر رواج پیدا کرده که قبحش ریخته شده است. شاخکهای یک هنرمند باید کارکند. این کار زشت خیلی دارد قانونمند میشود و تاثیرات بدی میگذارد. فرهنگ و سیاست را خراب میکند و اعتماد را از بین میبرد. ما کجا بودیم و قرار بود چه اتفاقی بیفتد. ما برای اخلاق انقلاب کردیم. حیف است با دروغهای کوچک و بزرگ دین را خراب کنیم. ما برای دفاع از دین با زبان هنرمندانه خودمان در حد بضاعتمان این فیلم را ساختیم.
شما فیلم سعادت آباد را دیده اید؟
نه متاسفانه ندیدیم. من خیلی در حوزه دیدن فیلم ضعیف هستم. آن قدر گرفتار بودهام که در دو جشنواره فیلم فجر گذشته فقط مراسم اختتامیه پارسال را توانستم بروم. حتی فیلم جدایی نادر از سیمین را هم ندیدهام. سی دی اش را دوماه است خریدهام و هنوز فرصت نکردم ببینم.
این فیلم ندیدن به کارتان لطمه نمیزند؟ به هر حال شما با دیدن فیلمهای روز میتوانید در جریان مسیر فیلمسازی سینمای ایران قرار بگیرید.
آهنج: وقتی 2 قسمت یک سریال پخش میشود چطور منتقد میتواند بیاید بگوید این سریال شعار میدهد. تازه مگر شعار بد است؟ دین خودش یک جور شعار است شعارش این است شما را بهدرستی دعوت میکنیم
هنرمند وقتی کار هنری دیگری را میبیند ناخودآگاه در ذهنش رسوب میکند. شاید این رسوب تاثیر مثبت داشتهباشد. شاید هم فیلم ندیدن یک حسن باشد. چون کار من خالص تر میشود. وقتی یک نفر به من میگوید رد پایت و نفس هایت در سریال دیده میشود به این خاطر است که من حرف خودم را در کار جاری میکنم.
یعنی منظورتان این است که به جای دیدن فیلم، مردم جامعه را با دقت بیشتری نگاه میکنید؟
من با جریان فیلمسازی ارتباط دارم.اما دو موردی را که مثال زدید، ندیدهام.
داشتیم درباره فیلم سعادتآباد صحبت میکردیم. میخواستم بپرسم هر کدام از فیلمها در ریشهیابی مساله دروغ به یک جایی رسیدهاند. بر مبنای این فیلمها آدمها یا به خاطر منافعشان دروغ میگویند یا در شرایطی قرارمیگیرند که مجبور به ارتکاب این عمل زشت میشوند. شما در بررسی ریشههای دروغگویی به چه مولفههایی رسیدید؟
ما همه این فضاها را در سریال بررسی کردهایم. بعضیها ممکن است به خاطر دفاع از آرمان دروغ بگویند. بعضیها برای حفظ کرسی و جایگاه دروغ میگویند. بعضیها را در این قصه طراحی کردهایم که دروغ در آنها نهادینه شده است. اینها اگر دروغ نگویند به نفعشان است. اما چون آگاه نیستند این کار را میکنند.
آن شخصیتی که برای آرمانش دروغ میگوید همانی است که آتیلا پسیانی نقشش را بازی میکند؟
نه. یاور سه وقتی از او میپرسد که ما چرا دروغ میگوییم و اسممان را پنهان میکنیم او تحلیل درستی ارائه میدهد. میگوید ما چشم حکومت هستیم و برای منفعت دین و حکومت اینکار را میکنیم. همه نباید حقیقت را بفهمند. آن مقام امنیتی یک جاهایی حقیقت را نمیگوید. ما این طور توجیه میکنیم. همه نباید همه چیز را بدانند. این طور باشد سنگ روی سنگبند نمیشود.
کدام شخصیت به خاطر آرمانش دروغ میگوید؟
مسعود و یاور در یک جاهایی مجبور به دروغگویی میشوند. بقیه هم هستند. حمید حسامی برای حفظ صندلی خودش دروغ میگوید. آرمان هایش یک مقدار به پلیدی آغشته شده است.
شما گفتن دروغ مصلحتی را مجاز میدانید یا فکر میکنید این اصطلاح خودش یک دروغ است؟
ما همین مساله را هم کالبد شکافی کردهایم. البته یک مقدار دچار ممیزی شده است. چه شده که ما بهخاطر مصلحت دروغ میگوییم. حاکمان شرع باید بیایند پاسخ بدهند که ما میتوانیم بهخاطر مصلحت دروغ بگوییم یا نه. ما طرح موضوع کردهایم. جوابش با بقیه است.
یعنی نباید دروغ مصلحتی بگوییم؟
فکر میکنم درهر صورت نباید دروغ گفت. حضرت امیر میفرمایند راست بگویید اگرچه به ضررتان باشد.
شما در نحوه ارائه اطلاعات از روایت موازی استفاده کرده اید. این شیوه روایت به چه دلیل انتخاب شد؟
این ایده پیشنهاد آقای مصطفی رستگاری بود. یکجاهایی به گذشته برمیگردیم و بررسی میکنیم که تربیت خانوادگی این شخصیت به چه صورت بوده است. به مدد این روش هنرمندانه با میاننویسهایی که میگذاریم شاخههای فرعی داستان را توضیح میدهیم. چون مخاطب ما به جز استادان و دانشجویان، عموم مردم هم هستند.
در قسمتهای اول شما مدام میاننویس میآورید و گذشته شخصیتهای مختلف را معرفی میکنید؛ شخصیتهایی که معلوم نیست خط و ربطشان با داستان چیست. فکر نمیکنید این طور بیننده گیج بشود؟
خب این خطر وجود دارد. اما باید ذائقه مردم را عوض کرد. ما نمیتوانیم برای مردم فقط زیر آسمان شهر و طنزهای عجیب و غریب بسازیم. اینها دیگر جواب نمیدهد. احساسکردم ممکن است بیننده پس بزند و این خطر پذیری به ضرر من تمام شود. اما خودم فکر کردم باید کار درست را انجام بدهم.
ولی یک جاهایی به میاننویس نیاز نیست. مثلا دانشجوها تصمیم میگیرند سراغ مهندس حسامی بروند. بعد شما زیر نویس میزنید ملاقات با مهندس حسامی. طبیعی است که این ملاقات در سکانس بعدی صورت بگیرد. اصلا نیازی به زیرنویس ندارد.
ما میخواهیم یک مقدار بیننده را متمرکز کنیم که این ملاقات خیلی مهم است. از این جهت میاننویس را آوردهایم. میخواهیم بگوییم بیننده حواست باشد. من میگویم علی مولا در دل جنگ متولد شده است. صحنه را با یک میان نویس به جنگ میبرم. آشنایی سهراب و مریم سادات که در سفارت آمریکا صورت گرفته با میان نویس میآید. این صحنهها خیلی اهمیت دارد.
در ماجرای روایت موازی از چه فیلمی الگو گرفتهاید؟
نویسنده این کار الگوی ساختاریاش متاثر از سریال لاست (گمشدگان) بوده است. لاست هم دقیقا از همین ساختار استفاده کرد. یک اتفاق جدی افتاده و در لابهلایش بچه قصهها را میبینیم و بعد به زمان معاصر برمیگردیم.
سریال شما با چه ابزاری مردم را به راستگویی تشویق میکند؟
ما داریم از زشتی دروغ میگوییم. شعار اهل فتوت این است که راستش را بگو، اول به خودت و بعد به دیگران. وقتی میگوییم دروغ زشت است، خودبهخود میگوییم که راستی زیباست. به نظرم همین کفایت میکند.
زشتی دروغ را در کجای سریال نشان دادید؟
سرتاسرش. دروغی که منتج به جدایی و تهمت میشود، دروغی که منتج به اخراج میشود، دروغی که جاهطلبی و فرصتطلبی را در پی دارد، دروغی که اقتصاد کثیف پولشویی را در پی دارد، در نقطه مقابل اینها راستگویی ارزشش را پیدا میکند.
امکان دارد برای هر کدام از این دروغها مثال بزنید؟
معلم وقتی دارد سر کلاس درس میدهد، بچهها به او میگویند اگر سوالها را بفروشی پولدار میشوی. در مدرسه دروغ دارد نهادینه میشود و این خیلی فاجعه است. حمید حسامی از اسکلههای قاچاق جنس چینی وارد میکند و...
فکر نمیکنید بار سریال بیش از حد بر دوش دیالوگ است. مثلا ماجرای فروش سوالات به صورت سوال و جواب در قالب دیالوگ مطرح میشود. اگر همین داستان کوتاه را نمایشی نشان میدادید، بهتر نبود؟
از این جور کارها ساخته شده است. ما در زمان 1300 دقیقه این همه موضوع و طرح و تئوری را مطرح میکنیم که هر کدامش میتواند یک فیلم باشد. ما با سبک روایی کار و نوع بازیگری داریم فضای متفاوتی را مطرح میکنیم. وقتی همه این مجموعه را در اختیار بیننده قرار میدهیم او در برابر یک جهانبینی قرار میگیرد. بحث ما فقط فروش سوال و اسکله قاچاق نیست. من طرح موضوع کردهام و دارم تاثیراتش را روی بیننده میبینیم. میتوانیم از داخل راستش را بگو هزار تا سوژه ناب دربیاوریم.
بهتر نبود چند تا از این موقعیتهای داستانی را انتخاب میکردید و همانها را بسط میدادید؟
این هم یک روش است. ولی به نظر من این روشی که ما انتخاب کردهایم و جلو رفتهایم، بهتر است.
در این روش خیلی زیادهگویی شده است. آدم احساس میکند یک عده دارند پشت سر هم حرف میزنند و داستان هم خیلی جلو نمیرود.
قضاوت نکن. کار را تا آخرش نگاه کن. این سریال را ببینید و دنبال بازخوردهایش باشید. مخاطب فقط خانواده من و شما نیست. مجموعه دانشگاهها و وزرا و عالمان دینی جزو مخاطبان هستند. حرفهای ما بخشی از حرفهای منبر و خطابه هاست.
مثلا شخصیت شما میگوید «در غرب انسان محور است و در شرق حقیقت» بعد چند دقیقه درباره این جمله صحبت میشود. این جمله اگر در یک میزگرد یا سخنرانی بیان شود مخاطب میپذیرد. ولی وقتی پشت سر هم شخصیتها حرفهای پیچیده فلسفی و اقتصادی و سیاسی میزنند....
به نظر من یک معجزهای شکل گرفت. رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانیهایشان عین این جمله را بیان کردند و گفتند در غرب محور بحث انسان و در شرق توحید و حقیقت است. آن شب عین این جمله را بازیگر ما داشت میگفت. خیلی اتفاق بزرگی است. نفوذ کلام ایشان بر کسی پوشیده نیست. ولی اگر بیننده شخصیت من را دوست داشته باشد یقینا این جمله در قالب سریال هم بر او تاثیر میگذارد. پس حرفی که در سریال ما مطرح میشود شعار نیست.
مقایسه این دو تا درست نیست. ما داریم درباره یک کار نمایشی صحبت میکنیم. شما باید ببینید براساس تک تک این جملات که ارزشمند هستند چطور میشود شخصیت و رخداد ساخت.
اگر قرار باشد 150 قسمت سریال بسازیم، میشود این کار را کرد. ما هم محدودیت داریم. سریال ما در 1300 دقیقه مباحث جدی را مطرح میکند. ولی فرصت ما محدود است.
مگر نه این که فیلمنامه نویس باید مباحث نظری علوم انسانی را دراماتیزه کند؟ اگر قرار باشد ما نظریات فلسفی و اقتصادی و اجتماعی را از زبان شخصیتها بشنویم که میرویم برنامههای میزگرد و سخنرانی را نگاه میکنیم.
من فکر میکنم بحث را به سمت اشتباه میبرید. ما شاید اختلاف نظر داشته باشیم. من احساس میکنم همین مباحث تئوریک از زبان شخصیتهای مثبت و منفی مطرح میشود. ما در سریال شخصیتهای صددرصدی نداریم.
مثلا شخصیت علی مولا خیلی سفید نیست؟
نه. او دعوا میکند. یک نفر رویش چاقو میکشد و علی مولا از خودش دفاع میکند.
این که از خودش دفاع میکند، دلیل بر خاکستری بودنش است؟
درست است که از خودش دفاع میکند ولی میزند. شروعکننده دعوا علی مولاست. او خیلی سفید نیست. خطاهای علی مولا بر کسی پوشیده نیست. او آرمانخواه است. ولی کاملا سفید نیست.
بیشتر به دنبال یک شخصیت آرمانی بودید؟ فکر میکنید علی مولا ما به ازای واقعی داشته باشد؟
من فکر میکنم آدمهایی مثل علی مولا خیلی زیاد هستند. یک سری به بعضی از دانشگاههایمان بزنید. بچههای آرمانخواه هنوز هم وجود دارند. در وزرا و وکلای ما این آدمها وجود دارند. من به دولت کنونی کاری ندارم. مسئولانی هستند که هنوز هم آرمانخواهند.
وقتی کار را شروع کردید دوست داشتید یک سریال واقعگرای اجتماعی بسازید یا این که به دنبال تصویر کردن یک آرمانشهر بودید؟
آهنج: ما در زمان 1300 دقیقه این همه موضوع و طرح و تئوری را مطرح میکنیم که هر کدامش میتواند یک فیلم باشد. میتوانیم از داخل راستش را بگو هزار تا سوژه ناب دربیاوریم
همیشه اعتقاد دارم که تاثیرات نمایش عجیب و غریب و سحرآمیز است. هر چقدر که ما به یک نمایش نزدیک شویم اگرچه شخصیتهایش مابهازای بیرونی نداشته باشد باز هم تاثیر گذار است. البته اعتقاد دارم درباره این سریال ما به ازای بیرونی وجود دارد. من میتوانم صد تا علی مولا در خیابان به شما نشان بدهم. شما یک سر به شلمچه بزنید. آدمهای علی مولایی زیاد میبینید. این شخص ممکن است خیاط، کاسب یا بقال باشد.
این آدمها در زندگی واقعیشان مثل علی مولا سکوتمیکنند و حرف نمیزنند؟
ما گفتهایم اگر قرار است توی آرمانخواه کاری بکنی اول از خودت شروع کن. این آدم چطور میتواند تهذیب نفس کند؟ شما یک روز حرف نزن و ببین شب چه احساسی داری. شما این کار را امتحان کنید.
شما مخاطب را به سکوت تشویق میکنید. این سکوت باعث نمیشود که آدمها در جامعه منزوی بشوند؟ در زندگی واقعی میشود روی یک صفحه کاغذ چیزی را نوشت و به آدمهای کوچه و خیابان نشان داد؟
شما این بخشاش را بگیر که این کار بیننده را به فکر میاندازد. ما اگر روزه سکوت بگیریم و خشممان را کنترل کنیم خیلی مسائل حل میشود. شما این کار را امتحان کن و ببین در پایان روز چه احساسی داری.
فرض کنیم سکوت پیشه کردن شدنی باشد. شما این کار را تائید میکنید؟
اهل فتوت این کارها را میکردهاند. هم حرف نمیزدهاند و هم خشمشان را کنترل میکردهاند.
آیینی به نام آیین فتوت داریم یا ساخته و پرداخته ذهن خودتان بوده است؟
بله. در سریال میبینیم اینها قسمی میخورند که خلاصه شعارشان در این قسم هست. بخشی از این قسم احادیث و آیات قرآن است که در این کلمات خلاصه شده است. به نظرم بچههای رزمنده اهل فتوت بودند. وحید یکی از همین هاست. او وقتی آیین فتوت را آموزش میدهد وحید میگوید ما همین کارها را در جبهه میکردیم. اینها رابین هود و چگوارا و زورو را اهل فتوت میدانند. ما گفتیم جوانمرد در شب و بینام حرکت میکند. تلاش میکند جایی دیده نشود. این کارها ریشه در رفتار امیرالمومنین دارد.
اسم علی مولا به حضرت علی(ع) اشاره دارد؟
تمثیلی است که در آن از بیننده خواستهایم به این چیزها فکر کند. به صراحت نگفتهایم که منظورمان کیست.
فکر نمیکنید اسمش خیلی شعاری است؟
ما در فیلمنامه باید از نماد و تمثیل بیشترین بهره را ببریم. شما ممکن است بگویید شعار است. چون با نماد آشنا هستید. عوام ممکن است این را نفهمند و در لایههای پیچیده تری این را درک کنند. این درک خیلی قشنگ است.
جوانان اهل فتوت قرار است چه کاری انجام دهند؟ آیا با انتشار جزوه و پخش آن در مترو مردم راستگو میشوند؟
ما همین مساله را آسیبشناسی میکنیم. دکتر دریایی با این که خودش اهل فتوت بوده با این جوانها مخالف است. ولی وحید با کار اینها موافق است. ما اصلا قرار نیست بگوییم کار این جوانها درست است. جذابیت کار در این است که این جوانها آزمون و خطا میکنند.
شما مخاطب را به یکسری شخصیتهای واقعی مثل زورو و چگوارا ارجاع میدهید. احتمال نمیدهید که کسی اینها را نشناسد و پیامتان منتقل نشود؟
نه. چگوارا را همه میشناسند. ما کسانی را نام بردیم که بیننده چهار ساله تا نود ساله او را میشناسد. کسی نیست که زورو را نشناسد. ما برای این که رذایل جوانمردان را پاک کنیم اینها را مثال زدیم و کنار گذاشتیمشان. ما نمیخواهیم پیرو زورو بشویم. ولی ما میگوییم اینها خطا دارند و پایههای انحرافی را بنا کردهاند. غرب دوست دارد که این اتفاق بیفتد. ما چیزی ورای این را میخواهیم.
بعضی صحنهها هم به واقعگرایی کار لطمه میزند. مثلا علی مولا نرمافزار مربوط به تایپ را باز کرده و اینترنتی چت میکند. هر کسی که اهل اینترنت باشد، میفهمد که این صحنه واقعی نیست.
ما فضای واقعی چت را نشان ندادیم. اگر فضای یاهومسنجر را نشان میدادیم شاید دچار ممیزی میشدیم. برای همین خودمان یک فضای فرضی را در نظر گرفتیم. شاید عدهای این فضا را باور نکنند.
برخورد منتقدان و مطبوعات با سریال شما چطور بود؟ حتما میدانید که خیلیها از شعاری بودن کار انتقادکردهاند.
ترجیح میدهم سکوت کنم. وقتی دو قسمت یک سریال پخش میشود چطور منتقد میتواند بیاید بگوید این سریال شعار میدهد. منتقد با انصاف! زمان این سریال 1300 دقیقه است. تازه مگر شعار بد است؟ دین خودش یک جور شعار است. شعارش این است که شما را به درستی دعوت میکنیم. همه اینها شعار است. ما خودمان میگوییم شعائر دین.
میانهتان با نصیحت کردن چطور است؟
خوب نیست. دوستان در جاهایی اشاره کردند که ما داریم نصیحت میکنیم. به نظر من نصیحت اگر مستقیم باشد، خوب نیست. من جاهایی را که احساس کردم نصیحتی گفته میشود در تدوین حذف کردم. ما قصد نداشتیم کسی را نصیحت کنیم.
فکر نمیکنید خرده داستانهایی که نمایشی شده است تاثیر بیشتری میگذارد؟ مثلا شما دستفروشان داخل مترو را نشان داده و تاثیر گذاشتهاید. ولی جایی که اصغر نقیزاده در داخل خودرو درباره یک سری چیزها مثل زنان خیابانی و گناه و... حرف میزند و از زمین و زمان شکایت میکند، ما منظورش را نمیفهمیم. اگر به جای این همه دیالوگ صحنههای نمایشی را بیشتر میکردید بهتر نبود؟
شاید بهتر بود. اما اگر میخواستیم این کار را بکنیم یک سریال دیگر میشد. به نظر من یک اشاره کوتاه کافیاست.
شاید به این دلیل است که شما خواستهاید مسائل کم خطر را نشان بدهید. ولی آنجایی که انتقادتان تند و تیز و سیاسی است، فقط از دیالوگ استفاده میکنید. قبول دارید؟
ما یک بخشی از اینها را هم نمایش دادهایم. اما حواستان باشد که کجا ایستادهایم و برای چه کسی داریم کار میسازیم. رسانه ملی متعلق به همه مردم است. باید ظرفیتها را سنجید. من نمیخواهم متهم به سیاهنمایی بشوم. یک کارگردان و یک نویسنده اگر جملهای را بجا بگوید خیلی کارش موثرتر از این است که بیاید نمایش بدهد. ما وقتی نشان میدهیم که خودروی اصغر نقیزاده جوشآورده است یعنی ظرفیت نمایش یک سری چیزها نیست.
خودتان که جوش نمیآورید؟
نه، من نمیخواهم با کلمات بازی کنم و بگویم رسالت هنری و از این جور حرفها. در محیط فرهنگی خودمان دچار خیلی از این معضلات هستیم. ولی این قدر عادی شده است که شاخکهایمان حساسیتش را از دست داده و ما هم جوش نمیآوریم.
احسان رحیمزاده / گروه رادیو و تلویزیون
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد