درباره فیلم ماشین زره‌دار

ببین به چه کسی داری اعتماد می‌کنی‌

«ماشین زره‌دار» محصول جدید سینمای فرانسه که این روزها با موفقیت روی پرده سینماهای این کشور اروپایی است، یک درام اکشن پرحادثه است که قصه‌ای دلهره آور و جنایتکارانه را تعریف می‌کند. فیلم با شعار تبلیغاتی «ببین به چه کسی داری اعتماد می‌کنی» به روی پرده سینماها رفت و این شعار آن‌قدر جذابیت داشت که دوستداران سینمای اکشن دلهره‌آور را جذب خود کند. کارگردانی فیلم را نیکلاس بوکریف براساس فیلمنامه‌ای از خودش و اریک بسنارد انجام داده است. آلبرت دوپونتل نقش اصلی فیلم را به عهده دارد و دیگر بازیگران آن عبارتند از: ژان دوجاردین، فرانسیس برلیند، کلود پرن، ژولین بوسه‌لیه، فبلپ لادبنیچ و گیل گاستن درایفوس.
کد خبر: ۲۱۳۷۵۸

قصه

پاریس شهری شلوغ است که آدم‌ها به راحتی در آن گم می‌شوند. همه از کنار یکدیگر رد می‌شوند، بدون این‌که از هویت واقعی هم خبر داشته باشند. در چنین اوضاع و احوالی آلکساندر دمار (با بازی آلبرت دوپونتل)‌ که آدمی مرموز و کمی عصبی است استخدام می‌شود تا به عنوان یک مامور ویژه، وظیفه همراهی و حراست از ماشین زره‌دار حمل پول یک کمپانی بزرگ را به عهده گیرد. حقوق ماهانه او هزار و دویست یورو است که مبلغ خوب و بالایی به حساب می‌آید. او در نزدیکی شرکتی که کار می‌کند یک خانه اجاره می‌کند که اجاره‌اش بالاست و مسوولین کمپانی می‌پذیرند بخش مهمی از این اجاره را پرداخت کنند. علت اصلی امر این است که آلکساندر در پست جدید، کارش را خیلی خوب انجام می‌دهد. با گذشت مدت زمان کوتاهی او خیلی زود با تمام همکارانش دوست می‌شود و این دوستی به سرعت با صمیمت همراه می‌شود. همکاران او همگی گروهی از آدم‌های بازنده و بدشانس هستند که  هیچ هدف و انگیزه‌ای برای زندگی ندارند. آنها چشم‌انداز روشنی از آینده خود ندارند، در اوهام به سرمی‌برند و جملگی افسرده حال هستند. الکساندر برای هر یک از آنها یک فایل جداگانه درست می‌کند و وضعیت تک‌تک آنها را مورد بررسی قرار می‌دهد.

نقد

فیلم «ماشین زره‌دار» شرح حال بخشی از زندگی روزمره شهر پاریس است: آدم‌های بی‌هویت، مواد مخدر، روابط پدر و فرزندی، دوستی، جنایت و سرقت بانک، این مسائل در بسیاری از فیلم‌های دیگر فرانسوی هم تعریف می‌شود و هر فیلمسازی از دیدگاه خودش این مسائل را به تصویر می‌کشد. سینمای فرانسه بخش مهمی از موفقیت خود را مدیون این‌گونه قصه‌هاست. هر گاه این نوع قصه‌ها خوب و درست تعریف شده، فیلم موردنظر با استقبال تماشاگران روبه‌رو شده و هر گاه تعریف قصه با لکنت همراه بوده، کسی از آن فیلم استقبال نکرده است.
«ماشین زره‌دار» از جمله فیلم‌‌هایی است که قصه‌اش را خوب و درست به تصویر کشیده است. از همان اولین لحظه ورود آلکساندر به قصه فیلم، تماشاچی متوجه می‌شود او راز نهانی را دردل دارد. از همانجا وی شک می‌کند که این کاراکتر یک پلیس است که با لباس و هویت مبدل وارد این کمپانی شده تا با زیرنظر گرفتن فعالیت‌هایشان،‌ مانع از اقدامات جنایتکارانه آنها شود. اصرار الکساندر برای دوستی نزدیک با همکارانش و اطلاع دقیق از وضعیت زندگی‌شان، این شک را دامن می‌زند. اوج قصه فیلم آنجاست که تماشاچی متوجه می‌شود در عین حال که شک او نسبت به هویت واقعی (و نیت اصلی)‌ آلکساندر تا حدودی درست بوده، ولی هدف وی از نفوذ در دستگاه این کمپانی چیز دیگری بوده و وی یک مامور مخفی یا پلیس نیست. بحث اصلی انتقام آلکساندر از مدیران کمپانی است، یعنی کسانی که قبل از این زندگی این مرد را تباه کرده و خانواده‌اش را از هم پاشیده‌اند. (و خودشان این امر را نمی‌دانند و متوجه نیستند که آلکساندر یکی از قربانیان اقدامات آنان است)‌ حالا آلکساندر می‌خواهد از درون به این کمپانی ضربه بزند. از جایی که گردانندگانش حتی فکرش را نمی‌کنند. فیلم با بیان این موضوع روش خوبی را دنبال می‌کند. در چنین قصه‌ای، تعلیق نقشی اساسی دارد و فیلمنامه فیلم استفاده خیلی خوبی از این عنصر پرکشش کرده است. تعلیق موجود در قصه (و کاراکتر اصلی و هدف واقعی او)‌ باعث می‌شود تا تماشاچی با دقت ماجراها را پیگیری کند و کنجکاو باشد تا این واقعیت را کشف کند که هویت واقعی آلکساندر چیست. تا قبل از آشکار شدن طرح سرقت بزرگ، آلکساندر خودش را مردی همراه و دوست با کل شرکت نشان می‌دهد و هیچ نشانه‌ای از هدف اصلی او دیده نمی‌شود. تماشاچی که نسبت به نیت واقعی او شک دارد، هنوز نشانه‌ای آشکار از نیت اصلی را نمی‌بیند. با مشخص شدن طرح سرقت، آلکساندر هم به آرامی هویت و نیت واقعی خودش را آشکار می‌کند. در این لحظه موضوع تعلیق فیلم حل می‌شود و حالا برای تماشاچی این نکته مهم است که آیا وی می‌تواند انتقام خود را به شکلی منطقی بگیرد یا خیر. فیلمنامه فیلم در این مرحله با یک چرخش کلی، به بازگویی بخشی از گذشته آلکساندر می‌پردازد. با آن که قصه در این مرحله وارد فاز جدیدی می‌شود، ولی دقت نظر کارگردان و فیلمنامه‌نویس مانع از دوپاره شدن قصه و ماجراها می‌شود. نیکلاس بوکریف و تهیه‌کنندگان فیلم برای پایان آن دیدگاه مشترکی نداشتند. تهیه‌کنندگان یک پایان خوش صرف برای این افسانه سیاه می‌خواستند ولی بوکریف مخالف این دیدگاه بود و می‌گفت چنین پایانی، یک راه‌حل منطقی برای آن همه مصیبت و دردسر و ماجراجویی تلخ نیست. همین مساله باعث شد تا با حاد شدن اختلافات، بوکریف همکاری‌اش را با پروژه قطع کند و تدوین آن را ناتمام بگذارد. تهیه‌کنندگان فیلم هم که از این موضوع ناراحت بودند، ترجیح دادند فیلم را بایگانی کنند. وساطت بازیگران و دوستان دو طرف باعث شد تا آنها بالاخره پس از 3 سال اختلافات را کنار گذاشته و تکلیف فیلم را روشن کنند. در حقیقت، گذشت زمان هر دو طرف را نرم‌تر کرده و هر یک تا حدودی از خواسته‌های قبلی‌شان کوتاه آمده و پایانی را برای فیلم رقم زدند که تامین‌کننده خواست هر دو طرف باشد. با این حال، منتقدان سینمایی که فیلم مورد پسندشان قرار گرفته این پایان را دوست ندارند و می‌گویند هم تحمیلی است و هم با کلیت قصه هماهنگی ندارد. از قرار معلوم آنها در این رابطه، طرفدار دیدگاه کارگردان بوده‌اند و نه تهیه‌کنندگان فیلم.

کیکاووس زیاری‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها