کد خبر: ۱۸۰۴۷۵

من عموما فردی خوشحال و شاداب هستم و زندگی را زیبا می‌بینم. به همین دلیل هم گرفتن یک آپارتمان کوچک توسط نامزدم برای اجاره و زندگی در آن برایم هیچ مشکلی نیست و هیچ لطمه‌ای به زندگی خوبمان نمی‌زند.

یک خواهر و یک برادر هم دارم که فاصله سنی شان از من زیاد است و در حال حاضر 11 و 12 ساله هستند.

زمانی که پدر را از دست دادیم آنها خیلی کوچک بودند. به همین دلیل نگهداری از آنها تا حد زیادی با من بود. به همین دلیل فکر می‌کنم آنقدر مسوولیت پذیرفته‌ام که بتوانم زندگی مستقلی داشته باشم.

البته مادرم از وقتی که پدر ما را تنها گذاشت تا حالا بشدت کار کرده تا بتواند هزینه زندگی ما را تامین کند و در ضمن به نحوی مناسب امکانات رفاهی را برایمان فراهم نماید.

همین امر فشار زیادی را به او وارد کرده و شاید به همین دلیل است که فکر می‌کند من که بتازگی در یک شرکت بزرگ با در آمدی خوب استخدام شده‌ام چون در آغاز راه هستم فکر می‌کنم می‌توانم با در آمد متوسط همسرم و خانه اجاره‌ای کنار بیایم و اگر مدتی بگذرد نظرم عوض خواهد شد، اما من تصور می‌کنم با هر وضعیتی اگر محبت وجود داشته باشد همه چیز زیبا خواهد بود.

البته باید بگویم که من احترام زیادی برای مادرم قائلم و می‌دانم او به تنهایی هم برای ما پدر بوده و هم مادر و این کار از عهده هر کسی بر نمی‌آید.

اما مساله این است که مادر از آنجایی که پس از پدر تمام تصمیمات را به تنهایی گرفته هنوز هم فکر می‌کند که انتخاب من اشتباه بوده و شاید اگر او می‌خواست انتخاب کند فرد دیگری را برایم انتخاب می‌کرد.

رفتار او اخیرا به گونه‌ای است که وقتی به خانه مان می‌روم احساس خوبی در آنجا ندارم.

مدتی قبل تصمیم گرفتم در خوابگاه دانشگاه اتاقی برای خود بگیرم و به طور مستقل زندگی کنم تا هم به مادر نشان دهم که می‌توانم و هم خودم استقلال داشته باشم.

البته مرتب به خانه سر می‌زنم و در هر موردی از درس گرفته تا کارهای دیگر خانه به مادر و خواهر و برادرم کمک می‌کنم.

این کار احساس خوبی به من می‌دهد، اما مادر به قدری مرا نادیده می‌گیرد که اخیرا ناراحت هستم و نمی‌دانم چه باید بکنم.

مدتی قبل با خود فکر کردم زندگی مادرم با من فرق دارد پس نباید تصور کند تمام تصمیمات و انتخاب‌های من مطابق میل او باشد. بسیاری از والدین بدون همسر فرزندانشان را بزرگ می‌کنند، اما این کار موجب نمی‌شود تا فرزندانشان را نادیده بگیرند و یا آنها را به رسمیت نشناسند.

حتی سعی کردم قضایا را از زاویه دید او ببینم، اما این کار نیز دوام چندانی نداشت زیرا نمی‌توان به جای فرد دیگری فکر کرد.

شاید او لحظات بسیار سختی را تجربه کرده و چیزی به من نگفته پس حالا نوبت من است که
پستی و بلندی‌های زندگی‌ام را پشت سر بگذارم و شادی‌هایم را با او قسمت کنم، اما نمی‌گذارد.

گاهی اوقات به خود می‌گویم که من از دوران کودکی بچه داری کردم و کارهای خانه را انجام دادم و درس‌هایم را هم به خوبی خوانده‌ام. من که اذیتی نکردم.

حالا او باید مقداری دوران سنی و هیجانات مرا درک کند و از عالم محتاط و یا بدبین بودن دست
بر دارد.

شاید اگر او زندگی را طور دیگری ببیند هم خودش خوشحال تر شود و هم ما، اما او روی خط خاص خود حرکت می‌کند و توجهی نیز به اطراف ندارد.

اما نهایتا به این نتیجه رسیدم که برخی از رفتارهای من او را به یاد جوانی خودش می‌اندازد و می‌خواهد من هرگز اشتباهاتی را که او در زندگی کرده مرتکب نشوم تا آسیب کمتری ببینم.

در ضمن در بسیاری از زمان‌ها من در کنارش بوده‌ام و او بقدری به من وابسته شده که نمی‌خواهد به این زودی از پیش او بروم و زندگی خود را داشته باشم. شاید هم در زمانی که بچه‌ها کوچک بوده‌اند او باید به سختی کار می‌کرد و زمان زیادی برای لذت بردن از کنار فرزندان بودن نداشته حالا که قدری کارش سبک‌تر شده می‌خواهد تمام خانواده با خوشی و بدون هیچ فرد جدیدی در کنار هم باشند.

از طرفی شاید مادر احساس می‌کند حالا که من بزرگ شده‌ام درس می‌خوانم و کار می‌کنم با تصمیم به نامزدی و ازدواج می‌خواهم به او بگویم که دیگر نیازی به حضور و وجود او نیست و می‌خواهم نقش او را نادیده بگیرم.

این آخرین چیزی بود که به ذهنم رسید. به همین دلیل امشب کمی زودتر از محل کارم بیرون آمدم و یک سبد گل و یک هدیه زیبا برایش خریده‌ام که  برایش ببرم و به او بگویم که هرگز محبت‌ها و تلاش‌های او را برای آرامش و راحتی خود از یاد نبرده‌ام. هرگز نقش او را در موفقیتم فراموش نمی‌کنم.

فقط حس می‌کنم به قدری از راهنمایی‌ها و آموزش‌های او بهره‌مند شده‌ام که کفایت برای قبول مسوولیت یک زندگی جدید  را داشته باشم و پس از این هم می‌خواهم در کنارم باشد و هر جا که نیاز به راهنمایی و مشاوره با او داشتم این موهبت را از من دریغ نکند.

امیدوارم که امشب بتوانم حرفهایم را راحت به او بگویم و او بداند که چقدر دوستش دارم و همیشه خوشحالی‌اش را می‌خواهم.

مترجم : سحر کمالی‌نفر
منبع: guardian

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها