در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
زمین انسانها به مشکلات پزشکان و بیماران میپردازد. در این مجموعه تلاش شده که از نگاهی تکراری به این مقوله پرهیز شود. با این که مجموعه عاری از عیب و نقص نیست، اما از سریالهای آبرومند و دوستداشتنی تلویزیون محسوب میشود. با ابوالحسن داوودی به گفتوگو نشستیم تا از انگیزه این کارگردان برای ساخت سریال زمین انسانها و همچنین کم و کیف این اثر بیشتر بدانیم.
زمین انسانها اولین سریالتان بود یا قبلا هم برای تلویزیون کار کرده بودید؟
با مفهوم سریال بلند، اولین کارم محسوب میشود. ولی هم قبل از انقلاب و هم در دهه 60 برنامهای تلویزیونی زیاد کار کردم. از سال 52 که تحصیلم را در مدرسه عالی سینما و تلویزیون شروع کردم، در تلویزیون بودم.
تجربیات دیگری که در تلویزیون داشتید در چه زمینهای بود؟ کارگردانی کرده بودید یا در سمت دیگری فعالیت میکردید؟
بیشتر کارگردانی کرده بودم. چند فیلم مستند در دهه 60 برای تلویزیون ساختم، چند مجموعه کوتاه دو سه قسمتی و چند تلهتئاتر کار کردم، یک برنامه سینمایی به نام «چشماندازی به سینما» داشتم با خسرو سینایی، فرید مصطفوی، ابوالحسن علوی طباطبایی و داریوش مودبیان که 13 قسمت از آن پخش شد و دیگر ادامه پیدا نکرد. در آن کار تهیهکننده و کارگردان بودم.
چطور شد که کار سریالسازی را بر عهده گرفتید؟
وقتی فیلم سومم به نام «ایلیا نقاش جوان» را برای تلویزیون کار کردم و توقیف شد، دههای بود که با 20 سال سابقه کار میتوانستم بازنشسته شوم. همان موقع بازنشسته شدم و از تلویزیون کنارهگیری کردم. ولی در تمام این مدت به شکلی تلویزیون را خانه خودم میدانستم و همیشه مترصد بودم که در شرایط و فرصتی مناسب به تلویزیون برگردم، تا این که این شرایط تقریبا پیش آمد و من وارد تلویزیون شدم.
ایده این سریال را در ذهن داشتید یا این سریال یک پیشنهاد بود که به نظرتان مناسب آمد؟
سال 75 طرح زمین انسانها را به سیمافیلم ارائه کرده بودم، منتها به دلیل این که احساس کردند این مجموعه زیادی تلخ است، ساختش امکانپذیر نشد. زمانی که «تقاطع» را کار میکردم، آقای شفق که دوست صمیمی آقای رجبیمعمار بود و زمانی مدیر شبکه تهران بودند، از من خواست که اگر طرحی یا مجموعهای در دست دارم ارائه کنم. زمین انسانها را ارائه کردم، آقای رجبیمعمار خیلی زود آن را خواند و زیر آن نوشت خیلی خوب است، سریعا اقدام کنید. از همین زمان چیزی حدود 7 سال طول کشید تا سریال به مرحله نگارش و تولید برسد. در این مدت فیلم دیگری ساختم و بعد سراغ این سریال آمدم.
میگویید به خاطر تلخ بودن سریال با آن موافقت نشد. اصلا چرا این کار اینقدر تلخ است؟
شاید دلیل روشن این عدم موافقت، تلخی سریال نبود. این برداشت شخصی من از موضوع بود. آن زمان اصلا ساخت چنین مجموعههایی میسر نبود. فضای تلویزیون بستهتر از الان بود و امکان ساخت مجموعههایی که بتواند مسائل اجتماعی را مطرح کند به این شکل وجود نداشت، اما فکر میکنم این کار تلخ نیست، واقعگرایانه است.
با وجود این فضای جدی و واقعگرای داستان، رگههای طنزی که در سریال وجود دارد، مثل لهجهای که عمه خانم دارد یا دستپخت او برای چه گنجانده شدهاند؟ وجود این رگههای طنز، متعادل کردن تلخیهای داستان نیست؟
سعی کردم همان طور که از اسم سریال برمیآید، مجموعهای از برشهایی از مقاطع مختلف زندگی چند انسان را فراهم کنم. قصدم نه پرداختن به تلخیهای زندگی بود نه شیرینیهایش، میخواستم توازنی از همه اینها داشته باشیم و بتوانیم جنبههای مختلف را تا جایی که امکان دارد ببینیم. اگر اتفاقی هم میافتد، در شخصیتهای واقعی و در جامعه نمونهاش وجود دارد. اصراری نداشتم که این سریال را فقط در یک جهت پیش ببرم. دوست داشتم وقتی نمایی از یک بیمارستان دولتی را نشان میدهیم، اتفاقات طنزآمیز یا شیرین آن را هم تصویر کنیم. واقعیت این است که بیمارستان بیشتر با درد و ناراحتی و تلخی سر و کار دارد. اتفاقات شیرین هم وجود دارد، اما کمتر از جاهای دیگر. مثلا هیچ عروسی یا جشنی در بیمارستان اتفاق نمیافتد. به همین خاطر تصمیم گرفتم از شخصیتهایی که میتوانند فضا را کمی تلطیف کنند، استفاده کنم تا از میزان تلخی که فضا ایجاب میکند، کاسته شود.
در بیمارستانی که ترسیم کردهاید، میبینیم که پزشکان با بعضی از بیماران رابطه عاطفی برقرار میکنند، مثلا بعضی از آنها را به اسم میشناسند. این روابط و فضای عاطفی بین پزشک و بیمار، آن هم در یک بیمارستان دولتی چقدر به واقعیت نزدیک است؟
در بیمارستان مخصوصا در بخشهای آموزشی این فضا وجود دارد. تحقیقات طولانی و مفصلی در این زمینه انجام دادیم. مثلا نویسنده با 2 نفر محقق مدتها رفتهاند و در بیمارستانها همراه با گروههای رزیدنتی همراه شدهاند. در دادگاههایی که برای مسائل پزشکی تشکیل شده شرکت کردهاند و نمونههای مختلف را بررسی کردهاند. تمام صحنههای نوشته شده، مبتنی بر شخصیتهای واقعی است. ارتباطها هم بر مبنای همان ارتباطهاست. اتفاقا شاید در بخشهای خصوصی، چون ارتباط پزشک با بیمار بر مبنای اقتصاد است، کمتر روابط عاطفی را میبینیم، اما در بخشهای دولتی، بخصوص در بخش رزیدنتی، چون رزیدنتها بیشترین ارتباط را با مریض دارند و مریض برایشان به نوعی پرونده کاری محسوب میشود، معمولا ارتباط نزدیکتری وجود دارد. حتی گاهی در سریال اشاره شده است که رابطه عاطفیای که با مریض برقرار میکنند، باعث میشود به کارشان لطمه وارد شود. به همین خاطر جزئی از چیزهایی که یاد میگیرند این است که این رابطه عاطفی را به کمترین حد برسانند یا قطع کنند تا روی کارشان تاثیر نگذارد. به هر حال اینها چون در مرحله آموزش هستند، این رابطه را بیشتر از پزشکان بخش خصوصی یا استادان خود مورد توجه قرار میدهند. سوال دیگری که چند بار از من پرسیدهاند این است که چرا بیمارستان شلوغ نیست و رفت و آمد در آن کم است. واقعیت این است که ساعاتی که رزیدنتها با بیماران سروکار دارند، لحظاتی است که کسی حق ورود به بیمارستان را ندارد. در بیمارستانهای دولتی هم وقت ملاقات بسیار سرسختانه رعایت میشود. ارتباط پزشکان با بیماران، در زمانهایی است که هیچ گونه مراجعهکنندهای در بیمارستان وجود ندارد. بنابراین طبیعی است که بخشها خلوت باشد، اما در بخشهای زیادی هم مراجعان و ملاقاتکنندهها را دیدهایم که طبعا آدمهای عادی هستند.
برای انتخاب لوکیشن چه مراحلی را گذراندید؟
در بیشتر فیلمهایی که ساختم، صحنهای از بیمارستان و اتاق عمل وجود داشت، اما هیچ کدام آنقدر تخصصی نبودهاند. در سریال 26 قسمتی که هر قسمتش 45 تا 50 دقیقه است و 90 درصد آن در بیمارستان میگذرد، طبعا مهمترین نکته این است که اولا ارتباط بخشهای مختلف را با هم به گونهای حفظ کنید که تماشاگر احساس نکند همه چیز از هم گسسته است. دوم این که بخشهای تخصصی، آنقدر وسایل و ابزار متفاوت و تخصصی وجود دارد که امکان ساخت بعضیهایشان اصلا وجود ندارد. در اینجا میخواستیم یک بیمارستان چند تخصصی و فوقتخصصی دولتی را تصویر کنیم که در آن بخشهای ویژه مثل سیسییو، آیسییو، اتاقهای عمل و بخشهای مختلف وجود داشتند که هر کدام ویژگیهای خودشان را داشتند. ابزار و تجهیزاتشان با هم کاملا متفاوت بود. مثلا در بخش مغز و اعصاب، وسایلی که در یک اتاق معمولی هست، با بقیه قسمتها کاملا متفاوت است. در بخشهای تخصصیتر هم ابزار تخصصیتر وجود دارند. بعضی چیزها گذشته از هزینهشان، به دست آوردنشان سخت است، اما ما بجز اتاق عمل، مجبور شدیم که بخشهای دیگر را در سولهای که داشتیم بسازیم. مثلا یک بار آیسییو را ساختیم، تمام بخشهایی که مربوط به ایسییو میشد را گرفتیم، بعد آن را خراب کردیم و با یک سری وسایل جدید سیسییو را ساختیم. برای این که تصور نشود از یک جا استفاده کردهایم هم کاملا فضای ساخت و ساز آن را تغییر دادیم. بعد دوباره آن را خراب کردیم و به اورژانس تبدیل کردیم. اینها که به عنوان بخشهای مختلف بیمارستان میبینید، همه در یک سوله طراحی شده است. چون ما یک مرکز فنی و تخصصی سینمایی هم نداریم. صدابرداری در آن بسیار سخت بود. خیلی سعی کردیم آنجا را آکوستیک کنیم، اما چون در یک مرکز نگهداری بچههای عقبافتاده بود، نمیتوانستیم صداها را بپوشانیم. چون این بچهها طبیعی نبودند، وقتی سروصدا میکردند، مجبور بودیم کار را قطع کنیم، منتظر باشیم تا خودشان یا خوابشان ببرد یا ساکت شوند. راهروها هم در بخش مربوط به معلولان ذهنی بود که حالا تقریبا تبدیل به یک لوکیشن شده است و تقریبا صحنههای بیمارستانی تمام فیلمها همان جا گرفته میشود. برای این که این بخش را بگیریم، این مجموعه بزرگ را به مدت 6 ماه در اختیار گرفتیم تا هیچ سریال یا فیلم دیگری در آنجا کار نکنند. بعد آن را کاملا از ابتدا ساخت و ساز کردیم. راهروها، درها و سقف را به شکلی که مربوط به بیمارستان باشد ساختیم تا آن چه بیننده بارها دیده، بار دیگر به خورد او ندهیم. به اضافه این که بخشهایی مثل پاویون خانمها و آقایان را با مصالح واقعی ساختیم، چون بخش عمدهای از داستان آنجا میگذشت. حالا اهل فن بهتر میدانند که بخصوص در یک مجموعه 26 قسمتی ترسیم جغرافیای درست، سازهها، هماهنگ کردن دکور با واقعیت و... چقدر سخت است.
برای این که اینقدر انرژی گروه برای ساختن دکور صرف نشود، امکان این وجود نداشت که فضایی مناسبتر به این کار اختصاص داده شود؟
قبلا هم گفتم، بسیار متاسفم که مهمترین بخش دولتی که به این مجموعه مربوط میشد، یعنی بهداشت و آموزش عالی، کوچکترین اقدامی برای همکاری با این مجموعه نکرد. در حداقل چهار، پنج فیلم دیگر صحنههای بیمارستان داشتهام که در آنها از امکانات بیشتری برخوردار بودم. مثلا در «بوی خوش زندگی» 2 بخش کامل بیمارستان در اختیارم بوده و توانستهام از آن فضاها استفاده کنم، اما چنین مجموعهای میتوانست یک موقعیت ناب برای به تصویر کشیدن شرایط واقعی آموزش تخصصی باشد، اگر حداقل میزان توجه به این حرفه وجود داشت، باید بشدت از آن استقبال میکردند و همه امکانات را به آن میدادند تا تصویر نهایی، مناسبتر از کار دربیاید. خیلی بد است که ما برای تصویر کردن یک بیمارستان دولتی، مجبور باشیم برای 90 درصد کار دکور بسازیم و 10 درصد بقیه که خیلی تخصصی است، مثل بخشهایی که عمل جراحی را نشان میدهد، از یک اتاق عمل در یک بیمارستان خصوصی بهره بگیریم. در شرایطی که چندین برابر یک بودجه معقول هدر میرود، حداقل همکاری این است که از امکانات جغرافیایی و ابزاری استفاده کنند تا این فضا، واقعیتر شود. من هم خیلی دوست داشتم که روابط و مسائلی که در یک بیمارستان دولتی جریان دارد و ناشی از جغرافیای آن است را خوب نشان دهم، اما تقریبا به تمام بیمارستانها و تمام بخشهای تصمیمگیرنده رجوع کردیم، اما هیچ گونه توجهی به این نکردند که قرار است سریالی اشاره مستقیم به کار آنها داشته باشد. بیمارستانهایی هم وجود داشت که هنوز افتتاح نشده بودند. فکر کردیم که میتوانیم یک مدت دو سه ماهه از آنها استفاده کنیم، اما در اختیارمان قرار ندادند.
این اتفاقات اثر سوئی روی سریال نگذاشت؟
اگر این امکانات وجود داشت، وحدت جغرافیایی بهتر میتوانست حفظ شود. این مشکلات خیلی جاها باعث شد شکل نگارش سناریو را تغییر بدهیم تا بتوانیم ارتباط جغرافیایی را برقرار کنیم. این مسائل وقت بسیار زیادی از من و تهیهکننده کار گرفت. بخش عمدهای از انرژیای که باید برای هدایت بازیگران و صحنه میگذاشتم، صرف آماده کردن جغرافیای بیمارستان شد.
بخشی از کار را در آلمان ساختید. با وجود زحمت زیادی که مسلما متحمل شدید، چرا ترتیبی ندادید که بخش مهمتری از کار در آنجا ساخته شود؟ مثلا به جز این که به زندگی سعید بپردازید، مقایسهای بین شرایط پزشکی در اینجا و یک کشور پیشرفتهتر داشته باشید؟
همین میزان هم که گرفتیم کلی دردسر کشیدیم. هر چقدر پیش میرفتیم ممکن بود موضوع بیشتر غیرقابل پخش شود. ضمن این که نمیخواستم این شبهه ایجاد شود که با نشان دادن نوع کار و انضباط آنجا، میخواهیم خودمان را کوچک کنیم. بنابراین با وجود این که آنجا بیمارستان در اختیارم بود و در همان صحنههای کمی که در بیمارستان داشتیم، امکانات خیلی زیادی داشتیم، خیلی بیشتر از کل امکاناتی که اینجا داشتیم، نخواستم بیشتر از این به این موضوع بپردازم.
اما در قسمتهای اول مقایسهای بین تهران و هامبورگ صورت میگیرد. در قسمت اول دیدیم که سعید در آرامش در خیابانی خلوت رانندگی میکند و کیمیا در ترافیک سنگین بین ماشینها گیر کرده و اضطراب دارد که به موقع به کارش برسد.
این موضوع عمدی نبود. چون اختلاف ساعت وجود داشت. سعید نیمه شب در بیمارستان است ولی کیمیا در اوج شلوغی در 8 صبح در خیابان است. ممکن بود عکس این اتفاق بیفتد. خیلی علاقهای به بزرگنمایی این اختلافها ندارم. به پوشاندن و پنهان کردن معتقد نیستم، اما به حفظ احترام خودمان مقیدم. با تمام این که بعضی از صفات خوب را در بیمارستان آنجا میبینم، علاقه ندارم که خودمان را کوچک و آنها را بزرگ کنم. اگر میخواستیم، میتوانستیم قصه را خیلی آنجا پیش ببریم و شخصیتهای دیگر اضافه کنیم، اما براساس تجربهای که از رفت و آمد به هر دو مکان داشتهام، دریافتهام که این مقایسه نمیتواند دلچسب باشد.
ما در سریالهای مختلفی که به مساله پزشکی میپردازند، حتی سریالهایی که برای چند قسمت وارد حیطه پزشکی میشوند، میبینیم که به آموزههای اخلاقی و علمی پرداخته میشود. مثلا نحوه پیشگیری از یک بیماری یا نحوه برخورد با یک بیمار. در زمین انسانها این مفاهیم به صورت تحمیلی به سریال وارد نشده است. این دغدغه را نداشتید که این آموزهها را هم به سریال اضافه کنید؟
اصلا. مشکلی که حتی با بعضی از مدیران داشتم ـ آنهایی که با کلیت کار آشنا بودند ـ این بود که فکر میکردند من دارم مجموعه پرستاران را میسازم، در حالی که اینجا فضای بیمارستانی هدف نیست بلکه وسیله است. یعنی جغرافیایی است برای وقوع یک سری اتفاقات. بیشتر همان زمین انسانها مهم است. یعنی برشهایی از زندگی آدمهای مختلف ولی در حرفهای که راجع به آن یک توهم وجود دارد. میخواستم این را نشان بدهم که پزشکها هم مانند همه ما، اوج و حضیض دارند، مشکلات زندگی دارند. این وجوه برایم خیلی مهمتر بود. این فضا وسیلهای بود برای این که تا انتهای ماجرا به بخشی از هدفم که نشان دادن زندگی واقعی هر کدام از شخصیتها بود، برسم. تصمیم نداشتم تصویر یک دکتر متخصص را نشان دهم تا به این وسیله آموزش دهم چگونه با بیماری مبارزه کنیم. دوست داشتم بعد از این سریال این درک به وجود بیاید که پزشکان هم مانند ما دارای مشکلات خودشان هستند، عزیزانشان را از دست میدهند، افسردگی میگیرند، دوباره زندگی را شروع میکنند، بیپول میشوند، گرفتار اجاره خانه میشوند. این فضا برایم بسیار جذابتر بود. آموزشها را میتوان خیلی راحتتر از طریق برنامههای آموزشی نیم ساعته انتقال داد. خیلی وقتها پیشوند «دکتر» حصاری دور شخصیت پزشکان میسازد که شخصیت آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را گرفتار میکند. خیلی دوست داشتم راجع به این مساله کاری بسازم. این که شخصیت واقعی و درونیات خیلی از پزشکان با آن چه مجبورند نشان دهند متفاوت است. همین طور بیشتر برایم مهم بود که تصویر درست به بیننده بدهیم. یعنی ابزار و رفتار درست نشان دهیم. مثلا اگر دکتری ابزار جراحی را برمیدارد، درست از آن استفاده کند. این میتواند درستتر و جذابتر باشد.
به عنوان سخن آخر، اگر نکتهای مد نظرتان هست بفرمایید.
خیلی خوشحالم که تجربیاتم را بیرون کسب کردم و بعد به تلویزیون آمدم. خیلی دوست داشتم که درخشانترین قسمت کارنامه من سریالم باشد، اما واقعا با کمبود امکاناتی که داشتیم، تمام همت خودمان را میگذاشتیم که این مجموعه متوقف نشود. در مقاطع مختلف اگر این تلاش نبود، این مجموعه مثل کارهای دیگر دچار توقف میشد. با چنگ و دندان این مجموعه را پیش بردیم و با همه مشکلات لوکیشن و ابزار، این کار را به پایان رساندیم. در تعطیلات عید که تنها تعطیلی گروه بود هم همه را در تمام ساعات جمع کردیم چون غیر از آن ساعات حق استفاده از اتاق عمل را نداشتیم. ساختن اتاق عمل هم اصلا امکانپذیر نبود، چون لازم بود یک بیمارستان کامل و مجهز بسازیم.
شروین شجری کهن / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم