
رویا قبل از این که بگوید چرا سرقت میکرد و چگونه دستگیر شد به سالها قبل برمیگردد. « وقتی که 13 سال بیشتر نداشتم پدرم اجازه نداد درس بخوانم. نه من، نه 3 خواهر و برادرم. او بیکار بود و دنبال راهی میگشت تا پول مواد مخدرش را به دست بیاورد به همین خاطر هم من را در 13 سالگی شوهر داد. همسرم مردی افغان بود که بابت ازدواج با من 200 هزار تومان به پدرم داد. اسم این پول ظاهرا مهریه بود اما در واقع من را به آن مرد فروخت. خواهرهایم هم همین وضع را داشتند.»
زن جوان نگاهش را به نامعلومی میدوزد و در حالی که مرتب سرفه میکند ادامه داستان تلخ زندگیاش را شرح میدهد: «در خانه شوهر هم وضعم فرقی با قبل نداشت. آن موقع پدرم بد خلقی میکرد و کتکم میزد، بعد ازازدواج شوهرم این کار را ادامه داد. آن زمان مجبور بودم پدر معتادم را تحمل کنم بعد از عروسی با یک معتاد دیگر زیر یک سقف زندگی میکردم. سرنوشت من سیاه بود. کاری هم از دستم برنمیآمد. جمعه مردی بداخلاق و عصبی بود که به من ناسزا میگفت تحقیرم میکرد مرا زیر مشت و لگد میگرفت و .... »
روزها یکی سختتر از دیگری برای رویا سپری میشد و او هیچ چارهای نداشت: «نمیتوانستم طلاق بگیرم. پدرم مخالف بود جمعه هم راضی نمیشد. چهار سال تمام این وضعیت را تحمل کردم. برایم از مرگ بدتر بود...» و دوباره اشکهایش روان میشود. رنجهای رویا اما بعد از این چهار سال هم به پایان نرسید هر چند خودش فکر میکرد بالاخره خورشید خوشبختی در زندگی او طلوع کرده است، تقدیر برایش به گونه دیگری رقم خورد. خودش میگوید: «بعد از 4 سال زندگی مشترک شوهرم تصمیم گرفت به کشور خودش برگردد از این موضوع خیلی خوشحال شدم. راه فراری از آن زندگی فلاکتبار پیدا کرده بودم. فرصت مناسب دیدم و درخواست طلاق دادم اما جمعه دستبردار نبود میگفت به هیچ وجه حاضر نمیشود مرا طلاق بدهد. هر چه صحبت کردم، التماس کردم، به پایش افتادم فایدهای نداشت میدانستم چه دردی دارد او پول میخواست. من هم آن روزها پولدار شده بودم.»
حرفش به اینجا که میرسد نیمنگاهی به من میاندازد، میگوید خدا رفتگان شما را بیامرزد و بعد ادامه میدهد: «مادرم چند وقت قبلش فوت شده و کمی ارث به من رسیده بود. مبلغ ارث از 200 هزار تومانی که جمعه به پدرم داده بود بیشتر بود همه آن را به او دادم تا بالاخره به طلاق رضایت داد و خلاص شدم. فکر میکردم حالا فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردهام.»
رویا بعد از طلاق به خانه پدرش برگشت. جایی که کسی منتظر او نبود: «پدرم از این که جمعه مرا طلاق داده ناراحت بود میگفت خوب نیست دختر مطلقه در خانه بماند او بددل بود و شکاک. کمکم شروع کرد به غر زدن و نیش و کنایه. سعی کردم تحمل کنم یعنی چارهای نداشتم به هر حال از زندگی با آن مرد معتاد که دست بزن داشت بهتر بود ولی پدرم نمیخواست مرا بپذیرد بعد از مدتی به من تهمت زد و ناسزاهایش را شروع کرد و بالاخره گفت آبرویش در خطر است و مردم پشتسرش حرف میزنند اینطور شد که من را از خانه بیرون کرد.»
برخورد پدر با رویا نقطه آغاز خلافکاریهای زن جوان بود. او از آن روزها خاطره بدی دارد «آواره شده بودم هیچ حامی و پشتیبانی نداشتم. تنهایی آزارم میداد. آرزوی مرگ خودم را میکردم. از طرفی پول زیادی هم نداشتم. پساندازم فقط به اندازهای بود که توانستم یک اتاق کوچک اجاره کنم اما برای امرار معاش مشکل داشتم اینطور شد که شروع کردم به دزدی. چند خلافکار را میشناختم که از آنها کمک میگرفتم.»
رویا توضیح میدهد این خلافکاران همان دوستان شوهر سابقش بودند که آن زمان به خانه آنها رفت و آمد داشتند. وقتی از متهم میپرسم چرا به جای دزدی دنبال شغل آبرومند نرفتی، چند لحظه سکوت میکند، چشمانش را به زمین میدوزد و اول با چند کلمه نامفهوم سعی میکند از پاسخ دادن به سوال طفره برود اما بالاخره رازی که تا این لحظه پنهان کرده بود، برملا میکند، راز این است. رویا به موادمخدر اعتیاد دارد. او میگوید: «در خانه جمعه خیلی زجر میکشیدم. آنقدر کتک میخوردم که تمام استخوانهایم درد میگرفت. برای رهایی از غصه و درد مخفیانه مواد مصرف میکردم. تریاک میکشیدم. شوهرم نمیدانست اما وقتی فهمید مرا به کریستال آلوده کرد. اعتیاد باعث شد بعد از طلاق نتوانم کار پیدا کنم.»
از سرقت چقدر به دست میآوردی؟این را که میپرسم، از روی صندلی بلند میشود، انگار که از سوال ناراحت شده باشد. منتظر عکسالعمل بعدیاش میمانم. چند قدم راه میرود. کلافه و مضطرب است. چند دقیقهای به این منوال میگذرد تا این که رویا دوباره مینشیند، میخواهد سوالم را تکرار کنم. بعد جواب میدهد: «اوایل موادمخدر توزیع میکردم چون همه دوستان شوهرم در کار مواد بودند اما بعدا دزدیهایم را شروع کردم. کارم ماشیندزدی بود.»
او در این سالها چند سابقه کیفری نیز در پروندهاش به ثبت رسانده است. خودش میگوید: «چهار بار دستگیر شدم، اما چون موادمخدر همراهم کم بود هیچوقت حکم سنگینی نگرفتم. این بار جرمم سنگینتر است و فکر میکنم باید مدت بیشتری را در زندان بمانم. باز جای شکرش باقی است که بچه ندارم وگرنه الان او هم آواره و در به در میشد سرنوشتش رونوشت زندگی من. واقعا از این بابت که بچه ندارم خوشحال هستم.»
متهم نگاهی به ساعت دیواری میاندازد. دیرت شده است؟ من میپرسم و او جواب میدهد، دیر؟ برای چه کاری؟ برای زندان رفتن؟ من که زندگی ندارم. عمرم، جوانیام به باد رفت. یک بخشی به خاطر خانواده، پدر و همسرم یک بخش دیگر هم به خاطر ندانمکاریهای خودم. نباید مواد مصرف میکردم. تریاک، کریستال یا هر چیز دیگری که اسمش باشد دردی را که دوا نمیکند هیچ، خودش به یک درد تازه تبدیل میشود. دردی که برای امثال من تیر خلاص است.»
پروندهای که در حال حاضر علیه رویا تشکیل شده نه به خاطر موادمخدر است و نه در رابطه با سرقتهای کوچک او. حالا به سرقت خودرو متهم شده است و خودش هم این اتهام را قبول دارد. این که چطور وارد این کار شد و شگردش چه بود را در حالی که بریده بریده حرف میزند، توضیح میدهد: «من از هیچ چیز شانس نیاوردم، حتی برادر. مدتی از وقتی تنها زندگی میکردم گذشته بود که برادرم سراغم آمد و پیشنهاد داد باهم دزدی کنیم. پدرم او را هم از خانه بیرون کرد و برادرم هم نااهل شده بود. پیشنهادش را قبول کردم و او نقشهاش را برایم توضیح داد. قرار بود ما به عنوان مسافر سوار ماشینها شویم و .... »
جملهاش با شنیدن صدایی که ظاهرا او را مخاطب قرار داد، ناتمام میماند و به سمت صدا رو برمیگرداند، اما یک تشابه اسمی است و زن میانسال اصلا او را نمیشناسد. متهم سری تکان میدهد و میگوید: «گفتم که در این دنیا کسی را ندارم که پیگیر کارهایم باشد یا اصلا بداند من کجا هستم و چه میکنم. برادرم هم که بازداشت شد.» او بعد از به زبان آوردن این جملات بار دیگر به اصل ماجرا برمیگردد: «من و برادرم خودروها را دربست کرایه میکردیم و رانندهها را به جاهای خلوت و پرت میکشاندیم. هردومان چاقو داشتیم و وقتی فرصت را مناسب میدیدیم با تهدید راننده را از ماشین پیاده و فرار میکردیم.»
زورگیری از رانندگان یکی از جرایم شایع است، اما این که یک زن به چنین جرمی دستگیر شود، کمی عجیب به نظر میرسد. رویا میگوید: «وقتی من و برادرم در کنار هم بودیم رانندهها شک نمیکردند. آنها معمولا به خانوادهها و زنان مشکوک نمیشوند، دلیل این که برادرم از من کمک میخواست همین بود.» او بدون این که سوال بعدی را بپرسم انگار که خودش حدس زده باشد، بلافاصله حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: «میخواستیم به کسی صدمه بزنیم چاقو را فقط برای ترساندن همراه خودمان داشتیم البته اگر کار به درگیری کشیده میشد با آن از خودمان دفاع و طرف مقابل را فقط کمی مجروح میکردیم، ولی آسیب جدی به هیچ کس نرساندیم. البته حالا که فکر میکنم میبینم از این نظر شانس آوردهام چون ممکن بود امروز به جای اتهام سرقت، من را به جرم قتل به اینجا میآوردند.»
رویا که دیگر زمان زیادی برای صحبت کردن ندارد و باید به زندان بازگردانده شود، نحوه دستگیریاش را هم این طور توضیح میدهد: «سوار یک پراید سرقتی بودیم که پلیس به ما شک کرد و این طوری دستگیر شدیم بعدا فهمیدم خود رانندهای که ما ماشین را از او سرقت کردیم دزد بوده و خودرو را از فرد دیگری زورگیری کرده بود.»
حالا گفتگو تمام شده و ماجرا به پایان رسیده، این چند خط هم جملات پایانی رویاست، پیش از آن که به زندان برگردد تا محکومیت 5 سالهاش را تحمل کند: «اول گفتم همه چیز تقصیر خانواده است میخواهم این را هم اضافه کنم که درست است پدر و مادر تاثیر خیلی مهمی دارند ولی خود آدم هم میتواند زندگیاش را تغییر بدهد اگر من خودم را معتاد نکرده بودم بعد از بیرون آمدن از خانه پدری میتوانستم دنبال شغل مناسب بگردم حتی درس بخوانم. هزار راه وجود داشت که امروز اینجا نباشم ولی خب اعتیاد و در واقع اشتباه خودم زندگیام را اینطور تباه کرد.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
«جامجم» در گفتوگو با کارشناسان به بیماری گوارشی شایع شده در کشور پرداخته است
خانواده مهدیه اسفندیاری در گفتگو با جام جم از ۱۳۸ روز زندان انفرادی خواهرشان میگویند
درگفتوگو با دکتر محمدعلی بهمنی قاجار، واکنش ملت ایران به مداخلات خارجی و منفوربودن تجزیهطلبان را مورد بررسی قرار دادیم