در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
جام جم:پاسخ اعراب به پروژه ایرانهراسی
«پاسخ اعراب به پروژه ایرانهراسی»عنوان سرمقاله روزنامه جام جم به قلم مهدی فضائلی است که در آن میخوانید؛«ایرانهراسی» راهبردی جدی نه فقط از سوی غرب، بلکه راهبردی دارای اولویت برای اکثر کشورهای عربی منطقه است که طی چند دهه اخیر به انحای گوناگون پیگیری شده و از هر فرصتی برای تشدید آن استفاده کردهاند. راهبردی که از سر نگرانی غرب و دولتهای عربی از الگو شدن «جمهوری اسلامی ایران» و فراگیر شدن «انقلاب اسلامی» در دستور کار قرار گرفته است.
این راهبرد و تلاشهای مستمر و هماهنگ صورت گرفته برای تحقق آن تا چه اندازه نتیجهبخش بوده است؟ و آیا مردم کشورهای عرب منطقه که بیش از دیگران در معرض تبلیغات و عملیات روانی علیه ایران بودهاند، چه مقدار ایران را تهدید برای خود محسوب میکنند؟
پاسخ این پرسش را نظرسنجی اخیر که توسط موسسه قطری «مرکز عربی مطالعات و تحقیقات سیاسی» ACRPS انجام گرفته، بروشنی داده است. این نظرسنجی که به روش مصاحبه حضوری با 16 هزار و 173 بزرگسال در 12 کشور عربی شامل اردن، الجزایر، عربستان، سودان،عراق، مراکش، یمن، تونس، فلسطین، لبنان، مصر و موریتانی در پانزدهم ژوئیه تا دهم سپتامبر 2012 میلادی (بیستوپنجم تیر تا بیست و پنجم شهریور 1391) اجرا شده، نتایجش در اکتبر (مهرماه) انتشار یافته است.
در این نظرسنجی از پاسخگویان پرسیده شده است: «به نظر شما کدام کشور بزرگترین تهدید برای کشور شما محسوب میشود؟»
نتایج این نظرسنجی نشان میدهد که 35 درصد اسرائیل، 14 درصد آمریکا، 12 درصد کشورهای عربی همسایه، 7درصد ایران و سایر کشورها را با درصدهای پایینی، به عنوان بزرگترین تهدید برای کشورشان برشمردهاند؛ 29 درصد نیز گزینه «نمیدانم» را انتخاب کردهاند.
نتایج این نظرسنجی نشان میدهد:
1ـ راهبرد ایرانهراسی بهرغم سرمایهگذاری سنگین روی آن، توفیق چندانی نداشته است و مردم مسلمان کشورهای عربی، تبلیغات گسترده علیه ایران را باور نکردهاند.
2ـ تلاش غرب و حکام کشورهای عربی برای جایگزین کردن ایران به جای رژیم صهیونیستی و آمریکا در نظر مردم کشورهای عربی نتیجهبخش نبوده و مردم این کشورها کماکان اسرائیل و آمریکا را بزرگترین تهدید برای کشور خود محسوب میکنند.
3ـ برملا شدن فاصله و شکاف عمیق بین مردم و حکام آنها در کشورهای عربی، سومین دستاورد این نظرسنجی است؛ زیرا در حالی که حکام این کشورها روابط تنگاتنگ و دوستانهای با رژیم صهیونیستی و آمریکا دارند، مردمشان این دو کشور را مهمترین تهدید میدانند.
4ـ نگرانی مردم این کشورها از همسایههای عرب خود که بعد از آمریکا، مهمترین تهدید محسوب میشوند از دیگر نتایج قابل توجه این نظرسنجی است.
بایسته است خصوصا حکام کشورهای عربی با توجه به این نظرسنجی و دهها نشانه دیگر، سرمایه کشورهای خود را صرف اقدامات بیحاصل که نتیجه آن ایجاد فاصله بیشتر با مردمشان است نکنند و با عبرت از تاریخ و سرنوشت حاکمانی که به سران کفر و رژیم صهیونیستی تکیه کردند در مسیر خود تجدیدنظر کنند.
کیهان:در تقاطع 2 تغییر مهم جهانی
«در تقاطع 2 تغییر مهم جهانی»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن میخوانید؛غرب آسیا و شمال آفریقا -خاورمیانه- بالغ بر یک قرن متاثر از امواج سیاست اروپا و غرب بوده است. این تاثیر پس از جنگ جهانی دوم شدت گرفت. دهه اول قرن 21 و هزاره سوم میلادی در حالی سپری شد که آمریکا و متحدان اروپایی آن از درد زایمان خاورمیانه جدید سخن می گفتند.
البته خاورمیانه جدید به ویژه طی 6 سال اخیر هویتی کاملا متعارض با آنچه غرب توقع داشت، پیدا کرد. با این حال، اکنون این غرب به ویژه اروپاست که از خاورمیانه تأثیر می پذیرد. امواج بی ثباتی و التهاب هر روز در سیمای اتحادیه اروپا بیشتر دیده می شود و به نظر می رسد اینها درد زایمان اروپای جدید با قطب های پراکنده در دل اتحادیه اروپاست. خاورمیانه و اتحادیه اروپا هر دو دستخوش دگرگونی هستند با این تفاوت که اولی به سوی مفاهمه و همگرایی بیشتر، و دومی به سمت تجزیه و تقابل و فروپاشی حرکت می کنند. اینکه هر یک از این دو رویکرد در تحولات شتابان به کدام فرجام برسند، بحث دیگری است.
فعلا آنچه مسلم است اینکه احساس همگرایی در میان ملت های مسلمان خاورمیانه رو به تقویت می باشد اما در نقطه مقابل و در میان اعضای اتحادیه اروپا، ناسیونالیسم افراطی و دیگر ستیز، تجدید حیات کرده است. به عبارت دیگر، نه تنها تلاش برای برداشتن مرز کشورها و یکی کردن اروپا نافرجام مانده بلکه بوی تمایزطلبی و تقابل و تنازع به مشام می رسد.
این اتفاق آن قدر نگران کننده است که اروپایی ها مجبور می شوند به خودشان جایزه صلح نوبل بدهند! این یکی نوبل، بوی جنگ در منطقه ای می دهد که دست بر قضا کانون اشتعال هر دو جنگ جهانی اول و دوم در سال های 1914 و 1939 بوده است. به ویژه در جنگ جهانی دوم، همین مسئله مقابله جویی و ناسیونالیسم در آلمان و ایتالیا بود که به زایش نازیسم و فاشیسم به عنوان ناسیونالیسم افراطی جنگ طلب انجامید.
بنابراین هرچند که خیلی متعارف هم نباشد اما قابل فهم است که چرا هشدار درباره «جنگ» را وینس کبل «وزیر تجارت» دولت انگلیس مطرح می کند و با وجود فاصله گذاری دولت متبوعش با حوزه مالی و پولی یورو می گوید «فروپاشی واحد پولی مشترک اروپا می تواند این قاره را دستخوش جنگ کند. عواقب این فروپاشی نامعلوم است و هیچ تضمینی وجود ندارد که این مسئله به وقوع درگیری نظامی منجر نشود. اگر حوزه یورو به گونه ای از هم گسسته شود که پروژه اروپایی را ویران کند - که خطر وقوع چنین مسئله ای وجود دارد- عواقب آن کاملا غیرقابل شمارش و برآورد خواهد بود.
هدف از معرفی واحد پولی این بود که کشورهای اروپایی برای مقابله با ناسیونالیسم افراطی و درگیری های ناشی از آن دور هم جمع شوند و از وقوع حوادثی مشابه جنگ جهانی دوم جلوگیری کنند». این هشدار هفته گذشته و دو روز پس از آن عنوان شد که دیوید کامرون نخست وزیر انگلیس در جمع هم حزبی های خود گفت «قدرت های قدیمی در حال اضمحلال هستند. من نگران جایگاه بریتانیا در عرصه رقابت جهانی هستم. اگر نجنبیم و به تصمیمات سخت و دردآور تن ندهیم، بریتانیا دیگر همان کشور گذشته نخواهد بود.
زمان بازگویی حقیقت است. باید شنا کرد یا به اعماق رفت و غرق شد». آشوب های سیاسی- اقتصادی و به هم ریختگی گفتمان لیبرالیستی که طی یک سال گذشته 4 دولت را در اروپا ساقط کرد، تنها به این 4 کشور اروپایی متوقف نمی شود و دامنه های آن به دروازه های انگلیس، آمریکا و رژیم جعلی اسرائیل نیز رسیده است.
اتفاق نامتقارن و متفاوت دیگری در خاورمیانه در حال ساخته شدن است، هرچند که زمان ببرد. معاون نخست وزیر رژیم صهیونیستی و خبرگزاری انگلیسی رویتر با دو ادبیات شبیه به هم این اتفاق را روایت می کنند. دان مریدور چهارشنبه گذشته در مصاحبه با فیگارو اعلام کرد «آنچه مرا درباره تحولات و انقلاب های خاورمیانه نگران می کند بازگشت خدا و مذهب به متن سیاست است. من اصلا این رویه را نمی پسندم. حال چه باید کرد اگر اکثریتی که رای داده اند، خواستار دموکراسی ]لیبرال- دموکراسی تحمیلی[ نباشند.» یک روز بعد، رویتر در گزارشی خاطرنشان کرد «ایالات متحده آمریکا در تدوین سیاست روشن در قبال بهار عربی ناکام مانده، چرا که تحولات خاورمیانه را درک نمی کند.
خود واژه بهار عربی گمراه کننده است. اتفاقات 20 ماه گذشته تغییرات بنیادینی را در منطقه پدید آورده اما آن گونه که ناظران خارجی پیش بینی می کردند، رقم نخورده اند. تحولات اخیر منعکس کننده این واقعیت هستند که یک هویت اسلامی تر جایگزین هویتی عربی شده است. چند دهه است که این تغییر در حال وقوع است و مربوط به تظاهرات ژانویه 2011 نمی شود. از آغاز این اعتراض ها روشن بود که دولت های جدید از آن حس ناسیونالیسم عرب و سکولار دور می شوند و بیشتر قائل به ایدئولوژی اسلامی هستند اما گستردگی و رواج استفاده از واژه بهار عربی به مخفی کردن این واقعیت کمک کرد.
این عبارت یاد آور تحولاتی بود که همزمان با سقوط اتحاد شوروی، سراسر اروپای شرقی را فراگرفت. اما تحولات خاورمیانه شبیه آن اتفاقات نبود... بافت جامعه خاورمیانه اساسا تغییر کرده است. فاکتور اصلی شناسایی افراد، مسلمان بودن است که جایگزین هویت عربی آنها شده است. چنین تحولی و گذار از ناسیونالیسم عربی به یک هویت اسلامی قوی، پیامدهای بسیار ژرفی داشته است... اکثر مردم منطقه در سال های 1950 و 1960 در جواب این پرسش که شما که هستید؟ پاسخ می دادند من عرب هستم. آن زمان الگوبرداری از غرب رایج بود.
پس از شکست تحقیرآمیز اعراب ناسیونالیست از اسرائیل در سال 1967، افکار عمومی با شدت بیشتری علیه جنبش های ناسیونالیست قیام کردند. دولت های مستبد، دیگر دستاویزی نداشتند. امروز اکثریت قریب به اتفاق مردم این کشورها می گویند من مسلمان هستم و هیچ اکثریتی در این کشورها نمی گوید من عرب هستم... اکنون چالش پیش روی تحلیلگران اطلاعاتی و امنیتی و سیاستگذاران واشنگتن این خواهد بود که با توجه به واقعیت های جدید، کشورهای منطقه را درک کنند. اولین قدم، درک این واقعیت است که دوران ناسیونالیسم به تدریج رو به افول است و دوره مسلمانی آغاز می شود.»
موقعیت ایران جدید در این دوگانه «واگرایی- همگرایی» از جهات مختلف به چشم ناظران می آید. نخست اینکه ایران، پیشقراول منطق عبور از ناسیونالیسم کور و تعدی طلب به سمت ارزش های اسلامی بشرشمول است. ایران از این جهت الهام بخش بسیاری از ملت هاست. ویژگی دوم ثبات توام با پیشرفت ایران با وجود انبوه معارضه های مشهود غرب است. این مدل پیشرفت و ثبات معطوف به مقاومت نیز در چشم ناظران بیطرف، سزاوار تحسین و تأسی است. سوم اینکه ایران، مدل موفق پیشرفت را با استقلال و استغنای از قدرت های غربی به اجرا درآورده و نشان می دهد که راز پیشرفت در تمایز از غرب است نه انحلال و طفیلی گری مرگبار آن. طبعا و در مقابل، چنین ویژگی هایی، حسودان و بدخواهانی هم دارد. برای قدرت های مستکبر خیلی زور دارد و اصلا قابل هضم نیست که در روزگار پریشان احوالی غرب، ایران- با وجود انواع دسیسه چینی ها و سنگ اندازی ها- بهره مند از ثبات باشد و در مسیر پیشرفت گام بردارد.
تفاوت ما و غرب در این است که مثلا اروپا بدون مداخله و معارضه خارجی، دست به گریبان آشوب است و بر لبه جنگ و منازعه ایستاده ولی ما با وجود انبوه بحران افکنی های بیگانگان، از ثبات چشمگیری برخوردار هستیم. آیا آن غوغا و این ثبات در نگاه ناظران ژرف اندیش و بیطرف، سزاوار تامل نیست؟ به عنوان مثال امروز همه در دنیا می فهمند که بحران اقتصادی غرب، درون زا و برخاسته از طبیعت لیبرالیسم است حال آن که چالش های موجود در قبال اقتصاد ما عمدتا، عرضی و مصنوعی است. البته ما از برخی سوء تدبیرها دچار زحمت می شویم اما آنها دچار دردهای درمان ناپذیر ناشی از عمل وفادارانه به نسخه های کاپیتالیستی و لیبرالیستی هستند و همین قاتل جان آنان شده است.
آنچه تا بدین جا قلم زده شد، هرچند به اجمال، تصویری از واقعیت جهان در حال شکل گیری و صورت بندی را به دست می دهد. طبعا این هویت و تصویر در حال ساخته شدن است و ما و غرب هر یک می کوشیم این سیمای جدید را خود رقم بزنیم، با این تفاوت که ما- جبهه اسلام- از ظرفیت های آزاد نشده فراوانی در کنار نشاط جوانی برخوردار هستیم اما جبهه مقابل ضمن اینکه فرتوت شده، آنچه را نیز از ظرفیت و تدبیر در بساط داشته رو کرده است. اینها بخشی از مختصات پیچ مهم تاریخ است که می تواند با اهتمام و تمرکز و سخت کوشی و موقعیت شناسی ما، به خیر امت اسلامی و بشریت تعریف شود یا به اعتبار کم مایگی و کم ظرفیتی و بی طاقتی و عدم تشخیص درست خط تماس و درگیری با دشمن، زورگویی قدرت های از کار افتاده را تداوم بخشد. دشمن می داند که بنیان و سنگ بنای ثبات و پیشرفت ایران، در وحدت کلمه ملت و نخبگان ما ذیل خیمه اسلام و عمود استوار آن یعنی ولایت فقیه است. دشمنان در مقابل برآنند که این انسجام و اتحاد «درون حاکمیت»، «میان مردم»، «جبهه اصولگرایان (همه نخبگان حامل انقلاب)» و «میان مردم و حاکمیت و اصولگرایان» را دچار از هم گسیختگی کنند.
تلقی طراحان عملیات روانی دشمن این است که با تشدید فشارها و افزایش بگومگو و مجادله ها از یک سو، و دادن آدرس های غلط و انحرافی نظیر «مذاکره از موضع تسلیم» یا جعل میانجی و منجی هایی که ماهیتا در طول سال های اخیر در زمین و پروژه های دشمن نقش آفرینی کرده اند- و در حقیقت باید خود آنها را نجات داد و از بحران بیرون کشید- می توان ایران (ملت و حاکمیت و نخبگان) را از نقاطی که فشردگی و چسبندگی اجزا به هم کمتر است، شکست و از هم گسیخت. انتخابات سال آینده ریاست جمهوری و جنجال ها و هیجان های حاشیه ای آن یکی از بسترهایی است که دشمن تصور می کند به بهانه آن می تواند یک جشن پرنشاط و الهام بخش سیاسی را تبدیل به مشغله امنیتی کرده و در واقع حواس ما را از پیچ تاریخ و ریل گذاری مهم آن منحرف سازد. از نگاه دشمن به هم زدن ثبات، مقدمه کشیدن ترمز پیشرفت ایران و بی آبرو و بی اعتبار کردن آن است. غرب نیمه جان و درگیر بازی مرگ و زندگی بدین ترتیب می تواند فرصتی برای تنفس و سرپا شدن پیدا کند. از نگاه آنان کلید بحران های چند لایه و بازگرداندن ثبات به غرب، در بی ثباتی و مشغول سازی ایران است.
با این اوصاف همان گونه که مردم غیرتمند و نجیب و بردبار و مقاوم ما تداعی می کنند، تکلیف شهرگان و چهرگان و نخبگان سیاسی اعم از روسای قوا و دستگاه های حاکمیتی یا رقبای جناحی و انتخاباتی و اصحاب تریبون و رسانه روشن است؛ به تصریح رهبر معظم انقلاب در خراسان شمالی 1- ایثار و گذشت و بردباری را جایگزین استئثار (خودخواهی و خود مرکزبینی) کنند 2- در تشخیص خط و نقطه درگیری به خطا نروند و رقیب را جای شیطان اکبر نگیرند 3- با آنها که خط درگیری با دشمن را ولو پس از شنیدن نصیحت، مشخص نمی کنند، خط فاصل بگذارند 4-با دشمن معامله دوست نکنند و متقابلا به خاطر اختلاف سلیقه، افراد را دشمن نپندارند 5- خستگی و سردرگمی احتمالی خود را به توده های پرنشاط و پا به رکاب و مهیا نسبت ندهند.
تلقی واقعی از شرایط فعلی این است که روزگار جهاد و مجاهدتی که در طول عمر آرزوی آن را داشتیم، فرا رسیده است.
خراسان:انفجار بیروت؛ گمانه ها و پیامدها
«انفجار بیروت؛ گمانه ها و پیامدها»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم سید محمد اسلامی است که در آن میخوانید؛بمب گذاری تروریستی در بیروت پس از 4 سال بار دیگر قربانی گرفت. آخرین بمب گذاری در پایتخت لبنان به سال 2008 بر می گردد. همچنین خبرگزاری های عربی گفته اند که 'وسام الحسن'، رئیس بخش اطلاعات امنیت داخلی لبنان هم در انفجار دیروز بیروت کشته شده است. انفجاری که در منطقه میدان ساسین، محله عمدتا مسیحی نشین اشرفیه بیروت روی داده و ناظران می گویند خاطره تلخ جنگ های شهری 1975 تا 1990 لبنان را بار دیگر زنده کرده است.
آیا سوریه متهم اصلی است؟
هرچند ابعاد مختلف این رویداد هنوز در ابهام است اما بسیاری از شبکه های خبری انگشت اشاره را رو به سوی بحران سوریه گرفته اند و معتقدند آتش بیش از یک سال ونیم بحران خانمان سوز در سوریه حالا به روشنی دامان لبنانی ها را هم گرفته است. بمب گذاری دیروز منطقه "اشرفیه" بیروت در نزدیکی دفتر حزب مسیحی فالانژ رخ داده است. حزب کتائب با نام قبلی فالانژ لبنان، یک حزب دست راستی تندرو در کشور لبنان و منتسب به مسیحیان مارونی این کشور است. نیروهای فالانژ به مخالفت با دولت سوریه معروف هستند.
سامی جمایل، رهبر حزب فالانژ این حمله را محکوم کرده است. جریان 14 مارس هم بلافاصله پس از این انفجار با واکنش شتابزده نظام سوریه را به دست داشتن در این انفجار متهم کرده است. حتی برخی از اعضای 14 مارس، انگشت اتهام را به سوی ایران و حزب ا... هم نشانه گرفتند. سابقه دشمنی گروه 14 مارس با دولت سوریه و شخص بشار اسد، به سال 2005 و ترور رفیق حریری، نخست وزیر فقید لبنان باز می گردد.
هرچند چندی پیش نیز دفتر 'سعد حریری'، رئیس جریان المستقبل لبنان که از اعضای اصلی گروه 14 مارس است، با صدور بیانیه ای اعلام کرد 'عقاب صقر'، را مأمور هماهنگی و ارتباط با گروه های مخالف دولت سوریه کرده است. جریان ارسال بی حد و حصر سلاح برای مخالفان مسلح دولت سوریه چندی است با کندی مواجه شده است و عربستان، قطر و ترکیه تحت فشار آمریکایی ها از شدت آن کاسته اند. بنابراین یکی از انگیزه های عاملان جنایت دیروز لبنان می تواند تحریک گروه های مخالف لبنانی علیه دولت سوریه باشد. تلاشی که به دریافت کمک های مالی و تسلیحاتی بیشتر برای مخالفان مسلح دولت سوریه - که شاید امروز در تنگنا باشند - و یا حتی درگیر کردن مستقیم گروه های لبنانی در تنش منطقه ای منجر شود.
ایجاد دوباره جنگ داخلی در لبنان
از دیگر گمانه ها برای علت حادثه بیروت، آغاز جنگ داخلی دوباره در این کشور است. گفته می شود سرهنگ "وسام الحسن" از سال 2006 تا 2010 با در دست داشتن ریاست بخش اطلاعات امنیت لبنان توانست بیش از 30 شبکه تروریستی را در لبنان کشف کند که با رژیم صهیونیستی تعامل داشتند. برخی منابع گفته اند که وی در طول دوران خدمت خود بیش از 36 شبکه جاسوسی را که برای رژیم صهیونیستی کار می کردند و هدف آنها از بین بردن امنیت و ثبات لبنان بود شناسایی کرده است.
لبنان به عنوان پایگاه جریان مقاومت، در سال های گذشته در سایه امنیت و ثبات توانسته است بار دیگر تهدیدی جدی برای رژیم صهیونیستی بشود. رسوایی نفوذ پهپاد حزب ا... لبنان به عمق 100 کیلومتری سرزمین های اشغالی و نقش نیروهای مقاومت در تامین امنیت مرزهای لبنان با سوریه در یک سال و نیم گذشته این گمانه قوی دیگر را نیز مطرح می کند که عده ای قصد داشته باشند لبنان و حزب ا... را به درگیری های داخلی مشغول کنند.
اقلیت مسیحی منطقه مهم می شوند
فارغ از این که عاملان بمب گذاری چه کسانی بودند و چه هدفی را دنبال می کردند شاید بتوان نکته دیگری را هم مدنظر قرار داد.
حادثه دیروز بیروت در محله مسیحی نشین این شهر رخ داده است، این پیامد نیز مطرح می شود که وزن مسئله اقلیت مسیحی منطقه بار دیگر هم در تحولات لبنان و هم سوریه افزایش یابد. مخالفان مسلح دولت سوریه، معارضین و سلفی هایی که به این کشور گسیل شده اند، شعار معروفی دارند. آن ها می گویند: «العلوی فی التابوت و المسیحی فی البیروت» یعنی "علوی ها باید کشته شوند و مسیحیان هم باید به بیروت فرستاده شوند". روزنامه دیلی تلگراف حدود 2 ماه پیش در اواخر ماه اوت گذشته خبر داد که گروهی از افراد مسلح عضو جبهه "النصره" وابسته به القاعده و جبهه "التوحید" وابسته به اخوان المسلمون به زور وارد منازل مسیحی ها در محله "الجدیده" دمشق شدند و اقدام به ضرب و جرح آن ها کردند. «تراچیزیو برتونه» کاردینال واتیکان 2 روز پیش خبر داده بود که پاپ، رهبر کاتولیک های جهان قصد دارد در هفته جاری نماینده ای را به سوریه اعزام کند. حالا نماینده واتیکان علاوه بر وضعیت مسیحی های سوریه با تهدید جدی امنیت اقلیت مسیحی لبنان نیز روبرو است. تحلیلگران از ابتدای بحران سوریه به پارامتر اقلیت مسیحی در این کشور و در منطقه به عنوان یکی از مواردی که بحران سوریه را پیچیده تر کرده است، اشاره داشته اند. رویداد ناگوار بیروت بار دیگر این شاخصه را احیا و جدی می کند و اتحادیه اروپا به عنوان "کلوب کشورهای مسیحی جهان" بار دیگر در برابر این پرسش قرار می گیرد که سرنوشت اقلیت مسیحی سوریه پس از بشار اسد چه خواهد شد؟!
اتحادیه اروپا در برابر این شرایط ممکن است 2 رویکرد در پیش گیرد. اول این که تلخی حادثه بیروت مسئولیت آن ها را در قبال خونریزی های منطقه افزایش دهد و از حمایت های بی چون و چرا از مخالفان افراطی دولت سوریه دست بردارند. در حالتی دیگر این حادثه می تواند بهانه را برای مداخله ناتو به بهانه حفظ امنیت مسیحی های منطقه ایجاد کند.
جمهوری اسلامی:سرنوشت دوست وفادار اسرائیل
«سرنوشت دوست وفادار اسرائیل»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛در تابستان امسال، هنگامی که روزنامه جمهوری اسلامی سرمقالهای در شناخت محمد مرسی رئیسجمهور جدید مصر به چاپ رساند و نتیجه گیری کرد که نمیتوان او را از جنس انقلاب مردم مصر دانست، افرادی که در دلسوزی و نیت پاک و صداقتشان تردیدی وجود ندارد، با لحنی که مقداری از انتقاد فراتر بود به روزنامه ایراد گرفتند و این اقدام را بدبینی روزنامه تلقی کردند. آن روزها هنوز به وضوح امروز نمیتوانستیم درباره این موضوع سخن بگوئیم و مدعای خود را اثبات کنیم هر چند از سخنرانیهای آقای مرسی که در آنها اعلام میکرد ما به کلیه قراردادهای خارجی مصر وفاداریم کاملاً مشخص بود که میخواهد به همه بفهماند رژیم صهیونیستی را به رسمیت میشناسد، به قرارداد کمپ دیوید متعهد است و رابطه گرم و صمیمی با این رژیم بخشی از برنامههای دولت اوست...
رفتار محمد مرسی در تهران (اعم از آنچه گفت و انجام داد و آنچه نگفت و انجام نداد)، دیدارهایش با فرستادگان آمریکا در قاهره به ویژه هیلاری کلینتون وزیر خارجه این کشور، موضعگیریهای وی درباره سوریه، آنچه در سفر به آمریکا گفت و انجام داد و دلارهائی که از عربستان دریافت کرد و ترتیبی داد که اولین سفر خارجیاش بعد از رسیدن به کرسی ریاست جمهوری به عربستان باشد، همگی همان چیزی را نشان میدادند که این روزها توسط روزنامه الاهرام مصر افشا شده است؛ رئیسجمهور جدید مصر دوست وفادار شیمون پرز رئیس رژیم صهیونیستی است. به عبارت روشنتر حالا مشخص شده است که آقای مرسی دوست وفادار خود رژیم صهیونیستی است و با حسنی مبارک، که به دلیل خدمات شایان به صهیونیستها و آمریکا، دچار خشم مردم مصر شد و سرنگون گردید، تفاوتی ندارد.
همین دو هفته قبل بود که در سالروز اعدام انورالسات رئیسجمهور اسبق مصر که توسط افسر انقلابی ارتش مصر اعدام شد، محمد مرسی با همسر و فرزندان سادات در کاخ ریاست جمهوری قاهره دیدار کرد و مدال افتخار انورسادات را به آنها داد. انورسادات، همان کسی است که در آمریکا قرارداد ننگین کمپ دیوید را با مناخیم بگین نخستوزیر رژیم اشغالگر و غاصب صهیونیستی امضا کرد و در میان حیرت بیسابقه ملتهای عرب، این رژیم را به رسمیت شناخت و راه را برای عادی شدن رابطه تعدادی از کشورهای عرب با صهیونیستها عادی ساخت. بعد از این اقدام ننگین بود که امام خمینی در تاریخ 11 اردیبهشت 1358 طی فرمانی به وزیر خارجه وقت ایران دستور دادند "با در نظر گرفتن پیمان خائنانه مصر و اسرائیل و اطاعت بیچون و چرای دولت مصر از آمریکا و صهیونیست ها" روابط دولت جمهوری اسلامی ایران با دولت مصر قطع شود.
قرارداد ننگین کمپ دیوید خشم شدید ملت مصر را نسبت به انورسادات برانگیخت و همین امر موجب شد چند تن از افسران انقلابی ارتش مصر تصمیم به اعدام وی گرفتند و این اقدام انقلابی توسط خالد اسلامبولی به اجرا در آمد و انورسادات خائن در مهرماه سال 1360 درحالی که از ارتش مصر سان میدید با گلولههائی که از اسلحه این جوان انقلابی خارج شدند به سزای خیانت خود رسید. امام خمینی این اقدام شجاعانه را ستودند و به مردم مصر توصیه کردند فریب آمریکا را نخورند و زیر بار افرادی مثل انورسادات که نوکر آمریکا و صهیونیستها هستند نروند. خالد اسلامبولی در بیدادگاه دولت حسنی مبارک به شهادت رسید و دولت جمهوری اسلامی یکی از خیابانهای تهران را به افتخار وی "شهید خالد اسلامبولی" نامید که اکنون نیز همین نام بر تارک این خیابان میدرخشد.
دو روز پیش، روزنامه الاهرام چاپ قاهره، متن نامه محمد مرسی به شیمون پرز رئیس رژیم صهیونیستی را که در آن سفیر جدید مصر در فلسطین اشغالی را به وی معرفی کرده است، منتشر کرد. مرسی در این نامه، شیمون پرز را با عبارت "عزیزم و دوست بزرگوارم" مخاطب قرار داده و نوشته: "نظر به علاقه شدیدم برای نشان دادن روابط دوستانه که خوشبختانه دولتهای ما را به یکدیگر پیوند داده است، آقای عاطف محمد سالم سیدالأهل را به عنوان سفیر خود به جنابعالی معرفی میکنم." وی در نامه خود با این عبارت که: "افتخار دارم برای جنابعالی سعادت و خوشبختی و برای کشور شما رفاه و آسایش و شکوفائی آرزو کنم" بر دوستی خود با شیمون پرز و علاقه به رژیم غاصب صهیونیستی تأکید میکند و نامه خود را با عبارت "دوست وفادار شما محمد مرسی - کاخ ریاست جمهوری مصر" به پایان میبرد.
سخنگوی ریاست جمهوری مصر در توجیه محتوای این نامه گفته است "این یک امر تشریفاتی است" ولی رسانههای جهان عرب این توجیه را رد کرده و نوشتهاند نیازی نیست در نامههای تشریفاتی، اینهمه بر دوستی، وفاداری و علاقمندی به طرف مقابل آنهم رئیس رژیم صهیونیستی تأکید شود.
بالاتر از آنچه در اعتراض رسانههای کشورهای عربی آمده این نکته است که اصولاً رئیسجمهور مصر که با انقلاب مردم علیه رژیم کمپ دیویدی حسنی مبارک به قدرت رسیده، نباید با رژیم صهیونیستی روابط داشته باشد و سفیر مبادله کند. مردم مصر در شعارهایشان، رژیم صهیونیستی را دشمن خود دانسته و حتی به سفارت این رژیم در قاهره حمله کردند و سفیر صهیونیستها را وادار به فرار نمودند.
مردم مصر در یکسال و نیم اخر یعنی بعد از سقوط حسنی مبارک، بارها اعلام کردند که خواهان قطع رابطه با رژیم صهیونیستی و قطع فروش گاز و هرگونه روابط تجاری با این رژیم هستند. در چنین شرایطی، تبادل سفیر با رژیم صهیونیستی و بکار بردن تعابیری که نشان دهنده علاقمندی عمیق رئیسجمهور مصر به این رژیم و سران آنست به هیچوجه برای انقلابیون مصری قابل پذیرش نیست.
لابد از ترس افکار عمومی بود که متن نامه مرسی به شیمون پرز که در 29 تیرماه امسال یعنی سه ماه قبل نوشته و ارسال شده تاکنون پنهان مانده بود و اکنون که توسط روزنامه الاهرام افشا شده، زلزله سیاسی شدیدی در مصر و جهان عرب ایجاد کرده است. تظاهرات دیروز مردم مصر علیه مرسی و همسان دانستن وی با حسنی مبارک، آغاز ابراز خشم مردم بود.
اکنون که چهره واقعی محمد مرسی برای مردم مصر فاش شده، باید در انتظار آیندهای خطرناک برای وی بود. انقلابیون مصری قطعاً مرسی را تحمل نخواهند کرد و از هم اکنون تصمیم گرفتهاند مخالفت با او را به مراحل عملی برسانند. گروه اخوان المسلمین نیز با افشای این حرکت مرسی دچار مشکلات زیادی در داخل مصر و جهان عرب خواهد شد و حتی مسیر آنچه خود آنها آن را بهار عربی مینامند را تغییر خواهد داد و جریان بیداری اسلامی با محوریت ضدیت با آمریکا و رژیم صهیونیستی را تقویت خواهد کرد. برای پیشبینی سرنوشت مرسی که خود را دوست وفادار اسرائیل میداند شاید هنوز کمی زود باشد، ولی در این واقعیت تردیدی نیست که مرسی و اخوان المسلمین نمیتوانند در آینده مصر و حتی جهان عرب جایگاه ممتازی داشته باشند.
رسالت:لبههای تحریم
«لبههای تحریم»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم حامد حاجی حیدری است که در آن میخوانید؛
مطلب اول
آنها دامنه تحریم را حتی به دارو کشاندهاند. دارو... دارو... دارو...
این بود که موجب شد، آیت الله سید علی حسینی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، تعبیر "وحشیانه" را برای دور اخیر تحریمها به کار برند.
و واقعاً، این سطح از تحریمها، با هر فرض و معیاری که صورت گرفته باشد، "وحشیانه" است. مانند بستن آب به روی ملت متخصام است.
"وحشیانه" است، به این معنا که بیش از پیش، آشکار میشود که این تحریمها بنا به مقاصد اخلاقی و انسانی، و با ملاحظات و رویههای اخلاقی وضع نشدهاند. انگار، آنها، با یک خیال و وهم خام، عزم خود را بر نابودی یک ملت استوار کردهاند.
مطلب دوم
آنها میگویند، و انگار، باور دارند که ایران، کشور مسئولی نیست.
به زعم آنان، این امکان هست که ایران، در صورتی که شرایط را برای خود تنگ احساس کند، دست به اقداماتی بزند که پیشبینیناپذیر، غیر قابل کنترل، و خلاف موازین بینالمللی باشد. از این روی، ایران را باید "مهار کرد"!
اگر این فرض، در مورد باور تحریم کنندگان، صحیح باشد، میتوان تصور کرد که لبههای امکان تحریم، در دیدگاه آنان کجاست؟
مطلب سوم
اگر ایران، آن "یاغی" باشد که آنان تصور میکنند، محال است که با امکاناتی که امروز دارد، به زانو درآید.پس، تحریم برای به زانو آوردن ایران نیست.
آنها میتوانند بفهمند که ایران، هرگز با این تحریمها به زانو در نخواهد آمد. ایران، "مهار" نخواهد شد (مگر آن که خود، ضعف نشان دهد و تسلیم شود).
آنها تصور میکنند که ایران، کشوری بیمسئولیت، با ظرفیتهای مخرب، علیه نظام بینالملل است، پس، میتوانند بفهمند که ایران با مقدورات سیاسی و جغرافیایی و اقتصادی ویژه خود، در صورتی که بیش از این، فشار تحریم را بر خود حس کند، میتواند از بسیاری رفتارهای متعارف امروز خود خارج شود. نتیجه خیال نامربوط آنان، باید چیزی شبیه این باشد، که ایران وارد فاز گستردهای از اقدامات نامتعارف برای حفظ موجودیت خود خواهد شد.
پس، آنها با فکر و تصور خراب خود که پیشفرض تحریمها را میسازد، میدانند، میدانند، میدانند، میدانند که ایران به زانو در نخواهد آمد.
ایران، "مهار" نخواهد شد.
مطلب چهارم
بیایید قدری با فکر و تصور خراب تحریمکنندگان همراه شویم.
آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس، میتوانند تصور کنند که ایران، میتواند رفته رفته هزینه مبارزه پرهزینه و مسئولانه خود با ترانزیت بینالمللی مواد مخدر را کاهش دهد، و در ازای نابودی جامعه و اقتصاد متخاصم اروپا، و حتی مصونیت خود در قبال ریزش مواد مخدر افغانستان و پاکستان، حتی سهم و اجارهای از ترانزیت بینالمللی مواد مخدر داشته باشد. آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس میتوانند تصور کنند که...
آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس، میتوانند تصور کنند که ایران یاغی، در وسط چهار راه جهان، ایستاده است. در وسط چهار راهی که حمل و نقل سلاح و هر کالای ناجور دیگر در آن، بسیار مهم است. آنها میتوانند تصور کنند که ایران، در صورتی که بیش از این، فشار بر خود حس کند، ملاحظات را کنار خواهد گذاشت و سهم مناسبی از این ترانزیت پر سود را به دست خواهد آورد. آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس میتوانند تصور کنند که...
آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس میتوانند تصور کنند که ایران با نفوذ دیرپایی که در تجارت بینالمللی دارد و با ورود به حیطههای جدید و مخرب بالقوه، میتواند مایحتاج خود را به هر طریقی به دست آورد و به طرفهای متخاصم آسیب وارد کند. میتواند به "دارو"ی (drug) مورد نیاز خود دست یابد و حتی از انتقال "دارو"ی (drug) مورد نیاز اروپا هم به آن، ممانعتی نکند! آنها گمان میکنند، ما "یاغی" هستیم، پس میتوانند تصور کنند که...
مطلب پنجم
اینها، لبههای توقع آنها از سیاست تحریم در نظر خودشان است.
در واقع، من فکر میکنم که اگر خود را در افق تصور آنان قرار دهیم، میتوانیم اذعان کنیم که تحریمها، هیچ گاه اقتصاد ایران را به زانو درنخواهد آورد.
حتی میخواهم بگویم، که آنها از تشدید تحریمها علیه ایران خواهند ترسید. آنها حتی از حفظ بیشتر سطح موجود تحریمها هم پرهیز خواهند داشت.
پس، فکر میکنم که آنها باید آماده شنیدن سخنان منطقی ایران باشند. البته، پس از آنکه گرد و خاک انتخابات برادر بزرگترشان نشست.
مطلب ششم
آنها باید آماده شنیدن سخنان منطقی ایران باشند؛ سخنان منطقی؟ کدام سخنان منطقی؟
ملتی که پس از مداخله تلخ و غیراخلاقی غرب، در نابودی عزم خود که در دولت مرحوم دکتر محمد مصدق، مصداق یافته بود، تصمیم گرفت، به هر قیمت، نفت و انرژی اتمی و هر امکان پیشرفت و استقلال دیگر خود را حتی به قیمت رویارویی کوبنده با غرب، حفظ کند، در مقابل این تحریمها به زانو در نخواهد آمد.نخبگان این جامعه، اعتراف تلخ مادلین آلبرایت، وزیر خارجه اسبق ایالات متحده را فراموش نمیکنند که این آمریکاییها بودند که دولت مصدق را سرنگون کردند.
ما رضا خان انگلیسی را هم فراموش نخواهیم کرد.وقتی غربیها، به لبههای بدبینیهای موهوم و احمقانه خود نسبت به ملتی که همواره در سراسر تاریخ خود، بیش از آنها، مسئول و پایبند و متعهد و مقید به اخلاق بوده است، برسند؛ وقتی آنها به لبههای بدبینیهای موهوم و احمقانه خود نسبت به ملتی که تنها استقلال خود را طلب میکند، برسند؛ و اگر به امکانات بالقوه خیالپردازیهای موهوم خود در مورد رفتار "ایران یاغی" اندیشه کنند، آن وقت سر عقل خواهند آمد. ایران، تنها استقلال عمل خود را میخواهد، در متن همه تعهدات بینالمللی و اخلاقی. همین.
سیاست روز:ترکیه بازنده بحران سوریه
«ترکیه بازنده بحران سوریه»عنوان یادداشت روز روزنامه سیاست روز به قلم مانی الوند است که در آن میخوانید؛ترکیه پیش از آغاز بحران سوریه، به لطف اقدامات و عملکرد موثر و مدبرانه تیم اردوغان در سیاستهای داخلی و خارجی، به جایگاه تازه ای در منطقه و جهان دست یافته بود و عملا داشت به یک ابرقدرت منطقهای تبدیل می شد،البته با کمکها و حمایتهای آمریکا، اما آغاز بحران در سوریه ماجرا را تغییر داد. سران ترکیه گمان کردند که این بحران میتواند فرصتی باشد برای ارتقای جایگاه این کشور در منطقه و جهان. حجم مخالفت ها با دولت سوریه ترک ها را به این گمان نزدیک کرد که دولت اسد زود یا دیر(نهایتا چند ماهه) سرنگون می شود. بنابراین آنها تصمیم گرفتند روی اسب برنده(از دید خودشان) شرط بندی کنند و به نفع مخالفان اسد موضع گرفتند؛ موضعی که به تدریج سخت تر و قاطعانهتر شد و به ارسال سلاح و دادن کمکهای لجستیک از سوی ترکها به مخالفان اسد انجامید. اما با گذشت ۱۸ ماه از این بحران، اشتباه بودن پیش بینی ترکیه را به اثبات رساند. در حال حاضر وضع به جایی رسیده که دیگر فقط سوریه در بحران نیست، بلکه همسایه این کشور، ترکیه، که پیش از آغاز بحران سوریه از این کشور به عنوان «دوست و برادر» یاد می کرد هم در بحران است؛ بحرانی خارجی و داخلی. سران ترکیه اکنون سردرگم اند و نمی دانند در قبال بحرانی که خود نقش مهمی در ایجادش داشتند، چه باید بکنند که کمترین هزینه را برایشان در پی داشته باشد.
اما موضع کشورهای دیگر درباره ترکیه چیست؟ از ابتدای بحران، عربستان و قطر(به طور عمده) و چند کشور عربی دیگر هم به صف دشمنان دولت سوریه پیوستند و شروع کردند به حمایت از مخالفان اسد. غرب و امریکا و ناتو هم با اعلام مواضع ضد سوری، چنین نشان دادند که در درگیری و جنگ احتمالی بین ترکیه و سوریه، در کنار ترکیه اند. اما این مواضع تا چه حد ما به ازای عینی دارد؟ امریکا اخیرا به عربستان و قطر هشدار داد که سلاح های سنگین به مخالفان اسد ندهند چرا که این سلاحها ممکن است به دست القاعده، که در کنار مخالفان قرار دارند، بیفتد و تهدیدی شود برای مواضع امریکا در منطقه. امریکا پیش از این هم نشان داده بود که به علت نبود آلترناتیو مناسب برای اسد، تمایلی به سرنگونی او ندارد. این به این معنی است که امریکا عملا ترکیه را در درگیری با سوریه تنها گذاشت.
ناتو هم گرچه در بیانیه هایش از ترکیه حمایت کرده، اما عملا افسارش در دست امریکا است و یکی از ابزارهای سلطه این کشور بر جهان. پس امریکا(غرب) و ترکیه دو موضع متضاد در قبال سوریه دارند: ترکیه شدیدا خواهان کنار رفتن اسد است و امریکا، به علت نداشتن آلترناتیو مناسب، تمایلی به این امر ندارد و به نظر می رسد به تضعیف اسد و مخالفانش(اسلام خواهان تندرو) در یک جنگ فرسایشی راضی است. عربستان و قطر هم به خاطر فاصله جغرافیایی شان از سوریه، به هیچ وجه در معرض آسیب های ناشی از جنگ در این کشور نیستند، در حالیکه ترکیه با داشتن نهصد کیلومتر مرز مشترک با این کشور، عملا در کنار آتش جنگ داخلی این کشور قرار دارد و می داند که این آتش میتواند به داخل مرزهای ترکیه هم سرایت کند، کما این که تاکنون این اتفاق تا حدی افتاده است.
در اینجا موضع اتحادیه اروپا هم جالب است. ترکیه سالهاست تلاش می کند به عضویت این اتحادیه در آید اما همواره با پاسخ منفی این اتحادیه مواجه می شود. اروپا پیش شرط هایی را برای عضویت ترکیه تعیین کرده، نظیر توسعه اقتصادی، سیاسی. شکی نیست که درگیر شدن ترکیه در بحران سوریه، از همه نظر به ضرر این کشور بوده است و در صورت شدیدتر شدن درگیری آنکارا و دمشق، می تواند ضربات مهلکی به اقتصاد ترکیه وارد کند و وضع سیاسی این کشور را هم دچار بی ثباتی کند(لائیک ها و نظامیان ترکیه منتظر فرصتند تا دولت اردوغان را بخاطر مواضع اشتباهش در بحران سوریه، به زیر بکشند.) اینها به این معنی است که درگیر شدن ترکیه در بحران سوریه، سدی است در برابر آرزوی دیرین این کشور برای عضویت در اتحادیه اروپا. کشورهای قدرتمند منطقه(ایران، عربستان و مصر) و نیز رژیم صهیونیستی هم از تضعیف رقیب قدرتمندشان(ترکیه) و فرو رفتن این کشور در مرداب بحران سوریه خشنودند. به خصوص آنکه ترکیه با رفتارهایش در قبال سوریه، محبوبیتی را که در چند سال گذشته در منطقه و جهان کسب کرده بود از بین برد و خود را به عنوان کشوری متجاوز و سلطه گر معرفی کرد.
بدتر از همه، به واقعیت پیوستن سناریویی که ترکیه در سر دارد خود می تواند منشا بدبختی های تازه ای برای این کشور باشد. آنکارا اکنون یک هدف دارد: سرنگونی دولت اسد. حال در نظر بگیرید این اتفاق بیفتد. بسیاری از تحلیلگران معتقدند در صورت سرنگونی اسد، مشکلات تازه و شاید بدتری برای ترکیه ایجاد می شود، چرا که باید کشور(یا کشورهایی) چند پاره را، که بخشی از آن(علوی ها و دیگر اقلیتها)، به دشمنان قسم خورده ترکیه تبدیل شده اند، در کنار مرزهایش تحمل کند؛ مرزهایی که مطمئنا دیگر آرامش زمان اسد را نخواهند داشت.
وقتی مسئله کردهای سوریه و اعطای خودمختاری نسبی غیررسمی از سوی اسد به آنها و دردسرهای امنیتی ای که آنها برای آنکارا دارند،به موارد فوق اضافه کنیم به این نتیجه می رسیم که ترکیه در بحران سوریه تاکنون یک بازنده بوده است. بازنده ای که در حال حاضر در وضعیت آچمز قرار دارد و با هر حرکت می تواند وضع خود را بدتر کند. اینها همه حاصل یک برآورد غلط و یک سیاست طمعکارانه است.
تهران امروز:دلایل یک نامه محبتآمیز
«دلایل یک نامه محبتآمیز»عنوان یادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم حسن هانیزاده است که در آن میخوانید؛نامهای که محمد مرسی به رئیس رژیم صهیونیستی،شیمون پرز ارسال کرده نشانگر رویکرد مشابه سیاست خارجی دولت محمد مرسی با رویکرد دولت مبارک است.با توجه به جملات محبتآمیزی که در این نامه آمده بهنظر میرسد که محمد مرسی در این شرایط تلاش میکند روابط خود را با اسرائیل به گونهای حفظ کند که رضایت آمریکا و لابی صهیونیزم را داشته باشد.
با توجه به جهتگیریهای اخوانالمسلمین در مصراز همان اول نمایان مینمود که پیروزی محمد مرسی نمیتواند سیاستهای کلی نظام جدید را نسبت به آمریکا و اسرائیل تغییر بدهد.آمریکا همواره تلاش کرده تا دولت مرسی را برای حفظ منافع خود در خاورمیانه تحت فشار قرار دهد.
این نامه پیام روشن و آشکاری است که پیروزی شخص مرسی و اخوانالمسلمین در انتخابات نمیتواند فاصلهای میان مصر و رژیم صهیونیستی ایجاد کند، مرسی بهخاطر کسب حمایتهای مالی، بینالمللی و دیپلماتیک به سمت سیاستهای خاورمیانهای آمریکا و اسرائیل کشیده شده و بهنظر میرسد که تفاوت اساسی میان سیاستهای مرسی با جهتگیریهای دیکتاتور سابق مصر دیده نمیشود.
بااینکه سخنگوی دولت مصر، عاطف محمد سالم این نامه را تشریفاتی خوانده، با این وجود شاهد هیچگونه تغییری در سیاستهای کلی مصر وجود ندارد و نامه محبتآمیز مرسی به شیمون پرز سیاستهای کلی مصر در قبال اسرائیل را نشان میدهد.
با توجه به پذیرش قرارداد کمپ دیوید،مرسی تلاش میکند به نوعی اطمینان خاطر به آمریکا و اسرائیل بدهد که مصر همچنان به قرارداد صلح با اسرائیل پایبند است و تغییری در سیاست خارجی خود نخواهد داد و ساختار سیاست خارجی مصر را در امتداد جهتگیریهای رژیم گذشته ادامه خواهد داد.
در رابطه با واکنشهایی که نسبت به نامه مرسی اتخاذ شده، این نامه از دو بعد قابل تجزیه و تحلیل است.بعد داخلی که شامل واکنشهای احزاب چپگرا، احزاب اسلامی و ملیگرای ناصریسم است که بهخاطر لحنی که مرسی در این نامه بهکار گرفته وی را مورد انتقاد قرار داده و او را به بیتوجهی از شعارهای انقلابی متهم کردند.
متاسفانه بهخاطر ساختاری که بعد از پیروزی اخوانیها در داخل مصر بهوجود آمده،این احزاب تحتتاثیر فشارهای اخوان نمیتوانند کاری از پیش ببرند و اما در رابطه با بعد خارجی، ما شاهد دو جهتگیری متفاوت در منطقه هستیم.عربستان،قطر،مغرب وحتی لیبی ممکن است واکنش مثبتی از خود نشان دهند و این نامه نیز میتواند اطمینان خاطری برای متحدان آمریکا و اسرائیل در منطقه باشد که مصر هرگز تغییر نخواهد کرد.
از طرف دیگر مطمئنا ایران و سوریه به این وضعیت واکنش منفی نشان خواهند داد زیرا امید این کشورها این بود که مصر بعد از انقلاب موضع منفی در برابر اسرائیل و سیاستهای آمریکا اتخاذ کند،که این پیشبینی با نامه محبتآمیز مرسی به شیمون پرز روایت دیگری را نقل میکند.
حمایت:نتانیاهو و ادعای جنگ
«نتانیاهو و ادعای جنگ»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت است که در آن میخوانید؛بنیامین نتانیاهو نخستوزیر صهیونیستها در روزهای اخیر ادعاهای بسیاری را در مورد اقدام نظامی علیه غزه و سوریه و لبنان مطرح کرده است. همزمان با این ادعاها نظامیان صهیونیستها نیز در غزه، لبنان و سوریه تحرکات نظامی داشته و اقدام به حملات پراکنده و رزمایشهای متعدد نمودهاند.
نکتهای که در این رفتار ها قابل توجه است رویکرد نتانیاهو به تهدید نظامی مستقیم میباشد چرا که در گذشته بیشتر باراک وزیر جنگ و لیبرمن وزیر خارجه صهیونیستها این تهدیدات را مطرح میکردند و لفاظی نتانیاهو بیشتر درباره ایران بود.در باب رویکرد نتانیاهو به این مواضع، دیدگاههای متعددی مطرح است.
برخی از ناظران سیاسی تاکید دارند که نتانیاهو برای برگزاری انتخابات زودهنگام و پیروزی در آن نیاز به مولفههای درونی و بیرونی دارد. آنچه در فضای درونی صهیونیستها مطرح است گرایش تشدید آنان به اصل امنیت میباشد. در شرایط کنونی که نتانیاهو از ابزارهایی نظیر اقتصاد برای جلب آراء نمیتواند استفاده کند گرایش به امنیت مهمترین مولفه کاری وی است.
هر چند که صهیونیستها رسما اذعان دارند که توان جنگ جدید را ندارند اما نتانیاهو با امنیتی کردن فضا و تاکید بر اینکه جریان راست افراطی توان برقراری امنیت را دارد به دنبال سیاستهای انتخاباتی است. نتانیاهو در زمینه کسب آراء افراطیون که براصل جنگ تاکید دارند جنگ را طلب میکند.برخی از ناظران سیاسی نیز ادعاهای نتانیاهو را برگرفته از ناکامیهای نظامی اخیر این رژیم میدانند.
پرواز پهپاد حزبا... به آسمان سرزمینهای اشغالی و ارسال تصاویر متعدد از مناطق استراتژیک و حتی مراحل رزمایش آمریکا و تلآویو در کنار ساخت اولین موشک ضد جنگنده توسط مقاومت غزه عملا ناتوانی نظامی صهیونیستها را آشکار ساخته است. این سناریو مطرح است که نتانیاهو با کوبیدن بر طبل جنگ به دنبال پنهانسازی این شکستها میباشد.
نکته دیگر ناتوانی نتانیاهو در تحریک جهان مبنی بر تهدید آمیز بودن فعالیتهای هستهای ایران است. نتانیاهو نه تنها نتوانسته خط قرمزی علیه ایران ایجاد کند بلکه نظریه پردازان سیاسی و نظامی صهیونیستها نیز به مخالفت با ادعاهای ضد ایرانی وی پرداختهاند نتانیاهو اکنون با سوق دادن تهدیدات به سمت غزه، لبنان و سوریه سعی دارد تا با ادعای جنگ منطقهای از یک سو خواستههای خود مبنی بر مقابله با ایران را به جهان تحمیل نماید و از سوی دیگر بر ناکامیهای خود در مقابله با ایران سرپوش گذارد.
به هر تقدیر لفاظیهای جنگطلبانه نتانیاهو با هر عنوان که باشد بیانگر یک اصل اساسی است و آن اینکه این رژیم چنان با بحران مواجه شده که برای پنهانسازی آن به لفاظیهای جنگطلبانه روی آورده در حالی که حتی در درون این رژیم نیز تاکید دارند که دوران جنگطلبی به پایان رسید و این رژیم دیگر توان تهدید کشورها را ندارد چنانکه عبور پهپاد حزبا... از سیستم راداری این رژیم، شکست میلیاردها دلار هزینه نظامی این رژیم را آشکار ساخت.
آفرینش:فرش قرمز برای تحریم ها
«فرش قرمز برای تحریم ها»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن می خوانید؛برخوردهای سیاسی با پرونده هسته ای ایران در چند سال اخیر زمینه افزایش تحریم های سیاسی و اقتصادی علیه کشورمان را دوچندان کرده است. اما اگر نگاهی به گذشته رویکرد غرب در مواجهه با پرونده هسته ای ایران بیاندازیم و تاملی در نوع و انگیزه آنها برای افزایش تحریم ها داشته باشیم به نکاتی برمی خوریم که توجه به آن تصویری از نحوه عملکرد ما درمواجهه با این تحریم ها نمایان خواهد کرد.
اگر به سال های ابتدایی که پرونده هسته ای ایران به عنوان موضوعی مورد اختلاف در سطح شورای امنیت مطرح شد ، نگاهی داشته باشیم، متوجه می شویم که تفاوتی در نوع برخورد اروپا و آمریکا با پرونده هسته ای ایران وجود داشت. البته این تفاوت بیشتر نشأت گرفته از اختلاف یا بهتر بگوییم استقلالی بود که اتحادیه اروپا قصد داشت نسبت به آمریکا از خود نشان دهد.
به بیان واضح تر ما در زمینه به کارگیری دیپلماسی فعال، نتوانستیم آنطور که باید و شاید از این افتراق اروپا و آمریکا استفاده و طوری سیاست گذاری کنیم که منافعمان درمیان اختلاف رویکرد این دو قدرت تامین گردد. البته یک طرفه قضاوت نمی کنیم و کارشکنی هایی که برخی کشورهای اروپایی در همسویی با آمریکا داشتند را نادیده نمی گیریم، اما به هرتقدیر امروز اتحادیه اروپا کاملا دنباله رو آمریکا شده و تکمیل کننده سیاست های آن می باشد.
نکته دیگر این که در دوره های گذشته ایران و اروپا رابطه نسبتاً معقول سیاسی و به ویژه اقتصادی داشتند. اما با نگاهی به سیر روابط مشاهده می کنیم که روابط سیاسی ما با اروپا به کلی قطع شده و حوادثی همچون بسته شدن سفارتخانه برخی از کشورهای اروپایی درایران، ضخامت یخ این روابط را به بیشترین حد خود رسانده است. از سوی دیگر مراودات تجاری هم نتوانسته به حدی باشد که مانع از قطع ارتباط و جلو گیری از سیاست های ضد ایرانی اروپا گردد.
جدای از فرصت هایی که ما در عرصه سیاسی و اقتصادی دربرخورد با اروپاییان داشتیم و استفاده نکردیم، امروز درعرصه داخلی شاهد شرایطی هستیم که باعث پهن کردن "فرش قرمز برای تحریم ها" شده است. وضعیت سیاسی و اقتصادی امروز کشورمان، وسوسه بیشتری را در غرب ایجاد کرده تا فشار بیشتری بر ایران وارد کنند. زمانی بود که اروپاییان افزایش تحریم ها را بر ایران بی فایده می انگاشتند اما نحوه عملکرد ما باعث شده تا مشی فکری آنها تغییرکند وهرروز تحریم های جدیدتر و سنگین تری را برای فشار به ایران در نظر بگیرند.
نبود "یگانگی" به معنای واقعی میان مسولان، و به دنبال مقصر گشتن در برخورد با معضلات مختلف کشورسبب شده تا مدیران و تصمیم گیرندگان نتوانند با همگرایی مشکلات را برطرف سازند و این فرصت را به غرب داده اند که از این اختلاف درجهت افزایش فشارها استفاده کنند.
شاهدیم که در یک سال گذشته که نوسانات بازار ارز اقتصاد داخلی مارا دچار اختلال کرده است، غربی ها درچند مرحله تحریم ها علیه ایران را افزایش داده اند. خصوصاً در وضعیت فعلی که ثباتی بر بازار ارز حاکم نیست، چشم طمع به محدود کردن منابع درآمد ارزی کشور دوخته اند تا بتوانند هرچه بیشتر شرایط را برای ما سخت تر نمایند.
هرچند دربرخورد با این رویه نمی توان انتظار داشت که یک شبه نوع برخوردها و سیاست های فعلی تغییر کند، اما مسولان را هشدار می دهیم که در منش و مشی سیاسی و اقتصادی خود توجه و بازنگری داشته باشند و اجازه سواستفاده غرب از فضای غبارآلود داخلی را ندهند.
وطن امروز:شکافهای اجتماعی تراژدی اروپایی
«شکافهای اجتماعی تراژدی اروپایی»عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم حسین میزان است که در آن میخوانید؛تعاریف از قدرت به عدد مصادیق آن مختلف و متنوع است اما بر سر تقسیم آن به قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی میان اندیشمندان جامعهشناسی سیاسی اجماع نظر وجود دارد. به بیان ساده قدرتی که از جانب دولت اعمال میشود را قدرت سیاسی و قدرتی که از جانب تودهها و جامعه اعمال میشود را قدرت اجتماعی نامیدهاند.
آر. اچ. تونی، مورخ معروف انگلیسی در تعریفی از قدرت اجتماعی بر این باور بود که «قدرت عبارت است از توانایی یک فرد یا گروهی از افراد برای تغییر شیوه عمل افراد یا گروههای دیگر، در جهت دلخواه آن فرد یا گروه.» اما در مقابل تعریفی که جان لاک، فیلسوف انگلیسی از قدرت ارائه داده، تعریف قدرت سیاسی است. آنجا که وی میگوید: «به نظر من قدرت سیاسی، حق وضع قوانین همراه با تعیین مجازات مرگ و همه مجازاتهای کوچکتر به منظور تنظیم و حفظ مالکیت است...». مطابق این دو تعریف، واضح است که قدرت اجتماعی مقولهای به مراتب پیچیدهتر است و انواع بیشتری از قدرت را دربر میگیرد که نفوذ، فشار، اعتبار و منزلت اهم مصادیق آن است.
بیتردید تاثیرات افکار عمومی هم در قالب همین قدرت اجتماعی قابل تعریف و ارزیابی است اما گروههای اجتماعی که اعمالکننده قدرت اجتماعی هستند به واسطه وجود شکافها، تضادها و تعارضات در جامعه به وجود میآیند. شکافهایی که میتواند از آبشخورهای مختلفی نظیر قومیت، جنسیت، زبان، اختلاف طبقاتی، مذهب و... منشأ بگیرد. بیتردید صورتبندی شکافهای اجتماعی از هر جامعهای به جامعه دیگر تغییر میکند و به مختصات آن جامعه وابستگی کامل دارد. با این حال تضادها و تعارضهای اجتماعی را میتوان به 2 گونه شکافهای فعال و غیرفعال تقسیم کرد.
به عنوان نمونه شکاف مذهبی ممکن است در یک جامعه خفته و غیرفعال باشد و نقش محوری را در کنشهای سیاسی ایفا نکند. همواره این امکان وجود دارد که شکافهای فعال، غیرفعال شوند و شکافهای خفته دوباره بیدار. تا پیش از این ادعا میشد شکاف مذهبی و به طور اخص درگیریهای پروتستانها و کاتولیکها که زمانی یکی از مهمترین شکافهای موجود در اروپا بود، غیرفعال شده است اما در حال حاضر قراینی وجود دارد که از بیدار شدن مجدد این شکاف خفته حکایت دارد.
در این میان هر قدر غیرفعال شدن شکافهای اجتماعی برای یک قدرت سیاسی (دولت) حائز اهمیت است و میتواند به پیشبرد پروسه دولت – ملتسازی کمک کند، فعال شدن مجدد تضادها و تعارضهای اجتماعی برای دولت و رهبران سیاسی یک تراژدی واقعی تلقی میشود که میتواند وفاق اجتماعی را در جامعه به حداقل برساند. در این میان بار شدن تعدادی از شکافها بر یکدیگر میتواند عمق تراژدی را بیشتر هم بکند و جامعه را تا مرز فروپاشی پیش ببرد.
بررسی وضع کنونی اروپا نشان میدهد تضادها و تعارضهای اجتماعی در قاره سبز در حال فعال شدن است و شکافهایی که زمانی خفته به نظر میرسید، اکنون سر باز کرده است. شکافهایی آنقدر عمیق که با هیچ ملاتی پر نمیشود. آشکارترین شکاف کنونی در اروپا شکاف طبقاتی است که در کشورهایی نظیر یونان، اسپانیا، پرتغال و ایتالیا نمود بیشتری دارد.
وضع بغرنج اقتصادی در این کشورها سبب شده دولتها سیاستهای ریاضت اقتصادی را به اجرا بگذارند؛ سیاستهایی که گروه هدف آن، طبقه متوسط جامعه است و سرمایهداران کلان از آن ضربهای نمیپذیرند. همین رویه سبب افزایش شکاف طبقاتی در جامعه اروپایی شده است.
این اختلاف طبقاتی در حال حاضر به قدری عمیق است که شکاف میان طبقه بورژوا و کارگر را در اروپای قرن 19 به ذهن متبادر میکند. شکاف دیگری که در اروپای کنونی سر باز کرده و این پتانسیل را دارد که اروپا را تا مرز انهدام پیش ببرد و ژئوپلتیک جدیدی برای قاره سبز ترسیم کند، شکاف مذهبی است. شکاف میان کاتولیکها و پروتستانها که به ادعای جامعهشناسان اروپایی به شکافی خفته بدل شده بود، این روزها فعالتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد. درگیری چندی پیش پروتستانها و کاتولیکها در ایرلند خود شاهدی بر این مدعاست.
شکافهای زبانی – قومیتی هم یکی دیگر از تضادها و تعارضهای اجتماعی موجود در اروپا و در کل غرب محسوب میشود که در شرایط کنونی پررنگتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد. پیروزی حزب جداییطلب کبکواز در انتخابات چندی پیش این ایالت نشان داد که گرایشهای واگرایانه تا چه حد در غرب و به طور اخص کانادا تشدید شده و اقلیت فرانسویزبان تا چه میزان برای جدا شدن از دولت مرکزی اشتیاق دارد.
همچنین پیروزی حزب جداییطلب «اتحاد جدید فلاندری (N-VA)» در انتخابات محلی بلژیک هم که اخیرا محقق شد، عمق شکافهای قومیتی – زبانی در اروپا را به وضوح نشان داد. رهبر فلاندرها که هلندیزبان محسوب میشوند، بلافاصله پس از پیروزی گفت از قدرت خود برای کسب خودمختاری بیشتر مناطق هلندیزبان بلژیک استفاده خواهد کرد. در حال حاضر بسیاری بر این باورند که ادامه رشد تمایلات جداییطلبانه در بلژیک میتواند این کشور را تا مرز تجزیه شدن پیش ببرد.
اما شاید یکی از مهمترین واگراییهایی که قطعی به نظر میرسد و تنها بر سر دیر و زود آن تردیدهایی وجود دارد، جدایی اسکاتلند از بریتانیاست. در حالی که جدایی ایرلند جنوبی عملا از بریتانیای کبیر چیزی باقی نگذاشت، جدایی اسکاتلند هم میتواند میخ آخر را بر تابوت بریتانیایی بکوبد که حالا دیگر باید صغیر نامیدش.
بیتردید فارغ از ضربات اقتصادی مهلکی که جدایی اسکاتلند به بریتانیای صغیر وارد میکند، فرصتی بزرگ هم در اختیار دشمنان انگلیس قرار میدهد. به واسطه همین نگرانیها بود که وزارت خارجه انگلیس 3 روز قبل (17 اکتبر) اعلام کرد استقلال اسکاتلند برای «دشمنان انگلیس» فرصتی فراهم میکند که از «بیثباتی و پریشانی» پس از استقلال اسکاتلند استفاده کنند.
قرار است در پاییز سال 2014 همهپرسی درباره استقلال اسکاتلند از بریتانیا انجام شود. همهپرسیای که به باور بسیاری نتیجه آن از هماکنون مشخص است. تردیدی نیست که استقلال اسکاتلند و حتی طرح بحث جدا شدنش از بریتانیا تمایلات واگرایانه را در ولز و ایرلندشمالی هم که اکنون تحت حاکمیت بریتانیا قرار دارند، گسترش خواهد داد.
همه این اتفاقات اخیر شاهدی متقن است بر وضع بغرنج اروپا؛ اروپایی که تناسب میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی در آن آشکارا به هم خورده و شکافهای به ظاهر خفته آن به وضوح سر باز کرده است. به نظر میرسد با بر هم خوردن این تعادل و با وضع موجود، قاره سبز تا مدتها رنگ آرامش به خود نبیند.
مردم سالاری: یک پیشنهاد به اصولگرایان
«یک پیشنهاد به اصولگرایان»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم میرزابابا مطهرینژاد است که در آن میخوانید؛ در دریای اندیشه سفری را آغاز کردم و سوار بر توسن خیال به وضعیتشناسی امور اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور از سال 84 تاکنون پرداختم. از خیالی به خیال دیگر و تطبیق آن با وضع و روز خودم و همه آنها که میشناختم پرواز کردم، به جایی نرسیدم، ناگزیر، توسن خیال را رها کردم و بر واقعیتها متکی شدم و مصمم که براساس واقعیتها به قضاوت بنشینم.
خیال، تجلی«من کودک» آدمی را سبب میشود و شایسته نیست با چنین جلوهای با جامعهای که دوران بلوغ خود را سپری میکند سخن گفته شود. بهتر است بر واقعیات اتکا کنم و«من بالغ» را به میدان آورم تا هم بر«من کودک» نهیب زند که زندگی با خیال نمیشود و هم در برابر«من والد» به احترام بنشیند و حضور خود را معنا بخشد. باری«من بالغ» به من حکم کرد که ابتدا باید فرضیههای اداره جامعه در این چند سال اخیر، به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را بشناسی و واقعیات را مبنای اثبات یا ابطال آن فرضیهها قرار دهی. سخن درستی است که میتواند ماتریس پیچیده ارتباط«من بالغ»، را با«من کودک» و«من والد» پاسخ گوید.
دست به کار شدم تا فرضیههای اداره اقتصادی جامعه را بشناسم. به آرشیوها رجوع کردم، صفحات روزنامهها، آرشیو سایتها، جستجوی ماشینهای جستجوگر، سخنرانیها، مصوبات دولت و... و... نظریهای به عنوان نظریه اداره جامعه به لحاظ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی نیافتم، اما تا دلت بخواهد آرمانطلبیها و شعارها و وعدهها توجهم را به خود جلب کرد که کمترین آنها، بهترین شرایط و عالیترین زندگی را برای ملت ایران وعده میداد. سخنها از تحول اقتصادی، تحول وضع معیشتی و... تشکیل ستادهای تحول توجهم را جلب کرد، اما نظریهای مبنی بر نظریه تحول که مبنای فعالیتها قرار گیرد را نیافتم.
واژه تحول میتوانست راهگشا باشد برای کشف ابهام چون تحول در سایه تغییرات ساختی معنا پیدا میکند و برای تشخیص تغییرات ساختی باید به دستهبندی تغییرات عنایتی داشت. نخستین تغییر متوجه سازمانی نظارتی به نام «سازمان مدیریت و برنامهریزی» است که هم برنامهها را کارشناسی میکند و هم به بودجههای تخصیصی به آنها نظارت دارد و شاخصهای پیشرفت و توسعه در مقابل هزینهها و اعتبارات قرار میدهد و به قضاوت مینشیند، مرکزی است برای تجمیع آمار و اطلاعات. ظاهرا این سازمان باید تغییر را تجربه کند تا تحول حاصل آید. اما چون برای رسیدن به تحول اندکی عجله هست! تا جبران مافات شود، تغییر کافی به نظر نمیرسد و سخن از انحلال جان میگیرد. اما کدام نظریهای انحلال یک مرکز عظیم کارشناسی و نظارت را برای تحول مجاز میشمرد؟ پاسخی در کار نیست. در نقطه مقابل نامهها پشت نامهها، هشدارها، پشت هشدارها که چنین تغییراتی را نه تنها برای رسیدن به تحول مفید نمیداند که اعلام خطر میکند. استدلالها، التماسها و هشدارها راه به جایی نمیبرد و برج فرماندهی کارشناسی برنامهها و نظارت بر اجرای آنها فرو میریزد و نخستین اثر وضعی آن به تغییر در ساختار بودجه پیشنهادی دولت به مجلس رخ مینماید و بودجهای با یک ماده واحده و یک خرمن اختیارات بدون نظارت و اهدافی کلان و آرمان طلبانه جایگزین نظام بودجهای جزئی نگر و تبصره محور میشود. نه در مذاکرات مجلس و نه در لایحه دولت از پشتوانهای نظریهای، بر چنین رویکردی خبری نیست که نیست. الغرض «من بالغ مشاهدهکننده و نه مفسر» سرگردان که گمشده خود را چگونه و در کجا جستوجو کنم تا امکان قضاوت براساس واقعیتها برایم میسر شود؟
دو راه بیشتر برایم نمانده است که عبارتنداز:
1- از واقعیات چشم بپوشم و با بیدار کردن «منکودکم»، اسب شاهوار خیال را زین کنم و قوه خیالپردازی را جایگزین نظریهپردازی کنم و آرام بگیرم.
2- یک نتیجه منطقی از یافتههایم را به شما ارائه کنم؛ درست است که به نظریهای دست نیافتم که کشور براساس آن در این مدت طی طریق کرده باشد، اما آرمانها و وعدههای داده شده که وجود دارند، براساس واقعیات آنها را به قضاوت بنشینم که کدام محقق شده است و کدام معطل مانده است و «منبالغ مشاهدهکننده» را با پاسخ به این ملاک برای مواجهه مسلح کنم، بر همین اساس دست به بررسی و تجمیع مشاهداتم زدم که خیلی وعدهها محقق نشده، بیکاری، گرانی، بیبرنامهگی، تعطیلی کارخانهها، آشفتگی، بلاتکلیفی، عدم دسترسی به آمار و اطلاعات و تبدیل شدن صف حامیان ابتدای دوره از دولت، به صف مخالفان در اردوگاه اصولگرایان محصول چنین بررسی و مشاهدهای است.
نتیجه منطقی این که نتایج، به ابطال نظریه ناشناخته و ناگفته اداره جامعه گواهی میدهند. اصولگرایان ابتدا به بطلان نظریه اداره امور اقتصادی به شیوه چند سال گذشته در دولتهای نهم و دهم اذعان کنند تا راه برای گفتوگو و آینده پژوهی آنان گشوده شود. معرفی هر نوع نامزد با هر ائتلافی برای انتخابات، بعد از چنین اعلام نظری قابل بررسی است!
راه نخست اصولگرایان اعتراف و ابراز ندامت از راهی است که رفتند، پس از آن سخن از نامزد و ائتلاف معنا مییابد.
فکر نکنید نتیجه آخری تجلی «من کودک» است نه جلوه آشکار از «من بالغ مشاهدهکننده و بالغ مفسر و یا ملامتگر» است!
ابتکار:این همه هیاهو برای هیچ؟
«این همه هیاهو برای هیچ؟»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن میخوانید؛این روزها فضای رسانه ای تحت تاثیر تصمیم نمایندگان مجلس مبنی بر طرح سوال از رئیس جمهور میباشد، اقدامی که ظرف هفت ماه گذشته دو بار اتفاق افتاده؛ بار اول در اواخر سال گذشته و همزمان با پایان دوره هشتم مجلس شورای اسلامی طرح سوال از رئیس جمهور به اجراء گذاشته شد. رئیس جمهور با حضور در صحن علنی ضمن دست انداختن نمایندگان به خود نمره 20 داد و با تبسم و بالا بردن دو انگشت به نشانه پیروزی جلسه را ترک کرد.
افکار عمومی در آن زمان هم دلایل ضعیف سوال کنندهها را نپسندید و رای به نفع احمدی نژاد داد. اکنون یک بار دیگر بخشی از نمایندگان مجلس نهم تصمیم گرفته اند راه مجلس هشتمیها را پیشه کنند و با طرح سوال مجدد زور خود را بیازمایند، تصمیمی که نتیجه آن برای ناظران روشن است و چشم انداز آن هیچ نتیجه ای ندارد، چرا که آقای احمدی نژاد نشان داده که سر سازگاری با نظارت ندارد و حالا که شمارش معکوس پایان دولتش آغاز شده به این ابزارها تمکین نخواهد کرد و موجب ترک عادت نخواهد شد.
نکته دیگر در بی اثر بودن اقدامات نظارتی مجلس به ترکیب آن بر میگردد. از زمانی که قوای اجرائیه و مقننه به دست اصولگرایان افتاد مجلس از کار ویژه خود که همانا نظارت بر دستگاه اجراء بود دور افتاد و ابزارهای نظارتی اش زیر ممیزی مصلحت کند و ناکارآمد گردید.
تعداد طرحهای استیضاح که در مجالس هفتم، هشتم و نهم به جریان افتاد و در دقیقه 90 به نام مصلحت مسکوت گذاشته شد خود سیاهه بالا بلندی را تشکیل میدهد. تکرار ملال آور این وضعیت موجب بی اعتباری ابزارهای نظارتی و تجری دستگاه اجرائی شده است.
مدتهاست که دیگر کسی صدای نظارت و استیضاح و طرح سوال نمایندگان را جدی نمیگیرد و تنها آن را تلاش نمایندگان برای تشکیل بیلان کار و خالی نبودن عریضه به حساب میآورند. این در حالی است که در کشوری چون ایران به دلیل ضعف اجراء قانون نظارت و ابزارهای آن مهمترین کار ویژه مجلس محسوب میشود. نظارت بر حسن اجراء قانون اصلی ترین کارکرد نمایندگی به حساب میآید و اقتدار مجلس در گرو نقش نظارتی اش میباشد.
در کشور ما مشکل اصلی نبود قانون و یا کمبود قانون خوب نیست، بلکه دیر زمانی است که عدم اجرای قانون و یا اجرای سلیقه ای آن به ویروس عمومی در فضای مدیریتی تبدیل شده است. قانون همچون موم در دستان مسئولان اجرایی تفسیر به سلیقه و دلخواهشان اجراء و یا به کناری گذاشته میشود. درموارد بسیار نص و صراحت قانون با آئین نامههایی که در قوه مقننه تنظیم میشود، نقض و گرفتار ابهام میگردد.
در این روزهائی که گرفتاریهای مختلف امان از مردم بریده و نگاه حسرت بار آنان به تدبیر مسئولانشان دوخته شده است تا شاید مرهمی بیابند و کمی از آلامشان کاسته شود، دیگر تحمل و حوصله اینگونه اقدامات فانتزی و بی نتیجه را ندارند و با زبان بی زبانی میگویند« تو که نوشم نئی، نیشم چرایی؟!».
آرمان:بورس ارز چرا متوقف شد؟
«بورس ارز چرا متوقف شد؟»عنوان یادداشت روز روزنامه آرمان به قلم دکتر زهرا کریمی است که در آن میخوانید؛بهنظر میرسد دلیل اصلی توقف راهاندازی بورس ارزی، عدم امکان پذیرش نوسانات ارز در بازار آزاد توسط دولت برای مبادلات ضروری است. برای ایجاد آرامش در بورس ارز باید طرف عرضه (انتقال ارز به بورس) فعال باشد، وگرنه انبوهی از متقاضیان ارز وارد بازار بورس میشوند و چون عرضه محدود است، آن وقت با راهاندازی بورس ارز درست وضعیتی مشابه بازار میدان فردوسی بروز پیدا میکرد.
بنابراین اگر دولت امکان عرضه میزان مناسبی از ارز را نداشته باشد، ایجاد یک بازار دیگر توسط دولت کار موثری نخواهد بود. براساس اعلام بانک مرکزی مبنی بر فعالیت اتاق ارزی، دیگر سخنی از بازار بورس ارزی در میان نخواهد بود.
چون بازار بورس محل برخورد عرضه و تقاضاست و قیمت در بازار بورس براساس نقطه تعادلی برخورد میان عرضه و تقاضا تعیین میشود. اگر قیمت ارز را بانک مرکزی بر اساس ملاحظاتی خاص برای مبادلات ارزی تعیین میکند، دیگر نام بورس ارز مفهومی در چنین مبادلاتی نخواهد داشت. به همین جهت اسم آن را تغییر دادهاند و اتاق ارزی نامیدهاند.
اگر بر اساس اعلام دولت قیمت ارز در بازار بورس فقط دو درصد کمتر از بازار آزاد باشد، شوکی به اقتصاد کشور وارد خواهد شد و قیمت ارز در بازار بورس به نوبه خود بر قیمت ارز در بازار آزاد خواهد افزود. در نتیجه این دو به سرعت بر روند افزایش سطح عمومی قیمتها تاثیر میگذارند و تورم را افزایش میدهند.
بر این اساس بانک مرکزی چارهای جز این نداشته که نرخ ارز در بازار بورس را به کل از بازار آزاد جدا کند و براساس صلاحدید نرخی را تعیین کند. از آنجا که انتقال قیمت آزاد ارز به کالاهای مصرفی و مواد اولیه وارداتی نگرانکننده است و میتواند هرگونه کنترلی را از روی قیمتها حذف کند در واقع همان چیزی که پیشبینی میشد، اتفاق افتاده است و چند نرخ متفاوت برای ارز بهوجود آمده است.
از ابتدا هم مشخص بود که بورس ارزی، در شرایط کنونی، توان تامین تقاضای ارز را ندارد و اگر تمام متقاضیان برای ورود به بورس ارزی مجاز باشند، باز هم تقاضا از عرضه پیشی میگیرد و وضعیت مشابه بازار صرافان میدان فردوسی تکرار میشود. در حال حاضر چندین نرخ ارز بهوجود آمده است و بخش قابل توجهی از متقاضیان خرید ارز راهی جز مراجعه به صرافیها و پذیرش نرخ بازار ندارند.
تاکید بر جایگزینی اتاق ارزی بهجای بورس ارزی، در عمل به معنی عدم موفقیت پذیرش سازوکار بازار آزاد در تخصیص ارز میان متقاضیان است. در اتاق معاملات ارزی، دولت با تعیین نرخ دلخواه ارز (دلار) که تاکنون حدود 2500 تومان اعلام شده به شمار محدودی از متقاضیان ارز خواهد داد.
اینطور که اعلام شده فقط به متقاضیان واقعی ارز فروخته میشود و حالا باید مشخص کرد که آیا دانشجویان، مسافران، بیماران و واردکنندگان برخی از کالاها و مردمی که از رشد نرخ تورم نگران هستند و میخواهند پساندازهای خود را به ارز خارجی تبدیل کنند که ارزش نسبتا باثباتی دارد، آیا متقاضی واقعی ارز هستند یا متقاضی مجازی ارز؟ اکنون اقتصاد ایران به سوی نرخهای متعدد ارز حرکت کرده که برای گروهی رانتهایی ایجاد میکند اما از سوی دیگر در شرایط تحریم اقتصادی، قطعا راهی جز سهمیهبندی ارزی وجود ندارد.
برای این سهمیهبندی راهکارهای مختلفی وجود دارد که هریک از این راهکارها نقاط قوت و ضعف مخصوص به خود را دارد. به هر شیوهای که عمل شود، گروهی که سهمیه دریافت میکنند نسبت به کسانی که به ارز خارجی دسترسی ندارند از مزیت بالایی برخوردار میشوند و در چنین شرایطی سهمیهبندی ارزی به نابرابری و افزایش شکاف درآمدی منجر میشود.
در دوران جنگ تحمیلی، وزارتخانهها ارز محدود را میان متقاضیان سهمیهبندی میکردند و حالا این وظیفه قرار است به عهده اتاق ارزی گذاشته شود. امیدوارم مشکل تحریمها حل شود و با ایجاد آرامش در اقتصاد و افزایش کارایی در دستگاه اجرایی و تقویت نهادهای نظارتی محیط مناسب برای فعالیتهای اقتصادی مولد فراهم شود.
مشکل دیگر در این میان اختلافنظر میان دولت و مجلس درمورد نحوه استفاده از اختلاف قیمت ارز است. مجلس میخواهد تمامی اختلاف قیمت فروش ارز با قیمت ارز در بودجه سال 91 به خزانه وارد شود و دولت حق استفاده دلخواه از آن را نداشته باشد. از سوی دیگر مسلم است که دولت امکان اجرای این قانون را ندارد. چون با کاهش فروش نفت، بخش مهمی از درآمدهای پیشبینی شده در بودجه تحقق پیدا نکرده است و دولت باید به هر شیوهای که میتواند کسر بودجه خود را تا حدودی سروسامان دهد.
یک طرف مهم ماجرا یارانههای نقدی است و طرف دیگر هم تمامی دستگاههای دولتی و پیمانکاران طرف حساب دولت هستند که بهدلیل کمبود درآمدهای دولت، با مشکل نقدینگی مواجه شدهاند. بهطور مثال وزارت بهداشت از کمبود دارو و امکانات درمانی خبر میدهد.
در چنین شرایطی دولت چه انگیزهای برای تزریق ارز به بازار بورس و دریافت 1226 تومان به ازای هر یک دلار خواهد داشت؟ در حال حاضر شکلگیری اتاق ارزی وجود نرخ ارز چندنرخی را قانونی کرده است ولی با توجه به اختلافنظر دولت و مجلس درمورد نحوه استفاده از اختلاف نرخ ارز، معلوم نیست که نتیجه آن برای حل مشکلات کسری بودجه چه خواهد بود.
دنیای اقتصاد: هدفمند کردن برنامه هدفمندسازی یارانهها
«هدفمند کردن برنامه هدفمندسازی یارانهها»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر حسین عباسی است که در آن میخوانید؛شرایط اقتصادی کشور به خصوص تورم بالا و افزایش نرخ ارز باعث شده که تصمیمگیران اقتصادی در جهت متوقف کردن فاز دوم برنامه هدفمندی یارانهها گام بردارند.
همین شرایط به همراه واقعیتهای اقتصاد ایران لزوم بازبینی کلیت این برنامه را هم گوشزد میکند. برنامه هدفمندی یارانهها باید به سمت برنامه هدفمند کردن کمکهای دولتی در قالب نظام حمایت اقتصادی از اقشار کم درآمد تغییر جهت دهد.
برنامه هدفمندی یارانهها، مستقل از انتقاداتی که همواره از نحوه اجرای آن مطرح شده است، سیاستی ضروری بود. برای سالها قیمت کالاهایی که دولت ارائه میکرد ثابت بود یا افزایشی بسیار کمتر از نرخ تورم داشت. در نتیجه، تقاضای این کالاها و به تبع آن، یارانهای که دولت برای آنها پرداخت میکرد به سرعت افزایش یافت.
برنامه هدفمندی یارانهها با افزایش قیمت کالاهای دولتی، کنترل تقاضا، کنترل یارانههای پرداختی و تصحیح رفتار مصرفی را دنبال میکرد. برای جلوگیری از کاهش شدید قدرت خرید مردم و ممانعت از بروز مخالفت عمومی با برنامه، دولت پرداخت نقدی یارانهها را در دستور کار قرار داد. مبلغ کنونی پرداختها هر ساله بودجهای برابر 40 هزار میلیارد تومان طلب میکند که در حدود 40 درصد بودجه 1389 و حدود یک چهارم بودجه 1390 است. این ارقام و نسبتها به روشنی بیانگر چالشهای ادامه برنامه است.
نخست، اگر دولت مبلغ پرداختی را ثابت نگه دارد، با شرایط تورمی حاضر، چندی طول نخواهد کشید که قدرت خرید یارانه نقدی تقریبا از میان خواهد رفت. به علاوه اگر دولت قیمتهای کالاهای دولتی را ثابت نگاه دارد، در مدت کوتاهی اقتصاد به شرایط پیش از آغاز برنامه باز خواهد گشت و این یعنی بی نتیجه بودن کل تلاشهای دولت برای حل مشکل یارانهها.
دوم، اگر دولت بخواهد قدرت خرید یارانه پرداختی را حفظ کند، ناچار است هر ساله مبلغ پرداختی را برابر با نرخ تورم افزایش دهد. چنین افزایشی به معنای پرداخت بخش بزرگی از بودجه سالانه است که در بلندمدت غیرممکن است. مشکل بزرگتر این گزینه وابسته کردن مردم به دریافت پول از دولت است. این وابستگی در صورت امتداد انگیزه فعالیت اقتصادی را کاهش میدهد. به علاوه بعد از مدتی قطع چنین پرداختهایی با مخالفتهای شدید روبهرو میشود. تجربه یونان که پرداختهای سخاوتمندانه دولتی در سطحی بسیار کمتر از گزینه مطرح شده در اینجا را برای سالها در دستور کار داشت، میتواند ما را از نتایج وخیم چنین گزینهای آگاه کند.
سوم، قطع یارانه پرداختی بسیاری از خانوادهها را با مشکل مواجه خواهد کرد. شاید خانوادههای با درآمد متوسط بتوانند با جابهجایی برخی هزینهها شرایط سخت کنونی را پشت سر بگذارند، اما خانوادههای کم درآمد، تقریبا سه دهک کم درآمد جامعه، با مشکلات معیشتی شدید مواجه خواهند شد. برآیند این گزینهها تنها به یک راهحل میرسد؛ حرکت از برنامه کنونی هدفمندی یارانهها به سمت هدفمندی پرداختهای حمایتی دولت.
سازمانهای دولتی و غیردولتی مختلف اطلاعات ذیقیمتی از خانوارهای نیازمند حمایت در اختیار دارند. با تجمیع این اطلاعات و گسترش خدمات حمایتی به سایر خانوادههایی که به هر دلیلی درآمد ناکافی دارند، میتوان به سمت ایجاد تور حمایت اقتصادی، مشابه نظامهای حمایتی که در همه کشورهای پیشرفته وجود دارد، حرکت کرد. خانوارهای کمدرآمد میتوانند با پیوستن به این تور حمایتی خود را در مقابل شرایط بد اقتصادی محافظت کنند. به این صورت دولت فقط حداقلهای لازم را برای ضعیفترین اقشار تامین میکند، نه درآمد مستمر برای همه اقشار را.
به علاوه اطمینان از برخورداری ضعیفترین اقشار از حداقلهای لازم دست تصمیمگیران را در انجام اصلاحات اقتصادی کمی بازتر میکند. عدم وجود چنین نظام حمایتی همواره یکی از بزرگترین مشکلات تصمیمگیران در انجام تغییرات اساسی در اقتصاد بوده است. تشکیل تور حمایتی موثر میتواند این ضعف بزرگ اقتصاد ایران را برای همیشه حل کند.
اصلاحات اقتصادی هیچ گاه بدون هزینه نیستند. اگر بتوانیم این اصلاحات را در زمان مناسب انجام دهیم شاید بتوانیم هزینههای اصلاحات را تحمل کنیم. اگر تعلل کنیم، ممکن است هزینههای اصلاحات به طرز غیرقابلتحملی افزایش یابد. برنامه هدفمندی یارانهها اصلاحی لازم بود، ولی این برنامه اکنون نیازمند اصلاح است. حرکت به سمت هدفمند کردن هدفمندی یارانهها، اصلاحی ضروری است.
گسترش صنعت:نقش و سهم صادرات خدمات با فناوری بالا در تجارت جهانی
«نقش و سهم صادرات خدمات با فناوری بالا در تجارت جهانی»عنوان سرمقاله روزنامه گسترش صنعت به قلم مهدی فتحاله است که در آن میخوانید؛نقش خدمات در توسعه اقتصادی کشورها امری حیاتی و ضروری است. در یک دهه گذشته این بخش دارای سریعترین رشد در اقتصاد جهانی بوده و تجارت و سرمایهگذاری مستقیم خارجی در بخش خدمات رشد سریعتری را نسبت به بخش کالا داشته است.
آمارها حاکی از آن است که کشورهای در حال توسعه حتی دارای نرخ رشد سریعتری در این بخش بودهاند بهطوریکه سهم آنها در صادرات جهانی خدمات از ۱۴ درصد در سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ به ۱۸ درصد در سالهای ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۸ و در نهایت به ۷۵ درصد در سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ رسیده است.
فناوری بهطور فزایندهای در تجارت خدمات، مثل آموزش و پرورش و مالی و همچنین تولید مجموعهای از خدمات قابل تجارت مثل توسعه صنعت نرمافزار و دسترسی به اینترنت بهکار گرفته شده است. به علاوه آزادسازی تجاری در بسیاری از کشورها در مرحله نخست در خدمات تهیه شده برای خارج و بخش خصوصی مثل ارتباطات راه دور، حملونقل و مالی صورت گرفته است.
تقریبا در هر کشوری، عملکرد بخش خدمات میتواند در یک طیف بین دو نقطه رشد سریع و کند قرار گیرد. کشورهای در حال توسعه احتمالا بهطور خاصی از افزایش آزادسازی داخلی و حذف موانع صادراتی خود منفعت بیشتری کسب خواهند کرد. درآمد حاصل از کاهش حمایت از خدمات چند برابر آزادسازی تجارت کالاست.
سهم خدمات در تولید ناخالص داخلی کشورهای در حال توسعه از ۴۰ درصد در سال ۱۹۶۵ به حدود ۵۰ درصد در سال ۱۹۹۹ و ۷۰ درصد در سال ۲۰۰۹ افزایش یافته است. در حالیکه در کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، متوسط سهم خدمات در تولید ناخالص داخلی از ۵۴ به ۸۰ درصد افزایش یافته است.
در میان بخشهای دارای سریعترین رشد در بسیاری از کشورها، خدماتی چون ارتباطات، نرمافزار و مالی بیشترین نرخ رشد را در میان خدمات با فناوری بالا داشتهاند. خدمات فقط در بردارنده منافع مستقیم برای مصرفکننده نیست بلکه به کارکرد کلی اقتصاد کمک میکند. یک بخش خدمات کارآمد و قانونمند به تغییر کارایی پساندازها به سمت سرمایهگذاری، اطمینان از اینکه منابع به پربازدهترین فعالیتهای اقتصادی تخصیص یافته و ایجاد تسهیلات بهتر برای تسهیم ریسک در اقتصاد رهنمون میشود.
گسترش اینترنت که قدرت تحرکی به اقتصادهای مختلف در اقصی نقاط دنیا داده است، گواهی بر اهمیت خدمات ارتباطاتی است.
خدمات با فناوری بالا سریعترین عنصر رشد تجارت جهانی در ۱۵ سال گذشته بوده است. در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ نرخ رشد سالانه صادرات خدمات با فناوری بالای ۹ درصد در سال و در مقابل ۲/۸ درصد در سال برای کالا بوده است.
بر این اساس میتوان گفت که نرخ رشد تجارت خدمات با فناوری بالا از سال ۲۰۰۵ بیشتر از نرخ رشد تجارت کالاها با فناوری بالا بوده است که این امر نشاندهنده اهمیت بخش خدمات با فناوری بالا در تجارت کشورهاست.
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد