در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ابتدا تعریف کن چرا زندانی شدی؟
به جرم سرقت زندانی شدم. البته محاکمه نشده بودم، اما مساله مهمی نبود. میدانستم این موضوع چند ماه بیشتر طول نمیکشد.
اما گفته میشود تو سابقه فروش مواد مخدر هم داشتی؟
بله، من قبل از سرقت سابقه فروش مواد مخدر داشتم و چندباری هم به همین خاطر بازداشت شده بودم.
معتاد هم بودی؟
معتاد که نه، اما گاهی مواد هم میکشیدم.بیشتر مواد میفروختم البته آخرین بار که من را بازداشت کردند، کمی مواد با خودم داشتم که برای مصرفم بود.
چند سابقه زندان داری؟
سه چهار بار میشود.
اولین پروندهات مربوط به چه سالی بود؟
16 یا 17 ساله بودم که به جرم سرقت بازداشتم کردند. یادم میآید قالپاق دزدیده بودم. چند ماهی در کانون اصلاح و تربیت ماندم و بعد آزاد شدم.
چرا سرقت میکردی؟
بیکاری. کاری نداشتم که انجام دهم. بیپول هم بودم.
خب چرا سرکار نمیرفتی؟
خانواده حسابی که نداشتم.کسی هم نبود که راهنماییام کند. من هم با دوستانی قاطی شده بودم که هرکاری آنها میکردند من هم انجام میدادم.
پدر و مادرت کجا بودند؟
از هم جدا شدند. پدرم زن گرفت و مادرم هم رفت دنبال زندگی خودش. البته اول به ما توجه میکرد اما همین که از آب و گل درآمدیم رفت دنبال زندگی خودش و به ما میگفت برای خودتان زندگی کنید. پیر شده بود و حوصله ما را نداشت.
کجا زندگی میکردی؟
پیش مادرم بودم، البته برای مدتی بعد از او جدا شدم و با دوستانم رفتم. خانه مجردی داشتیم.
چرا پیش مادرت نماندی؟
برای اینکه من مواد میکشیدم و مادرم تحمل نمیکرد. خوشم نمیآمد به من گیر بدهد. زندگی کردن با دوستان راحتتر بود. من هم پیش آنها رفتم.
هزینه مواد را چطور تامین میکردی؟
من خیلی معتاد نبودم و تفریحی با دوستانم مواد میکشیدم. بیشتر سرقت میکردم و هزینه زندگیام را از این راه تامین میکردم.
آخرین بار که زندانی شدی چطور شد بیرون نیامدی؟
آخرین بار به جرم سرقت بازداشتم کردند. وسایل ماشین دزدیده بودم. میدانستم چندماه بیشتر طول نمیکشد تا اینکه درگیری در زندان پیش آمد و حسن با ضربه چاقوی من کشته شد.
مقتول را از قبل میشناختی؟
نه، ما در زندان با هم آشنا و دوست شدیم. رفاقتمان زیاد بود، اما کمکم بینمان اختلاف افتاد.
چرا باهم درگیر شدید؟
حسن اهل دعوا بود. مرتب با همه دعوا میکرد و میگفت باید همه به حرفش گوش بدهند. آدمی عصبی بود. نمیدانم چرا این کارها را میکرد.
تو که گفتی با هم رفیق بودید. چرا رفیقت را کشتی؟
نمیدانم چرا. مدتی بود به من گیر میداد. میگفت من هم باید به خواستههایش گوش کنم. من هم دوست نداشتم این کار را بکنم. حسن همه را کلافه کرده بود و با همه دعوا میکرد.
چرا او را کشتی؟ میتوانستی فقط رفاقتت را به هم بزنی.
زندان قانون خودش را دارد. اینکه تو بخواهی کنار بکشی که نمیشود. البته منظورم این نیست که میخواستم او را بکشم. نه، این طور نیست. من فقط میخواستم کاری کنم که حالش را بگیرم تا بداند نمیتواند سربه سر هرکسی بگذارد.
چطور او را با چاقو زدی؟ مگر در زندان چاقو هست؟
چاقو در زندان ممنوع است، اما به صورت قاچاق و مخفیانه میشود پیدا کرد. من هم یواشکی از کسی گرفتهبودم.
مقتول به چه جرمی در زندان بود؟
به جرم دعوا و درگیری. خودش میگفت زده یک نفر را ناکار کرده. همیشه از کارهایش میگفت و اینکه چطور همه از او حساب میبرند، اما من باور نمیکردم. پسر ریزه و کوچولویی بود. به نظر نمیرسید بتواند کسی را بزند. من متوجه شدم او سعی میکند به همه بگوید زورش زیاد است.
آن طور که من از حرفهایت متوجه شدم راهی وجود داشت که درگیر نشوید، اما تو این کار را کردی. چرا؟
چارهای نبود. پس شخصیت من چه میشد؟ اگر من با حسن درگیر نمیشدم او به همه میگفت ترسو هستم. چارهای نداشتم. باید درگیر میشدم. ضمن اینکه ما چشم نداشتیم همدیگر را ببینیم. حسن کاری کرده بود، که به او گفته بودم اگر یک بار دیگر جلوی چشم من بیاید میکشمش.
پس تو حسن را تهدید هم کرده بودی؟
خب حسن به من فحش داده بود. او پشت سرمن برای همه زندانیها حرف زده بود. اگر من تهدیدش نمیکردم به کارهایش ادامه میداد. اصلا نمیدانم چرا حسن دنبال شر میگشت. در مدتی که زندان بود چند بار با دیگران درگیر شدهبود. خودش میخواست دعوا کند.
زندانیان دیگر گفتهاند حسن در سالن غذاخوری بود که تو به او حملهور شدی؟
بله، درست است. ما در سالن غذاخوری بودیم. من به او گفته بودم دوست ندارم ببینمش. گفته بودم دیگر جلوی چشم من ظاهر نشود چون حالش را میگیرم.
مشکل شما به خاطر چه بود؟
حسن پشت سرم حرف زده و فحشهای خیلی زشتی به مادرم داده بود. من هم نمیتوانستم تحمل کنم. به او گفتم حالش را میگیرم. من روی مادرم خیلی حساسم و وقتی کسی به او چیزی میگوید نمیتوانم تحمل کنم. آن روز هم وقتی حسن وارد سالن شد و با پررویی آمد جلوی من نشست من هم با چاقو او را زدم، البته طوری نزدم که بمیرد.
پس چرا مرد؟
من چاقو را به سمت چپش زدم، البته از پشت یعنی چاقو در کمرش فرو رفت این ضربه کسی را نمیکشد. من قبلا هم دعوا کردهام. میدانم ضربه را باید کجا بزنم، اما چیزی که باعث شد حسن بمیرد درست رسیدگی نکردن به او بود.
یعنی در مراقبت از او کوتاهی شد؟
حسن را به بیمارستان نبردند و او را در بهداری زندان درمان کردند. شاید اگر او را به بیمارستان میبردند و بموقع عمل میکردند، نمیمرد.
اما پزشکی قانونی قصور پزشکی را تشخیص نداده و ضربه را کشنده دانسته است؟
حسن 3 روز در بهداری بستری شد و بعد از 3 روز فوت کرد. این نشان میدهد اگر بموقع به او رسیدگی کرده بودند نمیمرد. 3 روزی که در بهداری بستری بود حالش خوب بود. زخمش را بخیه زده بودند اما یکدفعه گفتند مرد.
مدرکی داری که در این باره ارائه دهی؟
پزشکی قانونی حرفم را رد کرده است. بهداری هم میگوید قصور نکرده. من چه مدرکی میتوانم داشته باشم که در این باره ارائه دهم.
مادر مقتول برای تو درخواست قصاص کرده و احتمال اینکه همین درخواست هم در حکم صادر شود، وجود دارد. آیا تلاشی برای نجات از قصاص کردهای؟
خودم تا به حال تلاشی نکردم. اما از خانوادهام خواستهام سراغ اولیایدم بروند و برای من رضایت بگیرند. ولی فکر نمیکنم در خانواده من کسی به فکر باشد. پدرم که دنبال زندگی خودش است و از دست مادرم هم کاری بر نمیآید.
خودت چطور از مادر مقتول درخواست بخشش کردی؟
در دادگاه گفتم درخواست بخشش دارم، اما او قبول نکرد. مادر حسن تنها ولیدم اوست. امیدوارم بتوانم او را راضی کنم تا من را ببخشد، اما فکر نمیکنم او قبول کند.
اگر مادر مقتول دیه بخواهد تو میتوانی دیهاش را بپردازی؟
نه نمیتوانم. پولی ندارم که دیه بدهم. اگر پول داشتم که دزدی نمیکردم. اما سعی میکنم تا جایی که میتوانم پول جمع کنم و به او بدهم. از پدرم هم درخواست کمک میکنم. یک برادر دارم که او هم گفته تاجایی که بتواند کمکم میکند.
فکر میکنی بتوانی از زندان رها شوی؟
زندان مثل بیرون نیست. در زندان اگر حواست نباشد ممکن است آسیب ببینی. به همین خاطر هم میگویم زندان قواعد خودش را دارد. در زندان مجرمانی هستند که به جرم خودشان افتخار میکنند و تو هم باید بتوانی در برابر آنها از خودت مراقبت کنی.
البته این حرفها دلیلی برای اینکه قتل حسن را به دست من توجیه کند، نیست، اما منظورم این است که اگر من حسن را نمیکشتم او من را میکشت و یکی از ما 2 نفر باید کشته میشدیم. درخواست دارم مادر حسن من را ببخشد و به این امیدکشنده پایان دهد. من واقعا در زندان سختی میکشم و با امید آزادی زنده هستم. امیدوارم مادر حسن ناامیدم نکند.
مرجان لقایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: