باور بفرمایید، فیلم نیست و در پرده سینماها به نمایش درنخواهد آمد، چنان حرفه‌ای و کاربلد هستند که انگاری سال‌ها آموزش دیده‌اند و به طرفه‌العینی می‌توانند شما را مجاب کنند تا علی‌رغم میل باطنی دست در جیب کرده و اسکناس و یا سکه‌ای در کف دستشان قرار دهید.
کد خبر: ۴۷۳۱۱۷

از اقبال بد، چند بار او را دیده‌ام، حال نمی‌دانم او بدشانس بوده که چندین بار در مسیر من قرار گرفته و یا این که من بدشانس بوده‌ام که مدام این فرد شیاد را ببینم.

بار اول که او را دیدم، حوالی میدان انقلاب بود، عصای سفیدی در دست گرفته بود و در لابه‌لای خودروهایی که کلافه ترافیک بودند با صدای بلند گدایی می‌کرد و گاهی نیز با برداشتن عینک دودی با چنان تبحری سیاهی  چشمانش را زیر پلک‌های بالایی‌اش پنهان می کرد که گویی کور مادرزاده بوده است!

یک روز اتفاقی او را در تاکسی دیدم که با چشمانی بیناتر از چشم من و شما با راننده حرف می‌زد چند ساعت بعد او را دیدم که خود را به کوری زده بود و با التماس از مردم درخواست کمک می‌کرد.

آن روز تنها به او خندیدم...

بار دوم او را همراه سه نفر دیگر دیدم که مقابل اورژانس یکی از بیمارستان‌ها پیراهن سیاه به تن کرده بود و بدون آن که نسبتی با بیمار فوت شده داشته باشد، چنان نقش بازی می‌کرد که گویی از نزدیکان مرده نگون‌بخت است.

یکی از نگهبان‌های بیمارستان که متوجه حس کنجکاوی من شده بود گفت: این آقا و دوستانش معروف به مرده‌ خوار هستند.

مرد نگهبان که مرا گیج و مبهوت می‌بیند ادامه می‌دهد آنها پس از اطلاع از مرگ بیماران، همراه بستگان بیمار به گورستان رفته و پس از صرف ناهار دست آخر نیز با هزار و یک حیله و ترفند صاحب عزا را سرکیسه می‌کنند و روز بعد این دوره تسلسل تکرار می‌شود. چندی بعد هم متوجه شدم، مسوولان حراست و پلیس مستقر در بیمارستان آنها را دستگیر و تحویل مراجع قضایی داده بودند.

مرحله سوم دیدار با مرد شیاد زمانی بود که پدر یکی از دوستان به رحمت خدا رفته بود و ما نیز به حکم وظیفه عازم گورستان شدیم تا در مراسم کفن و دفن حضور پیدا کنیم.

پس از تحویل جسد به صاحبان مرده و نماز، بستگان رفیق دیرینه، تابوت را روی دوش قرار داده بودند که بار دیگر او را دیدم. باور کنید چنان گریه می‌کرد که بی‌اختیار یاد فیلم معروف «الیور تویست» افتادم که وظیفه‌اش گریه برای مردگانی بود که آنها را نمی‌شناخت.

مردی شیاد پشت سر جنازه بی‌محابا اشک می‌ریخت و زمانی که بستگان متوفی قصد قرار دادن مرده درون گور را داشتند او به سر و رویش می‌کوفت و می‌خواست خود را داخل قبر بیندازد که چند نفر مانع شدند(!) همه از خود می‌پرسیدند، این فرد چه نسبتی با مرده‌ دارد هیچکس پاسخ این پرسش را نمی‌دانست و شاید تنها کسی که می‌دانست او کیست من بودم.

پس از پایان مراسم، به یکباره مرد شیاد ناپدید شد.

روز سوم وقتی وارد مجلس ترحیم پدر دوستم شدم، او مرا به گوشه‌ای کشید و گفت: روز مراسم تدفین یک جیب‌بر حسابی از خجالت مهمان‌ها درآمده و محتویات جیب آنها را سرقت کرده و من مانده‌ام و دنیایی از شرمندگی و...

به فاصله یک ماه بعد روزی که برای تهیه گزارش به پلیس آگاهی رفته بودم، در شعبه رسیدگی به سرقت، بار دیگر او را دیدم. همان مردم شیاد را می گویم. او در اتوبوس و هنگام جیب‌بری دستگیر شده بود، نگاهش کردم، او مدام می‌گفت که کور هستم و کور هم دزدی نمی‌کند!

مرد شیاد بار دیگر سیاهی چشمانش را زیر پلک‌هایش مخفی کرده بود... عجیب مرده خواری بود این شیاد همه فن حریف!

ناصر صبوری - دبیر گروه حوادث

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها