با شهرام شاه‌حسینی، کارگردان سریال «مثل یک کابوس»

خلاقیت و احترام به مخاطب

پس از اتمام پخش سریال‌های «شوق پرواز» و «مثل شیشه»، آخرین سریالی که پیش از سال نو از شبکه یک سیما روی آنتن رفت «مثل یک کابوس» به کارگردانی شهرام شاه‌حسینی است.
کد خبر: ۴۶۲۵۴۸

شاه‌حسینی کارگردان جوان و موفقی است که علاوه بر سال‌ها دستیاری کارگردان‌های مطرح، ساخت چند فیلم کوتاه، تله‌فیلم، سریال و فیلم سینمایی را نیز در کارنامه‌اش دارد. از جمله شناخته‌شده‌ترین آثار او می‌توان به فیلم‌های «کلاغ‌پر» و «زن‌ها فرشته‌اند» در سینما و سریال «تاوان» در تلویزیون اشاره کرد. با شاه‌حسینی به گفت‌وگو نشستیم تا از چند و چون ساخت مثل یک کابوس باخبر شویم که هنوز قسمت‌های آخرش روی میز تدوین است.

این‌طور که از شواهد معلوم است هنوز مشغول کار روی سریال هستید؟

بله، فقط 2 سکانس مفصل پایانی مانده که تدوینش را انجام می‌دهیم.

پس قبل از شروع پخش سریال، کار به اتمام نرسیده بود.

نه. از جایی که سریال را در نوبت پخش گذاشتند ما هم باید سرعت کارمان را بیشتر می‌کردیم که به پخش برسیم. از طرفی فیلمنامه هم مرتب در حال بازنویسی بود. به همین دلیل بخشی از تصویربرداری همزمان با پخش شد.

مثل یک کابوس را به سفارش شرکت گاز مقابل دوربین بردید؟

بله، شرکت گاز هم اصرار داشت سریال در این فصل پخش شود، چون زمستان است و خوب بود که بتوان از طریق این سریال راهکارهایی مانند صرفه‌جویی و مسائل ایمنی را به مردم آموزش داد.

به طور کلی کارگردانی یک سریال که به سفارش یک شرکت یا نهاد ساخته می‌شود باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟

برای من ویژگی خاصی ندارد. من دوست داشتم یک سریال درام بسازم، یک داستان مهیج شهری. حالا این که در آن پیام‌های شرکت گاز هم به مخاطب داده شود خیلی اذیتم نمی‌کند. هر شخصیت داستانی باید یک شغل داشته باشد، شغل یکی از شخصیت‌های اصلی ما هم در شرکت گاز است. به همین خاطر است که گاهی تغییر مسیر قصه به آنجا اجتناب‌ناپذیر است.

فکر می‌کنم این‌طور سفارشی کار کردن باعث شود شما ملزم می‌شوید تا درباره حسن‌ها و مزایای شرکت سفارش‌دهنده صحبت کنید و نمی‌توانید نگاهی انتقادی به آن داشته باشید؟

درست است. اصولا ما در این رابطه گرفتاری داریم. مثلا نمی‌توانیم آدم‌های بعضی از مشاغل را طوری طراحی کنیم که حتی گاهی دچار تردید و تزلزل شوند. حتی در آن مشاغل نمی‌توانیم شخصیتی را داشته باشیم که دچار بدبینی یا سوءتفاهم شده باشد، بعد توسط جمعی از کارکنان آن شغل اصلاح یا حتی تنبیه یا اخراج شود این گرفتاری در فیلم‌های پلیسی‌مان هم دیده می‌شود. مادامی که نمی‌توانیم پلیس را وارد یک درام ‌کنیم، همیشه در نقش یک نجات‌دهنده کاملا مثبت ظاهر خواهد شد و تنها مشکلی که می‌تواند با آن دست به گریبان شود، مشکلات خانوادگی است. درس اخلاق دادن به مردم آن هم اینقدر مستقیم، همیشه مشکلات خودش را به همراه دارد.

در سریال شما این مشکلات تشدید نشد؟

نه. مشارکت شرکت گاز در این کار خیلی زیاد است. این شرکت جزو سرمایه‌گذاران اصلی است. این هم جزو تعهداتمان بود که بعضی از نکات راجع به گاز را در قالب داستانک‌هایی بگنجانیم و ارائه دهیم. مثلا می‌خواستیم بگوییم وقتی مردم در رابطه با ایمنی بسادگی نکات کوچکی را نادیده می‌گیرند، چطور می‌تواند همین نکته کوچک و بظاهر کم‌اهمیت یک فاجعه به بار بیاورد. اما این که به مشکلات یک شرکت پرداخته شود، اصلا قصه دیگری است و با توجه به این که فعلا انتقاد با استقبال مواجه نمی‌شود، از دستور کار کنار گذاشته شد.

مهران یکی از شخصیت‌های اصلی بود که در همان قسمت‌های اول قصه را ترک کرد. نگران این قضیه نشدید که مرگ مهران که جوان بود و در اول راه، باعث واکنش منفی تماشاگر می‌شود؟ واکنش خود شرکت چه بود؟ فکر نمی‌کردند ضدتبلیغ است؟

نه مشکلی نبود، چون او با بستن آن شیر گاز جان بسیاری را نجات می‌داد و به یک قهرمان تبدیل شد. اتفاقا از این اتفاق استقبال هم شد. این که مهران در همان ابتدای کار از قصه می‌رود، نقطه عطف خوبی است، اما مشکل از آنجا شروع می‌شود که از همان اول، قصه دچار غم و اندوه می‌شود، خانواده و وابستگان سیاهپوش می‌شوند، به همین علت کار تا حدی دچار افت شد. چون آدم‌هایی که اندوه دارند، نمی‌توانند زندگی عادی داشته باشند، نمی‌توانند دنبال کارهای اداری باشند، یعنی کلا رویدادهای زندگی روزمره برایشان مهم نیست. به همین خاطر در سریال خیلی با این قضیه مخالف بودم و اصرار داشتم این اتفاق نیفتد. چون فکر می‌کردم این اتفاق قصه را از ریتم و هیجان می‌اندازد. اتفاقی که همین حالا هم افتاده و می‌بینیم در قسمت‌های چهارم و پنجم، قصه زیاد جلو نمی‌رود. اما هر چه کردم موفق نشدم این خواسته‌ام را عملی کنم.

این سوال برای من هم پیش آمده که در صحنه‌های انفجار یا تعقیب و گریز، به صورت ذاتی هیجان وجود دارد. اما در قسمت‌های خانوادگی به صورت درونی چنین ریتمی وجود ندارد. بنابراین نوعی دودستگی در سریال دیده می‌شود. چطور می‌خواهید از دو دست شدن کار جلوگیری کنید؟

نتوانستم به طور کامل از پس این کار بربیایم. فقط سعی کردم وقتی از اندوه و غم نبودن مهران حرف می‌زنند، اشاره‌ای به این موضوع کنم که هنوز دختر دیگری به نام نگار برایشان وجود دارد که می‌تواند امید را به زندگی‌شان برگرداند و کاری کند که کم‌کم به زندگی واقعی و عادی خودشان برگردند. اصرار بر وجود و حضور نگار هم دلیل خودش را دارد. ممکن است در قسمت‌های اول بیننده از این تأکید راحت عبور کند، اما وقتی داستان نگار پیش می‌رود و اتفاقات جدیدی می‌افتد، خیلی از اشارات و نکات هم معنی‌دار می‌شود.

برای نوشتن فیلمنامه این کار از گروه نویسندگان استفاده کردید. دلیل خاصی داشتید؟

آقای حامد افضلی و خانم خسرونجدی طرح اولیه این قصه را نوشتند. اسم آن طرح «بازگشت» بود. وقتی ساخت سریال به تعویق افتاد، این دو نفر هم گرفتار سریال‌های دیگری شدند. آقای آرش برهانی وارد کار شد که سیناپس قسمت‌های 10 و 12 را نوشتند. ادامه کار را هم خانم فروغ فروهیده انجام دادند. یعنی دیالوگ‌های همه قسمت‌ها به اضافه کل قسمت‌های 10، 11 به بعد، نوشته ایشان است. به خاطر این که از زحمات همه قدردانی کرده باشیم، اسم همه را در تیتراژ آوردیم اما بیشتر فیلمنامه را خانم فروهیده نوشتند.

نویسنده‌ها با هم هماهنگ بودند؟

نه، همیشه من به عنوان رابط حضور داشتم.

تعویض نویسنده‌ها کار شما را سخت‌تر نکرد؟ همین که لازم بود برای هماهنگ کردن نظر چند نفر با خودتان، چند بار تلاش کنید.

این موضوع به کار لطمه‌هایی وارد کرد. نمی‌دانم چطور باید تحلیل کنم. فقط می‌توانم بگویم همه تلاشم را کردم تا قصه‌ای خوش‌ریتم را مقابل دوربین ببرم که تکرار در آن کم است. در بعضی سریال‌ها می‌بینیم اتفاقی پیش می‌آید، بعد همه برای هم آن را شرح می‌دهند، در حالی که بیننده از آن ماجرا باخبر است و لازم نیست مرتب آن اتفاق گوشزد شود. خیلی مواظب بودم از این کار دوری کنم. نمی‌دانم تا چه حد موفق شدم.

احساس می‌‌شود در بعضی قسمت‌ها، دوربین یک سلسله از رفتارهای آدم‌ها را به صورت تکراری دنبال می‌کند. مثلا این که اتومبیل از راه دور می‌آید، پارک می‌کند، سرنشینش پیاده می‌شود، در ماشین را قفل می‌کند، به سمت در مقصد می‌رود، کلید می‌اندازد و وارد می‌شود. کلا چنین صحنه‌هایی می‌توانست از سریال حذف شود بدون این که آسیبی به آن برساند.

ما واقعا از این صحنه‌ها کم داریم. مگر جایی که ناصر پارسا دارد یک نفر را تعقیب می‌کند. از نگاه او ما هم آن شخصیت را دنبال می‌کنیم. اما نه من اهل اضافه کردن صحنه‌های این مدلی هستم و نه خشایار موحدیان به عنوان تدوینگر زیر بار این ماجراها می‌رود. چون این روزها ریتم زندگی مردم که مخاطب سریال هستند بشدت تند شده است و او اصلا حوصله ریتم کند و کشدار را ندارد. شاید بشود این ایراد را گرفت که همه باشتاب و عجله به سمت و سویی می‌رویم که نمی‌دانیم کجاست، اما نمی‌توان کتمان کرد که ریتم کند در زندگی ما تعطیل شده است. من هم سعی کردم این احترام را به خودم و تماشاچی بگذارم و از زیاده‌گویی و نماهای طولانی که ریتم را کند می‌کند، پرهیز کنم. حالا اگر هم چنین نماهایی در سریال وجود دارد حتما الزام داشته، مثلا نقطه اتصالی بین دو پلان بوده که باید از این نوع نمابندی استفاده می‌شد.

صحنه‌های انفجار را که احتمالا تا پایان سریال چند بار خواهیم دید، چطور اجرا کردید؟

همین یکی دو انفجار که دیدید را داشتیم. دیگر تا پایان سریال انفجار نداریم. البته مرگ و میر ناشی از گازگرفتگی مردم را داریم، اما صحنه اکشن گازی دیگر نداریم. البته رفتارهای تند و گاهی پرخاشگرانه بین آدم‌ها هنوز برقرار است که برای گرفتن آنها از جلوه‌های میدانی استفاده کرده‌ایم.

کمی در مورد جلوه‌های میدانی توضیح دهید. مثلا انفجاری که ما با آن ابعاد می‌بینیم. اصلا چنین انفجاری را کجا ایجاد کردید؟

چنین انفجاری را نمی‌توان در سطح شهر ایجاد کرد، چون اولا مردم دچار نگرانی می‌شوند و ثانیا ممکن است بسیار خطرآفرین باشد. بنابراین ما به محله‌ای به نام چیت‌سازی رفتیم که محله‌ای قدیمی است که تقریباً متروکه شده. این محله را بازسازی کردیم، برای آپارتمان‌ها چراغ گذاشتیم، آدم معمولی و هنرور و ماشین آوردیم و خلاصه آن را به شهر تبدیل کردیم. به دوستانی که مسوول جلوه‌های ویژه میدانی هستند ابعاد انفجاری که می‌خواستیم را شرح دادیم و آنها ضمن در نظر گرفتن ایمنی گروه، حد انفجاری که می‌خواستیم را مهیا کردند.

از صحبت‌های شما این‌طور دریافت می‌شود که برعکس آنچه در قسمت‌های اولیه دیدیم، محوریت داستان با حوادث گاز مربوط نیست، بلکه داستانی جدا از این موضوع در جریان است و این داستان هم یکی از داستان‌های جانبی است.

بله همین‌طور است. ما داستانی داشتیم به نام 194 که مربوط به شرکت گاز و اتفاقاتی بود که آنجا می‌افتاد. نمی‌خواستم آن را بسازم چون اصلا در حیطه کاری من نیست. من دوست داشتم درام تعریف کنم، قصه آدم‌هایی که از دایره معمول زندگی و حساب و کتاب و قوانین همیشگی‌شان به واسطه حضور ناگهانی یک آدم دیگر به بیرون پرتاب می‌شوند و سرنوشت دیگری پیدا می‌کنند. در واقع مثل یک کابوس قصه آدم‌هایی است که همه زندگی معمول خودشان را دارند و فکر می‌کنند این روال عادی، همیشه وجود دارد و قرار نیست همین فردا اتفاقی بیفتد و همه معادلات زندگی‌شان را به هم بزند. اما با ورود یک آدم و گفتن یا نگفتن حقیقت توسط او و یادآوری گذشته، تلاطمی در زندگی‌شان ایجاد می‌‌شود که برایشان سخت و گران تمام می‌شود.

اگر از اول خواست‌تان این بود که محوریت سریال با چنین داستانی باشد، چرا در قسمت‌های اول بیشتر به مسائل مربوط به شرکت می‌پردازید؟

اصلاً دوست نداشتم قصه را با ورود ناصر پارسا، آنقدر پرشتاب و پرتنش شروع کنم. دو سه قسمت اول می‌بایست همین‌طور که دیدید، اجرا می‌شد که هم شخصیت‌ها به درستی معرفی شوند و هم بیننده متوجه شود با سریالی خانوادگی روبه‌روست که قصه آدم‌هایی شبیه خودش را روایت می‌کنند. اما خیلی زود قصه‌های دیگری شکل گرفتند و این برایم جذاب‌تر بود تا این که مستقیم و بلافاصله به سراغ یک قصه دلهره‌آور و درام پرالتهاب بروم.

پس خودتان دوست داشتید داستان اصلی بعد از یکی دو قسمت شروع شود؟

بله به نظر من بیشتر مردم قسمت‌های اول و دوم سریال را تماشا نمی‌کنند، چون مخاطبان سریال به واسطه آنچه از اطرافیان می‌شوند تصمیم می‌گیرند سریال را دنبال کنند. یعنی نمی‌شود با تبلیغات و تیزر خیلی از مردم را از قسمت اول پای سریال نشاند.

فکر می‌کنید تماشای قسمت اول آنقدر جذابیت ایجاد کرد که مخاطبان همدیگر را دعوت به تماشای ادامه سریال کنند؟

گاهی بله و گاهی نه. مثلا بعضی قسمت‌ها افت زیادی داشت و فاقد جذابیت‌های دراماتیک بود. ولی قسمت‌های بعدی سیر صعودی را طی می‌کند.

خیلی از همکارانتان معتقدند برای فیلمبرداری صحنه‌های پرهیجان و پرتنش مثل صحنه‌های انفجار، تعقیب و گریز و درگیری‌های دادگاه، خوب است از دوربین روی دست استفاده شود. نظر شما در این مورد چیست؟

ما از دوربین ثابت و تراولینگ استفاده کردیم. به نظر من منهای فیلم «جدایی نادر از سیمین» که در آن از دوربین روی دست به صورت بسیار هوشمندانه استفاده شده است، بیشتر کارهای دیگر به منظور گم کردن و پوشاندن ضعف‌ها و نابلدی‌ها از این روش استفاده کرده‌اند. در این کارها استفاده از دوربین روی دست به نوعی شلوغ کردن تصویر است برای این که بیننده گیج شود. چرا که جلوی دوربین اتفاقی نمی‌افتد، بلکه خود دوربین است که اتفاق را ایجاد می‌کند. من فکر می‌کردم صحنه‌هایی مثل انفجار و تعقیب و گریز خودش آنقدر ملتهب است که لازم نباشد با تکنیک‌های فیلمبرداری چاشنی‌اش را اضافه کنم.

در آثار دیگرتان هم از این تکنیک استفاده نکرده‌اید یا این که در این سریال این نوع فیلمبرداری را مناسب نمی‌دیدید؟

در یکی دو تله‌فیلمی که ساخته‌ام تمامش با دوربین روی دست گرفته شده است. آنها هم فیلم‌های اکشن و پرافت و خیزی نیستند. فقط دوربین یکی از شخصیت‌ها می‌شود که قصه را دنبال می‌کند. آنجا هم حرکات عجیب و غریبی با دوربین انجام نمی‌دهیم فقط دوربین روی سه‌پایه نیست و حرکت دارد.

به نظر می‌آید ساده برگزار کردن دکوپاژ (نمابندی)، از خصوصیات کار شماست. در بعضی از سریال‌ها می‌بینیم که حرکات دوربین برای توضیح دادن چیزی به مخاطب است. مثلاً برای معرفی یک خانواده تجمل‌گرا، دوربین از پشت مجسمه‌های گرانقیمت در خانه سرک می‌کشد، یا همین که از دوربین روی دست برای نشان دادن اضطراب درونی فیلم استفاده می‌شود. اما به نظر می‌آید شما دوست ندارید از این عوامل توضیح‌دهنده استفاده کنید.

من اصولا به دلیل سلیقه شخصی این کارها را انجام نمی‌دهم. اگر کسی این کار را می‌کند، حتما سلیقه‌اش این‌چنین است و اصلا منظورم این نیست که اشتباه می‌کند. دوست دارم یک قصه سرراست و روشن را تعریف کنم که دغدغه آدم‌ها با کنش‌ها و واکنش‌هایشان معلوم شود. فکرها، دیالوگ‌ها و حرکات آدم‌ها، جایی که می‌نشینند و می‌ایستند، اندازه لنز، اندازه نما و... چیزهایی هستند که فکرم را مشغول می‌کنند. در عین حال که به جزئیات توجه می‌کنم سعی می‌کنم در معماری صحنه‌ها کلی نگاه کنم. ناگهان تصمیم نمی‌گیرم اگر خانواده‌ای چنین خصوصیتی دارد باید چنان فیلمبرداری شود. به نظرم این یک‌جور زیرنویس است که از آن فاصله می‌گیرم.

در صحبت‌هایتان به دیالوگ‌ها اشاره کردید. فکر می‌کنم دیالوگ‌های سریال، با حضور ناصر پارسا رنگ و بوی دیگری به خودشان می‌گیرند. اوایل داستان می‌بینیم که شخصیت‌ها از زبان محاوره و جملاتی که در روزمره استفاده می‌شود، بیشتر بهره می‌برند، اما وقتی ناصر پارسا وارد داستان می‌شود، جملات تامل‌برانگیزتر و جذاب‌تر می‌شوند و سادگی‌شان از دست می‌رود. به نظرم سادگی موجود در کارگردانی شما، با سنگینی و پیچیدگی دیالوگ‌های این بخش‌ها در تناقض است.

درست است، اما همه شخصیت‌ها که مثل شخصیت ناصر پارسا نیستند . معنی‌اش اصلا این نیست که او از آن آدم‌ها برتر یا بدتر است، فقط از یک جنس نیستند. هر کسی هم شخصیت و دیالوگ‌هایش را خودش به قصه می‌آورد اگر منظورتان این است که این نوع دیالوگ‌گویی روی کار سنگینی می‌کند، بحث دیگری است اما اگر فقط صحبت از تفاوت است، این تفاوت از تفاوت بین شخصیت‌ها نشأت می‌گیرد.

منظور این است که با شنیدن همین دیالوگ‌ها و حرکات آدم‌هاست که تعریف کلی ما از سریال شکل می‌گیرد. در قسمت‌های اول به این نتیجه می‌رسیم که با آد‌‌م‌هایی از جنس خودمان روبه‌رو هستیم اما با حرف‌‌‌هایی که ناصر پارسا می‌زند، فضا تغییر مسیر کلی می‌دهد.

تا حدی با شما موافقم. اما اختلاف‌نظرم از اینجا شروع می‌شود که چرا باید لحن قصه همانی باشد که از اول بود؟ شاید بیننده اوایل همین دیالوگ‌های محاوره‌ای و فضای خانوادگی را بپسندد اما بعد از چند قسمت دیگر آن را نمی‌پذیرد و می‌گوید چرا باید همین حرف‌هایی که هر روز در خانه و تاکسی و محل کار می‌شنوم دوباره بشنوم؟ چرا هیچ اتفاقی نمی‌افتد؟ به طور کل با ورود ناصر پارسا، لحن قصه عوض می‌شود. تم جستجو در قصه به وجود می‌آید. بنابراین آدم‌ها هم در تقابل با این شخصیت لحن محاوره‌ای‌شان را از دست می‌دهند و سعی می‌کنند رفتار متناسب با او را پیش بگیرند. در نتیجه آدم‌ها دچار تغییر و تحولی می‌شوند که به تحول فیلمنامه منجر می‌شود. با این تغییر لحن قصه بسیار موافقم. مگر این که تماشاگر دوستش نداشته باشد که آن هم تا حدی سلیقه‌ای است.

پس باید این‌طور نتیجه بگیریم که قصد داشته‌اید با ورود پارسا به قصه، فضایی کاملاً متفاوت به سریال بیفزایید که با فضای اولیه کاملا فرق داشته باشد تا تفاوت این آدم با آدم‌های دیگر قصه مشخص شود.

دقیقا همین‌طور است. می‌خواستم تغییر لحنی به وجود بیاید تا بفهمیم که چطور اتفاقات باعث تغییرات درونی و بیرونی آدم‌ها می‌شود. از بیرون لحن و گفتار و نشست و برخاست آنها را تغییر می‌دهد و از درون آنها را دچار سکوت‌های طولانی می‌کند.

با فاصلۀ کمی از پخش سریال «تا ثریا»، سریال شما به روی آنتن رفت که یکی از لوکیشن‌های اصلی‌اش همان خانه نگار است که در سریال «تا ثریا» دیدیم. به نظرتان این تکرار اشکالی ندارد؟ یعنی می‌خواهم بدانم آنقدر در انتخاب لوکیشن دستتان بسته است که از خانه‌ای استفاده کنید که با دیدنش بسرعت آن را بشناسیم؟

برای من اصلاً مهم نبود. که این لوکشین قبلا در کدام سریال دیده شده است. در تهران به تعداد انگشتان دست لوکیشن خوب وجود دارد که بتوانیم از آنها استفاده کنیم. از لحاظ تولیدی هم برایمان مقدور نبود که دست به کارهای عملیاتی مثل رنگ‌آمیزی بزنیم یا تغییر دکوراسیون اساسی بدهیم. به نظرم خیلی هم خوب شده و آنقدرها هم نگران تکراری بودن لوکیشن‌ها نیستم.

در مورد انتخاب بازیگران دو روش را در پیش گرفته‌اید. برای نقش‌های جوان‌تر از بازیگرانی که ستاره‌های تلویزیون محسوب می‌شوند استفاده نکرده‌اید و در مورد مسن‌ترها از بازیگران بسیار باتجربه و شناخته‌شده بهره برده‌اید. این تفاوت در انتخاب‌ها به چه علت بود؟

از بازیگران جوان، سارا بهرامی(صدف) سال‌هاست که تئاتر بازی می‌کند، به نظرم بازیگر خوبی است، چند سال پیش دوست داشتم با او همکاری کنم که به خاطر مشغله‌های وی این اتفاق نیفتاد. همیشه دنبال این فرصت بودم که با ایشان همکاری کنم که در این سریال این امکان فراهم شد و خیلی از این بابت خوشحال و راضی‌ام. پریناز ایزدیار که آخرین کاری که از او دیدیم «پنج کیلومتر تا بهشت» بود. ایشان هم بازیگر بسیار توانایی است. آرمان صورتگر برای سریال «تاوان» گزینه بازی در یکی از نقش‌های اصلی بود که باز میسر نشد. در واقع به خاطر اهداف فیلمنامه و تعریف شخصیتی که می‌خواستیم نقش‌اش را برعهده بگیرد، نمی‌شد از او استفاده کنم. اما اینجا دیدم که روحیه و متانت و آرامش خاص او، برای نقش کیوان کاملاً مناسب است و از او برای بازی در این نقش دعوت کردم. خیلی نگران این که بازیگران جوان در تلویزیون کم‌سابقه هستند و کمتر دیده شده‌اند نبودم چون هم من و هم مردم از دیدن چهره‌های آشنا کمی خسته شده‌ایم. البته منظورم اصلا به میزان توانایی و مهارت بازیگران نیست، فقط تازگی و طراوتی را می‌خواستم که بازیگران جدیدتر به همراه داشتند. دوست داشتم این اتفاق در مورد بازیگران مسن‌تر بیفتد اما نمی‌توانستم چنین ریسکی انجام دهم. چون جوان‌ترها انگیزه بیشتری برای کشف و شهود دارند و آماده پذیرش تجربه‌های تازه هستند. اما مسن‌ترها بااحتیاط‌تر حرکت می‌کنند، بنابراین بهتر بود از آدم‌هایی استفاده کنیم که به کارشان اطمینان داریم.

کمی در مورد موسیقی سریال صحبت کنیم. انتخاب آقای بهداد به عنوان خوانندۀ تیتراژ که بسیار غافلگیرکننده است، کار شما بود یا آقای عظیمی‌نژاد؟

صددرصد انتخاب من بود. من صدای او را دوست دارم. قبل از این هم تجربه خواندن داشته است. صدای افسارگسیخته‌ای دارد که سعی می‌کند به نت‌های نوشته شده چندان پایبند نباشد. البته اینجا الزام داشت که پایبند باشد. حامد دوست خیلی خوب من است، لطف کرد که برای تیتراژ سریال خواند. من از دوستی‌مان سوءاستفاده کردم و از او خواستم آواز تیتراژ پایانی را اجرا کند. به بازی و صدایش بسیار علاقه‌مندم. نکته آخر برایم این بود که صدای نو و تازه‌ای دارد که حرارت و ویژگی‌های خودش را دارد. دوست داشتم از صداهای تکراری فاصله بگیرم، ضمن این که هر صدایی را هم فقط به خاطر تازگی‌اش انتخاب نکنم. صدا باید هم تازگی داشته باشد و هم توانایی و قدرت اجرای آواز.

از بازخوردها و نحوۀ استقبال مردم از سریال خبر دارید؟

واقعاً نمی‌دانم واکنش‌ها چگونه است. من هم مثل بقیه منتظرم تا آخرین قسمت سریال پخش شود و بعد واکنش‌ها را ببینم.

به عنوان نکته آخر اگر مطلبی هست بفرمایید.

امیدوارم همان‌طور که ما سعی کردیم به خواست و احساس مخاطب حرمت بگذاریم، او هم این احترام را دریافت کند. به جرأت و با تمام وجود می‌گویم که تمام تلاشمان را انجام دادیم تا کیفیت کار را بالا ببریم تا از وقت و توجه بیننده سوءاستفاده نکرده باشیم. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.

شروینه شجری کهن / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها