نخستینلایهنیازشدیدبه تأییدبیرونی است.افرادی که ستوناصلی ارزشمندیخودرابرنگاه دیگران بناکردهاند،وقتی کوچکترین نقصی در چهرهشان پدید میآید، احساس فروپاشی میکنند.دراین حالت،عمل زیبایی کارکردی مشابه «آرامبخش روانی» پیدا میکند اما بهجای حل مسأله، فقط موقتارنج را خاموش میکند.به همین دلیل معمولابعد ازیک عمل،عمل بعدی میرسد.
عامل مهم دیگر، طرحواره نقص و شرم است. کسانی که از کودکی با نقدهای شدید، مقایسههای تحقیرکننده یا تجربههای طرد رشد کردهاند، تصویر ذهنیشان از خود آسیبدیده است. این افرادحتی وقتی چهرهشان مطابق استانداردهای زیبایی است، خود را نابسنده و «اشتباه» میبینند. عمل زیبایی درچنین شرایطی بیشتر تلاشی دفاعی است برای فرار ازحس شرم، نه رسیدن به زیبایی.
در بخش دیگری از این طیف،افراد مبتلا به اختلال بدریختانگاری بدن قرار میگیرند. در این وضعیت، فرد گرفتار وسواس نسبت به جزئیاتی میشود که برای دیگران کاملا معمولی است. جراحی نهتنها مشکل را حل نمیکند بلکه وسواس را به ناحیه جدید منتقل کرده و چرخهای فرساینده میسازد.
نقش جامعه هم قابل انکار نیست. فرهنگ«بدن ایدهآل» والگوریتمهایی که هر روز تصویر چهرههای بینقص را بهصورت سیلوار به ما تحمیل میکنند،مقایسه دائمی رابه یک سبک زندگی تبدیل کردهاند. درچنین فضایی،عمل زیبایی از «انتخاب» تبدیل میشود به «وظیفه»؛ وظیفهای که اگر انجام نشود، فرد احساس عقبماندگی میکند.
در نهایت پشت بسیاری از این جراحیها، احساسات ناتمام وجود دارد: اضطرابهای مزمن، شکستهای عاطفی یا تلاش برای کنترل بخشی اززندگی که ازدست رفته.تغییر صورت دراینجا نقش یک«فریب روانی»رابازی میکند؛تغییری بیرونی برای فرار از بحرانهای درونی.
راهحلها؛ از ترمیم درون تا تنظیم فرهنگ
نخستین گام برای کاهش این رفتارها، آموزش سواد روانی است.شناخت طرحوارهها، آگاهی ازمکانیسمهای مقایسه اجتماعی و یادگیری تنظیم هیجان میتواند افراد را از چرخه فشار بیرونی جدا کند. بسیاری از مراجعان زمانی که ریشه شرم یا نیاز افراطی به تأیید را درک میکنند، از شدت وسواس برای تغییر ظاهرشان کاسته میشود. نقش درمانگران هم کلیدی است. استفاده از رویکردهایی مثل طرحوارهدرمانی و درمان شناختی_رفتاری میتواند تصویر ذهنی فرد از خود را اصلاح کند. بخش مهمی از مداخلات، کمک به فرد برای مواجهه تدریجی با نقصهای خیالی و کاهش باورهای تحریفشده درباره ظاهر است. وقتی ساختار درونی ترمیم میشود، نیاز به عملهای پیاپی بهطور طبیعی کاهش مییابد. جامعه و رسانهها نیز مسئولیت سنگینی دارند. وقتی الگوریتمها فقط چهرههای فیلترشده و بدنهای بینقص را پمپاژ میکنند، میل به دستکاری بدن ناگزیر افزایش پیدا میکند. سیاستگذاری در حوزه تبلیغات، محدود کردن جراحیهای غیرضروری برای افراد زیر سن قانونی و تولید محتواهایی که واقعیت بدن و چهره طبیعی را نمایش میدهد،میتواند بخشی از این آسیب را مهار کند.
فرهنگ نیز به بازنگری نیاز دارد.ماباید زیبایی رااز«معیارهای ثابت و قالبی»بهسمت «تنوع و اصالت فردی» سوق دهیم. جامعهای که امکان دیدهشدن ویژگیهای انسانی رافراهم میکند،افرادش کمترمجبورمیشوند خودراباتیغ جراح تطبیق دهند.
در نهایت، نقطه آغاز تغییر، خودفهمی است. اگر فرد یاد بگیرد میان نیاز واقعی و فشار مصنوعی تمایز بگذارد، بسیاری از تصمیمهای شتابزده جای خود را به انتخابهای سالم میدهند. زیبایی یک تجربه روانی است، نه فقط یک مهندسی ظاهری. وقتی ذهن آرام میباشد، چهره هم کمتر طلبکار تغییر میشود.