اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«دور حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب وبلا نمی‌شود»
کد خبر: ۲۸۷۴۰۷

استاد سازگار

غزلی نذر حضرت زهرا(س)

همین که دست قلم در دوات می‌لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می‌لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی‌شک صراط می‌لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می‌لرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه‌آیه تن محکمات می‌لرزد
کنون نهاده علی سر، به روی شانه در
و روی گونه او خاطرات می‌لرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می‌لرزد
سپس سوار می‌افتد، تو می‌رسی از راه
که روضه‌خوان شوی اما صدات می‌لرزد
و عصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می‌لرزد...

حمیدرضا برقعی

تکرار پر از تکرار

خشکیده و مغروری
بی‌دلهره می‌ریزی
همفصل شب و بادی
همخانه پاییزی
زاییده شدی یک روز
در عمق خیالاتم
تکرار شدی، ماندی
در یک یک ابیاتم
ای کاش که شعرم را
سوگند نمی‌دادم
هر قافیه را با تو
پیوند نمی‌دادم
تکرار شدی در خواب
بیداری تکراری
تکرار پر از تکرار
تکراری تکراری
با تو غزلم گم شد
ای حس پریشانی
ای کاش که می‌رفتی
با مصرع پایانی
این شعر شروعت بود
شاعر تو تمامش کن
دیروز حلالت بود
امروز حرامش کن

زهرا خفاجی

پنچر

پنچر ایستاده
کنار جاده‌ای که به تو نمی‌رسد
پژویی سفید
و دامادی که شبانه راه افتاد
تا رنج‌هایش آفتاب شوند
پنچر ایستاده
کنار روزگار
و کت و شلوار سیاهی که آویزان ماند
تا خاطره‌هایش
 سپید شوند
آنقدر ایستاد و ایستاد
کنار این همه!
که این سکانس از رویا
  سینی چای، توی دستانت
 کات خورد

نادر جابریژ

غزل بازی

باد با دامن صحرا سر بازی دارد
ابر با چشم ثریا سر بازی دارد
زورق نقره‌ای ماه در آب افتاده است
موج می‌رقصد و دریا سر بازی دارد
شبنمی روی گل سرخ لبت می‌لرزد
اشک هم با لبت آیا سر بازی دارد؟
پشت پا یکسره بر بخت من و تو زده است
دست ما نیست که، دنیا سر بازی دارد
فصل بی‌دردسر حضرت یوسف مرگ است
تا در این قصه زلیخا سر بازی دارد
مژه‌هایت گرهی کور به جانم زده است
با دلم چشم تو تنها سر بازی دارد
حرف‌هایت همه پنهانی و سر بسته شدند
زخم‌های دلت امّا سر بازی دارد

امیرحسین آکار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها