خواندنی هفته

سیاه مثل زنگبار

مـعـمــولا در مــورد کـتــاب‌هـای تـرجـمـه شده به زبان فارسی اسم مترجم به انتخاب کــتـــاب و اطــمـیـنــان از کـیـفـیــت آن کـمــک مـــی‌کــنـــد. ســـروش حــبــیـبــی یـکــی از ایــن مترجمان است که به تازگی کتاب «زنگبار یـا دلـیـل آخـر» نـوشـتـه آلـفـرد آندرش را به فـارسـی ترجمه کرده است. آلفرد آندرش از داسـتـان سـرایـان پـیـشـگـام بـعـد از جـنگ آلـمـان اسـت.
کد خبر: ۲۱۶۲۰۵
 در مـونـیـخ بـه دنـیـا آمـد و بـا روی کـار آمـدن هـیـتـلـر بـه داخائو، از ننگین‌ترین و بدنام‌ترین اسارتگاه‌های آلمان فرستاده شد. در آغاز جنگ جهانی دوم بـه جـبـهـه‌اش فـرسـتـادند. در جبهه ایتالیا موفق به فرار شد و پس از جنگ نوشتن را آغاز کرد. رمان زنگبار یا دلیل آخر یکی از آثار ستوده شده اوست که تا به حال به اغلب زبان‌های دنیا ترجمه شده است. این رمان از تکه‌های کوتاه و به هـم مـتـصـل تـشـکـیل شده که خط روایی آن را مونولوگ‌های شخصیت اصلی داسـتان تشکیل می‌دهد. کتاب زنگبار یا دلیل آخر یکی از آثار موفق در زمینه جنگ به شمار می‌رود و همین موضوع علت انتخاب توسط سروش حبیی برای ترجمه بوده است. این کتاب را انتشارات ققنوس منتشر کرده است. با هم بخش آغازین این کتاب را می‌خوانیم: «پسر با خود می‌گفت می‌سی‌سی‌پی اگر بود چه خوب می‌شد. اگر چیزهایی که توی کتاب هکل بری فین نوشته راست باشد می‌شد خیلی ساده یک بلم رودپیما دزدید و زد به چاک، اما اینجا توی دریای بالتیک، آدم با بلم به جایی نمی‌رسد. تازه توی دریای بالتیک بلم رودپیمایی که آدم بتواند تر و فرز به هر طرف خواست بپیچد کجا پیدا می‌شود. اینجا غیر از قایق‌های سنگین لکنته چیزی نیست. سر از کتاب برداشت. زیر پل آب ترنه، کند و آرام می‌گذشت. شاخه‌های بید مجنونی بر سر او سایه انداخته و در آب فرو آویخته بود و پیش رویش در کارخانه پوستگری قدیمی مثل همیشه آب از آب تکان نمی‌خورد.
می‌سی‌سی‌پی کجا و انبار زیر سقف این پوستگری متروک و این درخت بید کنار این آب کندرو کجا! روی می‌سی‌سی‌پی آدم دور می‌شد حال آن که زیر این بید یا در انبار پوستگری فقط می‌شد پنهان ماند. تازه زیر بید هم فقط تا وقتی که شاخه‌هایش برگ داشت و حالا برگ‌ریزان بود، آن هم چه برگ ریزانی و برگ‌های زرد روی آب قهوه‌ای می‌رفت. پسر با خود گفت تازه قایم شدن هم که نشد کار! آدم باید بگذارد و برود. آدم باید از اینجا برود، اما باید به جایی هم برسد. آدم نباید کار پدر را بکند. پدر هم می‌خواست از اینجا  فرار کند، اما همه‌اش می‌رفت وسط دریا، بی‌هدف. وقتی آدم غیر از وسط دریا جایی نخواهد برود ناچار هر بار برمی‌گردد. پسر با خود می‌گفت که آدم فقط وقتی می‌تواند از اینجا کنده شده باشد که آن طرف دریا به خشکی برسد....»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها