
نگاهی میکند به سرتاپایم که سرشانهای از او بلندترم. راه میگیرد به اولین اتاق دست راست ِ من. این اتاق، اتاق اطلاعات نیست و بُردی در میان دارد و میزی با کلی قلم و تلفن و امکانات کارمندی. مردی در حال چسباندن کاغذ بر بُرد است؛ لابد دستورالعمل کار روزانه. همان جمله را تکرار میکنم که بداند کی هستم و از کجا آمده ام و چه کار دارم.
به اکراه رو بر میگرداند و دستم را که دراز شده تا دستش را به احترام بفشارد، میگیرد و زود میرود پشتش تا گره میشود. میپرسد: «مجوز دارین؟»
می گویم: «مجوز؟ نه. کارت اما دارم.»
دستم میرود به جیب پنجم ِ شلوار شش جیبم و کیف پول را درمی آورم و کارت خبرنگاری را نشانش میدهم. بینگاهی به آن، حرفش را ادامه میدهد: «برین بیله سوار و مجوز بگیرین از اداره ارشاد اسلامی».
چیزی ندارم بگویم. پا به پا میشوم . دلم لک زده برای یک لیوان آب. مرد چای مینوشید و نگاهم میکند.
فکر میکردم بیله سوار باید همان نزدیکی باشد. سر خیابان روبه روی بخشداری ایستادم. از رانندهای میپرسم: «چطوری برم بیله سوار؟»
جواب میدهد: «خطی هایش اونجان».
به میدان اشاره میکند. دارم به طرفی میروم که آمدهام. پرایدی، دنده عقب، میآید و جلوی پایم ترمز میکند.
«بیله سوار؟»
سوار میشوم. 2 مسافر دارد: یکی جلو و یکی هم عقب.
باز دنده عقب ، میرود طرف میدانی. دو سه بار هم تکرار میکند مسیر را اما وقتی مسافری پیدا نمیکند، گاز میدهد به جلو و از بریدگی نزدیک بخشداری دور میزند و از مسیر دیگری میرود به طرف میدانی. عصبانیام. نمیتوانم خودم را کنترل کنم. بلند میگویم: « انگار نه انگار خبرنگار احمقی مثل من 15 ساعت کوبیده از تهران تا پارسآباد و تا اینجا اومده و به جای استقبال و کمک کردن میگه «برو بیله سوار». گفتم لابد بیله سوار، همین کوچه بغلی یه. «حالا چقدر فاصله است تا اونجا؟»راننده فقط از آینه جلو نگاه میکند و مسافر کناریام جواب میدهد: « نیم ساعتی میشه».
یوسف علیخانی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر همایون میگویدحقیقت امام فراتر از چیزی است که در انتظارش هستیم
رئیس صندوق رفاه دانشجویان وزارت علوم در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد