
حجتالاسلام سید حمید روحانی در گفتوگوی تفصیلی با «جامپلاس»:
نگاهی میکند به سرتاپایم که سرشانهای از او بلندترم. راه میگیرد به اولین اتاق دست راست ِ من. این اتاق، اتاق اطلاعات نیست و بُردی در میان دارد و میزی با کلی قلم و تلفن و امکانات کارمندی. مردی در حال چسباندن کاغذ بر بُرد است؛ لابد دستورالعمل کار روزانه. همان جمله را تکرار میکنم که بداند کی هستم و از کجا آمده ام و چه کار دارم.
به اکراه رو بر میگرداند و دستم را که دراز شده تا دستش را به احترام بفشارد، میگیرد و زود میرود پشتش تا گره میشود. میپرسد: «مجوز دارین؟»
می گویم: «مجوز؟ نه. کارت اما دارم.»
دستم میرود به جیب پنجم ِ شلوار شش جیبم و کیف پول را درمی آورم و کارت خبرنگاری را نشانش میدهم. بینگاهی به آن، حرفش را ادامه میدهد: «برین بیله سوار و مجوز بگیرین از اداره ارشاد اسلامی».
چیزی ندارم بگویم. پا به پا میشوم . دلم لک زده برای یک لیوان آب. مرد چای مینوشید و نگاهم میکند.
فکر میکردم بیله سوار باید همان نزدیکی باشد. سر خیابان روبه روی بخشداری ایستادم. از رانندهای میپرسم: «چطوری برم بیله سوار؟»
جواب میدهد: «خطی هایش اونجان».
به میدان اشاره میکند. دارم به طرفی میروم که آمدهام. پرایدی، دنده عقب، میآید و جلوی پایم ترمز میکند.
«بیله سوار؟»
سوار میشوم. 2 مسافر دارد: یکی جلو و یکی هم عقب.
باز دنده عقب ، میرود طرف میدانی. دو سه بار هم تکرار میکند مسیر را اما وقتی مسافری پیدا نمیکند، گاز میدهد به جلو و از بریدگی نزدیک بخشداری دور میزند و از مسیر دیگری میرود به طرف میدانی. عصبانیام. نمیتوانم خودم را کنترل کنم. بلند میگویم: « انگار نه انگار خبرنگار احمقی مثل من 15 ساعت کوبیده از تهران تا پارسآباد و تا اینجا اومده و به جای استقبال و کمک کردن میگه «برو بیله سوار». گفتم لابد بیله سوار، همین کوچه بغلی یه. «حالا چقدر فاصله است تا اونجا؟»راننده فقط از آینه جلو نگاه میکند و مسافر کناریام جواب میدهد: « نیم ساعتی میشه».
یوسف علیخانی
حجتالاسلام سید حمید روحانی در گفتوگوی تفصیلی با «جامپلاس»:
در گزارشی پشت پرده شبکه جاسوسی و تخریب نیروهای حامی در منطقه را بررسی کردهایم
گفتوگو با محمد فیلی:
به بهانه بحث درباره بودجه تولید مجموعههای فاخر تاریخی-مذهبی
معاون سیمای رسانه ملی مطرح کرد
گفتوگو با فواد ایزدی کارشناس مسائل آمریکا
در گفتوگو با حسن هانیزاده مطرح شد:
رایزن سابق فرهنگی ایران در مصر: