سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
ویژگی فیلمهای دسته اول این است که داستانهایی پر تعلیق، به هم تنیده و چند لایه را با مهارت روایت میکنند. ویژگی فیلمهای دسته سوم نیز این است که داستان آنها معمولا کم مایه است و سازندگان فیلم به هر دلیلی تصمیم گرفتهاند داستانی کوتاه که مناسب فیلمی 10 دقیقه یا 30 دقیقهای است را در قالب فیلمی90 دقیقهای کِش بدهند. مصداق چنین مسالهای، فیلمی به نام «دلخون» است که این روزها بر پرده سینماها قرار گرفته است. اگر این روزها بیننده چنین فیلمی باشید حتی چرت وسط فیلم نیز که میتواند به دلیل گرسنگی باشد باعث نمیشود نکته مهمی از فیلم را از دست بدهید. داستان فیلم درباره وکیلی تسخیری به نام دلارام است که پرونده مردی را که متهم به قتل شده، میپذیرد. او به دیدن این فرد که عماد نام دارد میرود. عماد متهم به قتل همسرش است. او خواهرزنی دارد که دچار بیماری قلبی است و عماد که اتهام خود را پذیرفته، از مسوولان قانون تقاضا دارد به جای اعدام او، با اهدای اعضای بدن او به دیگران و قلب او به خواهرزنش موافقت کنند. طرح چنین مسالهای باعث آشفتگی خانواده مقتول میشود و حتی کار به تهدید دلارام نیز میکشد. از طرف دیگر، دلارام با همسرش نیز دچار مشکلات فراوانی است. همسرش با پذیرفتن چنین پروندهای مخالف است، زیرا دلارام قول داده بعد از بارداری تا تولد فرزندش وکالت را کنار بگذارد، اما در نهایت پیشنهاد عماد مورد قبول قرار نمیگیرد و با عدم رضایت اولیای دم عماد اعدام میشود.
دلخون به عنوان یک فیلم سینمایی که بخواهد توسط مخاطب انتخاب و در سالن سینما تماشا شود، کسلکنندهای است. داستان در آن به کندی پیش میرود و زمانی که شما انتظار دارید داستان به نقطه اوج برسد، داستان مسیر تختی را در پیش میگیرد. نمونه چنین مسالهای جایی از داستان است که بحث طلاق گرفتن همسر عماد افشاء میشود، اما بخوبی به آن پرداخته نمیشود. تنها ویژگی فیلم، بازی خوب حامد بهداد است که اصطلاحا عین جنس است. بهداد منهای صداسازیاش در دیگر بخشهای فیلم بخوبی ظاهر شده و نزدیکی فراوانی به چنین شخصیتهایی دارد. حتی توالت شستن او نیز این حس و حال را تشدید میکند. فیلم، فضاسازی خوبی هم دارد و جزو معدود فیلمهایی است که در آن فضای زندان اغراقآمیز نیست و خوب از کار درآمده است، اما انگار در سینمای ایران وقتی فیلمساز بر چیزی متمرکز میشود، جنبههای دیگر را از دست میدهد و نمیتواند این فضاسازی را در خدمت روایت یک داستان خوب و منسجم قرار دهد. نتیجه این میشود که فیلمیمانند دل خون که ایده و دستمایه خوبی دارد تبدیل به اثری معمولی میشود که تنها تفاوت آن با فیلمهای تلویزیونی، داشتن صحنههای موسیقی و کنسرت است!
دلخون پایان تکان دهندهای دارد. هیچکدام از تماشاگران فیلم از ابتدا تصور نمیکنند داستان به چنین فرجامی منتهی شود، اما این پایان تکاندهنده هم نمیتواند تاثیر زیادی در مخاطب به جا بگذارد، زیرا برای چنین مسالهای مقدمهچینی قبلی صورت نگرفته تا بتوان از انرژی موجود در این صحنه بهره گرفت.
رضا استادی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد