سیاست جمعگرایانه، سیاست فردگرایانه و موقعیت تاریخی

گردونه آتشی به نام لیبرالیسم

اوایل دیماه، بسیج دانشجویی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سمینار یک روزه‌ای با نام پوپولیسم: عوامگرایی یا مردم باوری را برگزار کرد که در آن سخنرانانی همچون یوسف اباذری،‌ ناصر فکوهی، حسین فیاض، حمید رضا جلا‌یی پور و حسین کچوئیان به سخنرانی پرداختند. در این میان سخنرانی دکتر کچوئیان به نسبت لیبرالیسم و پوپولیسم اختصاص داشت که متن آن‌را در این صفحه می‌خوانید. نکته مهم سخنرانی کچوئیان تاکید بر موقعیت‌های تاریخی و ارزیابی اندیشه‌ها بر این مبنا است.
کد خبر: ۲۴۶۷۳۰

ماجرای معنای پوپولیسم در ایران و بحث درباره این که آیا اساسا پوپولیسم در ایران وجود دارد یا نه، ماجرای همان بچه‌ای است که والدینش بر او اسم شیر گذاشتند و همواره هنگام صدا کردنش وحشت می‌کردند.

بحث پوپولیسم وجوه مختلفی را دربر می‌گیرد. یکی از وجوه مهم بحث آن است که پوپولیسم در چه شرایط سیاسی امکان ظهور و بروز دارد. بحث مهمتر آن که خود پوپولیسم چیست و چه معنایی دارد و بحث دیگر هم آن که مبانی فلسفی پوپولیسم چیست که به گمان من این مهمترین وجه بحث از پوپولیسم است.

اقتضای بحثهای ایدئولوژیک آن است که به اقتضای شرایط اجتماعی، داوری خوب یا بد صورت می‌گیرد؛ مثلا برای کسانی که شرایط پیش از انقلاب را تجربه کرده‌اند، مسلما تصور بحث علیه پوپولیسم ناممکن بود. شما به ادبیات پیش از انقلاب اگر رجوع کنید، با خیل تمجیدها و ستایش‌ها ازمردم و انتظارات عجیب و غریب از آنان که بپاخیزند و چه ‌چه کنند، روبه‌رو می‌شوید؛ اما اکنون در شرایط دیگری با اقتضائات و ضرورت‌های دیگری روبه‌رو هستیم و مساله‌ای به نام پوپولیسم، موضوع زشت و ناخوشایندی تلقی می‌شود.

به گمان من، این مقولات فی‌نفسه خوب یا بد نیستند؛ البته اگر زمانی به مثابه یک کلیت و در چارچوب ریشه‌های نظری و فلسفی مطرح شوند، می‌توان داوری کلی درباره این مقولات داشت؛ ولی در ایران مقولات این گونه طرح و نقد نمی‌شوند. همواره ارزیابی‌ها بر مبنای وجهی از این مقولات صورت می‌گیرد، مثلا ما لیبرالیسم و پوپولیسم را صرفا بر مبنای جهاتی رد می‌کنیم نه بر مبنای کلیتشان.

با این مقدمه، به گمانم داوری درباره پوپولیسم نباید ایدئولوژیک و بر مبنای اقتضائات زمانه باشد. براستی چرا و چگونه این تصور از پوپولیسم ساخته شد، تصوری که هم‌اکنون ما هم از آن تغذیه می‌کنیم و البته چندان هم تلقی مطلوبی از آن نداریم.

پوپولیسم ابتدا نام جریان خاصی بود که در امریکا و در قرن نوزدهم پدید آمد و به واسطه تصویری که از این جریان اجتماعی- که جریانی خارج از Formal politics و نهادها واحزاب موجود بود و با بخشی از مردم ارتباط برقرار می‌کرد- به وجود آمد که تصویر مطلوبی هم نبود. ارزیابی پوپولیسم هم چندان مثبت نبود؛ البته در مباحث اخیر در باب پوپولیسم، ارزیابی‌های مثبتی از این پدیده شده و ارزیابی‌های قبلی رد شده، ولی در هر صورت ذهنیت منفی درباره پوپولیسم هنوز پابرجاست. هدف ما اینجا بررسی آن است که چرا این ذهنیت منفی درباره پوپولیسم وجود دارد.

در تاریخ تفکرات غرب جریاناتی وجود دارد که در عرصه‌های مختلف تظاهرات گوناگون دارد و ما هنوز که هنوز است در اندیشیدن در باب بعضی مقولات در همان چارچوب تظاهرات، این چارچوب‌های فکری و تئوریک فکر می‌کنیم. از قرن نوزدهم نظریه جامعه توده‌ای از جانب کسانی همچون گوستاولوبون مطرح می‌کنند و این درست همان زمانی طرح می‌شود که جریانات سوسیالیستی و اتحادیه‌های کارگری چپ در غرب ظاهر شده‌اند و تحرکاتی چون وقایع 1848 آلمان و پس از آن کمون پاریس را داشتند. در همین چارچوب، نظریات فروید را هم داشتیم که در همین جهت، از جمع، جامعه و ظهورات جمعی کنش انسانی در تاریخ به عنوان یک مقوله منفی یاد می‌کرد.

پس از پیدایی کمونیسم (در انقلاب شوروی) و فاشیسم (در ایتالیا و آلمان) نظریه‌های جامعه توده‌ای از سوی کسانی چون هانا‌‌ آرنت و دیگرانی چون اندیشمندان مکتب فرانکفورت مطرح می‌شود؛ البته قابل ذکر است که پیش از همه این نظریات، نظریه‌پردازان ضدانقلابی همچون ادموند برک و... را داریم که پس از انقلاب فرانسه، به نظریه‌پردازی پرداختند و جریانات محافظه‌کارانه را راهبر شدند.

پرسش اساسی آن است که چگونه در تاریخ سیصد، چهارصد ساله گذشته غرب، نگاهی شکل می‌گیرد که مطابق آن هر چیزی که خصلت جمعی دارد و در قالبهایی چون ملت، طبقه، اتحادیه‌های صنفی و جنبشهای جمعی ظهور می‌کند، به مثابه اموری نامطلوب تلقی می‌شود و برعکس، حرکتها و رفتارهایی که قالب فردی و شخصی دارد، تمجید و هر نوع همنوایی و وحدت و کار جمعی مشترک به عنوان اموری مذموم طرد می‌شود.

بنابراین پرسشم این است که این چه نوع نگاهی است و چه مختصاتی دارد که هر موردی را که فردیت ما ظاهر نشود و تکثرات فردیت ما دیده نشود و بر مبنای امر مشترکی همچون سنتها، تعلقات جمعی و... فعالیت صورت بگیرد، رد و نفی می‌کند.

برعکس، بر مبنای این دیدگاه آنجا که خودت بودی و خودت و منافع شخصی‌ات، اتفاق مطلوبی افتاده است، بنابراین پرسش ما از آن چارچوب نظری است که اموری را مذموم و اموری را مطلوب نشان می‌دهد.

به نکته‌ای اشاره کنم و آن این که وارد ارزیابی‌های موردی نمی‌شوم، ولی به نظرم می‌رسد اکنون دیدگاهی حاکم شده است که حاصل آن تحقیر کسانی است که ما سالیان سال برایشان دست زدیم و پای کوفتیم و در انتظار جهش و حرکتشان بودیم و همین حالا هم مدعی حمایت از آنان هستیم. در حرکتهای پوپولیستی و جمعی، بخش عظیمی از مردم درگیر هستند و این دیدگاه به نوعی تحقیر بخش بزرگی است از مردم. این که پوپولیسم چگونه در خدمت سیاست قرار ‌گیرد، بحث دیگری است و ارزیابی دیگری می‌طلبد. هدف من در اینجا ارزیابی چارچوبی است که امر جمعی را رد می‌کند و از کار شخصی و فردی دفاع می‌کند.

اساس بحث در یک نقطه تاریخی مشخص قرار گرفته است که در آن نقطه تاریخی مشخص، یک نظریه‌ سیاسی ابداع شده است که مطابق آن فرد به عنوان اصل، اساس و بنیان حیات جمعی انسان تلقی شده است. این جریان از هابز آغاز می‌شود که یک وضع طبیعی را به صورت تخیلی تصویر کرد که آن وضع طبیعی، وضع درست و آرمانی است؛ البته این وضع طبیعی در نظر او وضع آرمانی نیست، ولی بعدها در نظریات دیگر اندیشمندان حالت آرمانی هم پیدا کرد. نکته مهم آن است که مطابق این نگاه، جامعه و هر مجموعه امور جمعی از قبیل سنتها، نهادها و دولتها، به عنوان «شرلابد» تلقی شد. یعنی وضعیت طبیعی، وضعیت انسان‌های جدا افتاده‌ای است که کاری به یکدیگر ندارند و زندگی فردی‌شان را به صورت خودکفا و خودبنیاد اداره می‌کنند و تنها از باب ضرورت  ضرورتی هم که کاملا وجه فردی دارد و ناشی از ناتوانی در تامین بعضی از مصالح فردی روزمره‌شان همچون امنیت می‌شود  به تاسیس مجموعه‌ای از نهادها، ازجمله دولت و حکومت دست می‌زنند که در نظریات کسانی همچون هابز، تاسیس حکومت برابر با تاسیس جامعه است؛ چون در مراحل اولیه نظریه‌پردازی سیاسی، تفکیک میان جامعه و دولت صورت نمی‌گیرد.

بنابراین، شکل ایده‌آل و مطلوب زندگی، شکل حیات رابینسون کروزوئه‌ای است. یعنی حیات آدمی که میل دارد تنها آب به آسیاب خودش بریزد، کاری به کار کس دیگری ندارد و تنها خودش و خودش را می‌بیند و خواهان آن است که کسی به او کار نداشته باشد و او هم کاری به دیگری ندارد. اما از باب ضرورت مجبور شده است وارد جامعه و روابط اجتماعی بشود. معنای شر لابد همین است که اگر این ضرورت وجود نداشت چه خوب می‌شد. بنابراین جامعه شری است که چاره‌ای از آن نیست. چون امنیت و بسیاری از لذایذی که خواسته آدمی است که جمع و جامعه یافت می‌شود و حکومت شرط دست‌یافتن به آنهاست.

سمت و سوی این نگاه مشخص است. در این نگاه هر فردی برای فرد دیگر یک مزاحم است و هر امری که اساس و بنیادش بر تصمیم فردی و شخصی گذاشته نشده باشد، امری مذموم است و تن دادن به زنگی در کنار دیگران تنها از باب ضرورت است. بنابراین تا آنجا که امکان دارد می‌بایست مداخله و حضور جمعی را کم کرد. این مداخله جمع به اشکال مختلف ظهور می‌کند. به شکل مداخله خانواده، به شکل سیطره قواعد و قوانین و...

این الزامات جمعی تماما مذموم تلقی می‌شود. انسان مطلوب در این نگاه، انسانی است که در یک فضای خصوصی کاملا شخصی و خلوت زندگی می‌کند و میل ندارد دیگران به این فضای او دست‌اندازی کنند. هر نوع حضور فرد دیگری در این خلوت شخصی، دست‌اندازی تلقی می‌شود، مگر آن که خود فرد بر طبق نیازهایش آن را طلب کند.

در این نگاه، جامعه امری مصنوعی است و تا آنجا موضوعیت دارد که به فرد و علایق فرد توجه کند. بنابراین چون فرد مهم است، متفکران لیبرال از همان ابتدا، از زمان هابز که نظریه وضع طبیعی را ابداع کرد، تا بعدها که نظریه وضع طبیعی در آثار کسانی همچون لاک و... بسط یافت و در نظریات جامعه‌شناسی به صورت نظریات ابتدایی‌گرایی تجلی پیدا کرد، تصویری از رابطه فرد و جامعه ایجاد کردند که مطابق آن فرد در تقابل جامعه قرار دارد. فرد، نیازهایی دارد که جمع و جامعه توانایی پاسخ آن را ندارد.

نظریات لیبرالیستی همان پیامدهایی را که نامطلوب و مضر می‌شمارند به لحاظ فلسفی ایجاد می‌کنند. در عمل دیدیم که نظریات لیبرالیستی به آنجا منتهی می‌شوند که آدمها را از هرگونه پیوندی با مجموعه‌های اطرافش برحذر می‌دارد

این دیدگاه به شکل مصرح در نظریات بنتام یا استوارت میل طرح شده است که تحت تاثیر این نگاه تمام امور خوب را نزد فرد می‌دانند. به گمان آنان انتخاب خوب، عقلانیت خوب، رفتارهای خوب و هرگونه نبوغ و ابتکار و رشد که در جهان بشری وجود دارد محصول فرد است و باز به طور مصرح بنتام و میل اشاره کرده‌اند که حضور دیگری، جمع و جماعت‌ها، مخل حیات فردی است.

در رساله آزادی، میل استدلال می‌کند که چگونه مداخله دیگران ازجمله مداخله دولت، امر مطلوبی نیست ازجمله به این دلیل که ابتکارات را نابود می‌کند؛ اما در ادامه بحث‌اش به این نکته اشاره می‌کند که هرگونه حرکت جمعی امری غلط است، چون بر مبنای این تصور- که بعدها از سوی نظریه‌پردازان جامعه توده‌ای تئوریزه شد- شما تا جایی انسان هستید و از جایی به بعد حیوان هستید. آنجایی انسان هستیم که خودمان هستیم و آنجا که تبدیل به جمع و توده می‌شویم مطابق نظر گوستاو لوبون، بخش خوب و درخشان وجودتان را که لیبرالیسم بسیار بر آن تاکید می‌کند یعنی عقلانیت‌تان را از دست می‌دهید و موجودی شبیه حیوان می‌شوید. بنابراین تنها در عمل فردی است که ما انسان کامل هستیم و در عمل جمعی از درجه انسانیت ساقط می‌شوید و به سطح حیوانی تنزل می‌کنید. در همین چارچوب است که در تاریخ غرب، دخالت اتحادیه‌های کارگری هم عملی مذموم تلقی می‌شود. کسانی چون هایک که از نظریه‌پردازان لیبرال هستند دقیقا بر مبنای همین چارچوب نظری معتقدند که رابطه انسان‌ها تنها زمانی رابطه معقولی است که 2 انسان شخصا تصمیم می‌گیرند و با یکدیگر همکاری می‌کنند. هر زمان عنصر سومی- که خصلت جمعی دارد- وارد رابطه شود، فرآیند طبیعی را مختل می‌کند و موجب انحراف می‌شود.

بنابراین متفکران لیبرال به ما می‌گویند زمانی که به اتکای گرایش جمعی عمل کنید، مقام انسانی خود را به دست نخواهید آورد. مقام انسانی تنها زمانی حاصل می‌شود که خودتان و خودتان باشید و تصمیم‌گیری کنید. به معنای دیگر آنان از فردیتی سخن می‌گویند که در این جهان ممکن‌التحقق هم نیست ولی این پیامد را دارد که روابط اجتماعی را به شکل ذره‌ای تقلیل می‌دهد.

نکته اساسی که می‌خواهم بر آن تاکید کنم، آن است که نظریات لیبرالیستی همان پیامدهایی را که نامطلوب و مضر می‌شمارند به لحاظ فلسفی ایجاد می‌کنند. لیبرال‌هایی همچون هانا آرنت در نظریه جامعه توده‌ای بحث از وضعیت ذره‌ای شدن جامعه می‌کردند؛ وضعیتی که به گمان آنها، به سیاستمداران امکان می‌داد که حرکتهای توده‌ای را دامن بزنند. این وضعیتی که از نظر آنان نامطلوب بود و پیدایش فاشیسم را بر همین مبنا توضیح می‌دادند. ولی در عمل دیدیم که نظریات لیبرالیستی به همین جا منتهی می‌شوند که آدمها را از هرگونه پیوندی با مجموعه‌های اطرافش برحذر می‌دارد.

امروزه در فلسفه سیاسی بسیار به این مساله اشاره می‌شود که لیبرالیسم به مثابه گردونه آتشی است که هرگونه اساس و بنیاد اجتماعی را می‌سوزاند. چون دائما بر این نکته پافشاری می‌کند که هرنوع ارتباط با دیگری ضروری اما شر است و فی‌النفسه نامطلوب است.

این ایده‌های لیبرالی در ذهن ما هم وجود دارد و ما بسیار بر این نکته تاکید می‌کنیم که آنجایی من، من هستم یعنی آنجایی من انسان هستم که خودم تصمیم گرفته باشم و بسیار بر وجود فردیت‌مان تاکید می‌کنیم. چنین تصوری ریشه در دیدگاه لیبرالی دارد که به ما قبولانده است اگر با دیگری هم‌پیمان بودیم و یا بر مبنای علقه‌های جمعی عمل کردیم، به نقطه کمال انسانی‌مان نمی‌رسیم.

اما مشکل این دیدگاه چیست؟ بسیاری از متفکران سیاسی تجدد به این مشکل اذعان و حتی به عنوان نقد مطرح کرده‌اند که این دیدگاه نقطه غلطی را به عنوان پایه تئوری‌های خود قرار می‌دهد. اشتباه این دیدگاه آن است که وضع ابتدایی و طبیعی انسانی را وضع فردی و نه وضع جمعی او می‌داند و به همین دلیل وضع ایده‌آل برای انسان را هم وضعیتی می‌داند که هیچ‌گونه ارتباط و پیوندی با دیگران نداشته باشد. از این جهت ، حوزه خصوصی بالاترین و بهترین حوزه زندگی انسان است. مبنای تاکید لیبرالیسم بر قداست حوزه خصوصی و رد دخالت حوزه عمومی در حوزه خصوصی آن است که بهترین شکل انسان در چنین حوزه‌ای پیدا می‌شود و موجودیت می‌یابد.

این گرایش عمومی در فلسفه تجدد درست عکس گرایشی است که در فلسفه یونان و فلسفه‌های ماقبل تجدد مشاهده می‌شود. در دیدگاه سنت، بخصوص در فلسفه یونانی قلمرو خانواده ،‌ قلمرو حیوانی قلمداد می‌شود. قلمرو خانواده جایی نیست که انسانیت انسان ظهور کند بلکه تنها نیازهای عاطفی و تمایلات حیوانی انسان پاسخ می‌یابند. من به درستی یا نادرستی این نظر نمی‌پردازم، اما از نظر فلسفه یونانی انسان تنها در زمانی که در جمع و جامعه قرار می‌گیرد و عمل اجتماعی انجام می‌دهد، انسان می‌شود. ارسطو در بیانی معروف می‌گوید: هر چیزی بیرون از جامعه یا حیوان است یا خدا.

همو در خطابه معروف آزادی می‌گوید ما در مورد کسانی که کاری به سیاست و اجتماعیات ندارند نمی‌گوییم که به کار خود مشغولند، به گمان ما اینان اصلا در اینجا کاری ندارند.

به این معنا از نقطه‌نظر فلسفه یونانی، انسانی که در عرصه جمعی و سیاسی عمل نمی‌کند، هنوز به مقام انسانیت و کمال خودش نرسیده است.

اما در فلسفه لیبرال نگاه عکس می‌شود. انسان در حوزه خصوصی به انسانیت و کمال خودش می‌رسد و حضور در عرصه جمعی تنها از باب ضرورت است.

جریان لیبرال برای حل معضلاتی که دیدگاهش در باب حضور فرد در جمع و اجتماع ایجاد می‌کرده است، تمهیداتی اندیشیده است. این دیدگاه برای حل آن معضلات، سخن از نهادهای واسطی به میان می‌آورد و تنها در این شرایط است که جمع عملی و مشارکت در حوزه عمومی، عملی مطلوب محسوب می‌شود. به تعبیر دیگر حضور در جامعه مدنی تنها در قالب تشکیلاتی همچون احزاب، اتحادیه‌ها و گروههای ذی‌نفع موجود است و در این طریق هنوز مایه‌هایی از عقلانیت در درون شما وجود خواهد داشت، اما فراتر از این طریق، فراتر از فعالیت در گروههایی که بر مبنای منافع شخصی انتخاب شده‌اند، باز هر گونه فعالیت جمعی، تنزل به موقعیت حیوانی است.

به جز اشتباه نظریه لیبرال در نقطه تاسیس نظریه سیاسی، غفلت دیگر این نظریه آنجاست که در بعضی موارد تصمیم شخصی و فردی مطلوب شمرده می‌شود، اما این موارد حالتهای بسیار نادری است، زیرا ما در بسیاری موارد به خاطر دغدغه‌ها، منافع و مشکلات مشترکی که پیدا کرده‌ایم به طور طبیعی جمعی تصمیم می‌گیریم و عمل می‌کنیم. چنین حرکتی البته منافاتی با فردیت ندارد بلکه اقتضای شرایط آن است جمعی عمل شود.

بنابراین سوق دادن مردم به سوی تصمیم‌گیری‌های فردی، با اقتضائات تاریخی ما سازگار نیست. ممکن است زمانی شما به این نتیجه برسید که ایده‌های لیبرال مناسب باشد، اما این تنها زمانی است که دغدغه‌ها و مسائل مشترک و جمعی‌ای که مبنای تصمیمات سیاسی و اداره جامعه محسوب می‌شوند از بین رفته باشند؛ یعنی زمانی که نیازهای عمومی که مبنای ضرورت حضور انسان‌ها در جامعه است کمرنگ شده باشد و نیازها خصوصی، شخصی و گروهی شده باشد. اینجاست که عقلانیت سیاسی ضرورتی در ایجاد حرکتهای جمعی نمی‌بیند.

اما در زمانه‌ای که هنوز مشکلات و دغدغه‌های مشترک وجود دارد و بسیاری از منافع‌مان و نیازهایمان  همچون مساله اقتصاد یا رابطه با جهان خارج  از طریق ملیت و جمعیت‌مان حل و فصل می‌شود، نمی‌توانیم حرکت افرادی که بر مبنای این منافع جمعی عمل می‌کنند را محکوم کنیم و بگوییم عقلانیت سیاسی و انسانیت انسانی زیر پا گذاشته شده است.

بنابراین به نظر من قضاوت و داوری درباره آن‌که آیا باید به علایق جمعی رجوع کرد یا تصمیمات شخصی را مورد توجه قرار داد همگی بستگی به وضعیت تاریخی شما دارد. در وضعیت تاریخی غرب رجوع به حرکتهای جمعی نه مطلوب است و نه بستر و زمینه آن وجود دارد، زیرا به نیازهای مشترک و جمعی پاسخ داده شده است و تمام آنچه وجود دارد نیازهای اقلیت‌ها و گروههای اجتماعی‌ای است که نیازهایشان با نیازهای عمومی پیوند اساسی ندارد. بنابراین در این شرایط سیاست‌های جمع‌گرایانه، مطلوب و ممکن نیست.

اما در شرایطی مانند شرایط ما، تشویق سیاست‌های معطوف به تصمیمات فردی و خودداری از حرکتهای جمعی، در واقع مساوی است با حرکت به سوی تجزیه، اقلیت‌خواهی و سوق دادن جامعه به سوی علایق گروههای خاص و نخبه.

دکتر حسین کچوئیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها