از سه سال قبل که قربانی برای مدیریت مجتمع آموزشی شبانهروزی شهید باکری به روستای «قلعه میشوند» منتقل شد، زندگی در روستا و مدرسه تغییر کرد. آن زمان مدرسه فقط ۱۶ دانشآموز داشت و زمزمههای تعطیلیاش بلند شده بود اما بعد از آمدن قربانی شرایط تغییر کرد. با کمک او، دانشآموزانی که تحصیل را رها کرده بودند، به مدرسه و محیط آموزشی بازگشتند. تغییر اما فقط در مدرسه اتفاق نیفتاد و شرایط در روستا هم عوض شد؛ جاده روستا بهسازی و سیستم آبرسانی بهروز شد. بسیاری از خانههای خراب، مرمت و افراد مبتلا به بیماری که درد امانشان را بریده بود، با کمک آقامعلم و خیرین درمان شدند؛ حالا بسیاری از اهالی روستا و دانشآموزان روستا میدانند اگر به مشکلی بربخورند، میتوانند روی کمک آقامعلم حساب کنند.هفت سر عائله بودند، پدر کشاورزی میکرد و روزگار هم بهسختی میگذشت؛ پدر و مادر اما بچهها را تشویق میکردند به درس خواندن، همین رویکرد هم نتیجه داد، حسین قربانی در اینباره میگوید: «همهمان رفتیم دانشگاه و درسمان را ادامه دادیم.» شاید بهخاطر همین توجه و تشویق پدر و مادر بود که قربانی تصمیم گرفت معلم شود، درس بخواند و دانشآموزان را هم تشویق کند به درس خواندن؛ هرچند دیر اما ۱۰ سال قبل در ۲۹ سالگی، آنچه که دوست داشت اتفاق افتاد، معلم شد و در شهرستان محل تولدش، شهرستان پلدختر استان لرستان، در یکی از مدارس مشغول به کار شد؛ راه و رسم قربانی اما فرق داشت با معلمهای دیگر، زنگ مدرسه که به صدا درمیآمد و زمان آموزش که تمام میشد، ماموریت اصلی او تازه شروع میشد، حسین به مناطق محروم شهرستان میرفت و به دانشآموزان محروم از تحصیل، آموزش میداد. والدین بیمار را شناسایی میکرد و تا جایی که میتوانست برای مداوا به آنها کمک میکرد. در این راه البته تنها نبود، همسرش هم پا به پای او، همراه و همداستان بود.
مدرسه پرچالش
قربانی تعریف میکند که در نزدیکی پلدختر، روستایی قرار دارد به نام روستای «قلعه میشوند». او میدانست روستا، خیلی فاصله ندارد با شهرستان پلدختر، حدود ۴۰ کیلومتر فاصله روستا تا شهرستان است و روستا در میانه کوه، در دشتی سرسبز قرار دارد، در جایی که رودخانه کشکان، خروشان از کنار آن عبور میکند. همین سرسبزی و وجود رودخانه، باعث شده بود تا قلعه میشوند، تبدیل به مقصدی برای کوچ و اتراق عشایر شهرستان شود. به خاطر جمعیت بالای عشایر همین منطقه هم، مدرسه شبانهروزی ساخته شده بود به نام مجتمع شبانهروزی شهید باکری تا دانشآموزان راحتتر بتوانند درس بخوانند. قربانی میگوید: «اما چند وقتی بود که مدیریت مدرسه با مشکل روبهرو شده و وزارت آموزشوپرورش عشایری استان هم به دنبال انتخاب مدیری برای این مجتمع آموزشی بود.» حسین میگوید که مدرسه در حال تعطیل شدن بود، در یک سال آموزشی فقط چند مدیر آمده و رفته بودند و مجتمع بزرگ هم فقط۱۶دانشآموز داشت. قربانی بعدازشنیدن شرایط، مسئولیت مدیریت مجتمع را بهصورت موقت قبول کرد. آن روزی که قربانی پایش را به مجتمع آموزشی روستا گذاشت، بهخوبی به یاد دارد، بسیاری از شیشههای کلاسهای درس شکسته بود،غذای خوابگاه پسران در شرایط بدی قرارداشت،مدرسه آب لولهکشی معیوبی داشت، سیستم سرما و گرمایش خراب بود، بسیاری از دانشآموزان دختر بهخاطر دوری مسیر و نبود امکانات رفتوآمد ترکتحصیل کرده بودند وحتی جاده منتهی به مدرسه هم خاکی بود.اولین اقدام معلم تازه به روستا آمده،برگرداندن دانشآموزان دختر به مدرسه بود، او میگوید: «خودم، خواهران و برادرانم بهسختی درس خواندیم، دوست نداشتم که دانشآموزان دیگری هم مانند ما با مشقت درس بخوانند.» بهخاطر همین هم سرویس دانشآموزان دختر را راه انداخت. دانشآموزان اما باید در محیطی امن و مناسب تحصیل میکردند، درستکردن مشکلات زیرساختی و عمرانی مدرسه قدمهای بعدی مدیریت مجتمع آموزشی بود تا بعد از چند ماه، جمعیت مجتمع آموزشی از ۱۶ نفر دانشآموز متوسطه اول و دوم به ۶۷ نفر برسد.
کمک همهجانبه
اصلا این راه و روش قربانی است؛ اینکه برای پیشبرد اهدافش ودستگیری ازدیگران، از کمک همه ارگانها و خیرین استفاده کند. بعد از مدیر شدن در مجتمع آموزشی، او با کمک همکاران معلمش، سازمان بهزیستی، کمیته امداد امام خمینی(ره)، خیرین، نمایندگان مجلس و هر ارگان و سازمانی که بتواند شرایط مجتمع و روستا را بهتر کند، همکاری کرد. حالا با کمک خیرین و نهادها، مدرسه، سالن ورزشی دارد و دانشآموزان میتوانند والیبال، بسکتبال، تنیس روی میز و بدمینتون بازی کنند و هرکدام از دانشآموزان دختر که بعد از فارغالتحصیلی از مدرسه و دیپلم گرفتن، ازدواج کنند، قربانی به آنها در تهیه جهیزیه کمک میکند؛ به جز این، همه دانشآموزان مجتمع، در کنار دانشآموزان استان، با شروع سال تحصیلی، بسته آموزشی دریافت میکنند. حسین اما یک چیز را خوب میداند، اگر مشکلی برای خانوادههای دانشآموزان وجود داشته باشد، حتما در تحصیل بچههایش، تأثیر منفی میگذارد و افت تحصیلی و دوری از درس خواندن، خط قرمز این معلم است؛ به خاطر همین هم، او در کنار توجه و مراقبت از دانشآموزانش، مانند پدری فداکار، مراقب خانوادههای آنها هم است. او میگوید: «اگر اعضای خانواده دانشآموزان بیمار باشند، سقف خانهشان ریخته باشد وبه مشکل مالی برخورده باشند، باید جهیزیه تهیه کنند و حتی خودرویشان خراب باشد و پولی برای تعمیر نداشته باشند،میدانند باید به من مراجعه کنند.» قربانی به کمک خیرین به آنها کمک میکند تا دانشآموزانش، ذهنی مشوش از مشکلات حاشیهای نداشته باشند و فقط درس بخوانند. حسین میگوید که در کنار مدیریت مجتمع آموزشی، مشکلات خانوادهها را هم بررسی و نیازسنجی میکند و با همین روش در سه سال گذشته که به روستا آمده و مدیر مدرسه شده است، ۱۰عمل جراحی ودرمانی انجام شده وهرماه حدود۱۰هزار بسته غذای گرم به خانوادهها و نیازمندان دیگر روستا توزیع میشود. البته اهالی روستا هم از کمکهای خیرین بهرهمند میشوند، در این سه سال، جاده روستا، بهسازی شده،سیستم آبرسانی بهبود پیدا کرده وحتی خانه تعدادی از اهالی روستا بازسازی شده است.قربانی حتی برای آموزش به اهالی روستا هم زمان میگذارد.او برای اهالی روستا هم کلاسهای سوادآموزی و هم کمکهای اولیه برگزار میکند.
معلمی در زادگاه
در سه سالی که قربانی بر کرسی مدیریت مدرسه نشسته، چند نفر از دانشآموزان مجتمع، وارد دانشگاه شدهاند و در رشتههای مهندسی مکانیک، پرستاری و پزشکی درس خواندهاند. این معلم میگوید که امسال هم چند نفر از شاگردانش، شانس قبولی در رشتههای خوب را در دانشگاههای معتبر دارند.یکی از دانشآموزان قبلیاش حالا امامعلمی است که امسال بعد از فارغالتحصیلی دوباره به مدرسه بازگشته.علی احمدوند، سه سال قبل، دانشآموز مدرسه بوده و بعد از فارغالتحصیلی با کمک حسین، به مجتمع بازگشته است تا معلمی کند. اومیگوید:«بعد از فارغالتحصیلی از مدرسه تربیت معلم دوست داشتم به روستا برگردم و به دانشآموزان روستا درس بدهم.» علی تعریف میکند که قربانی تلاش کرده تا او معلم مجتمع شود. برگشت به روستا و معلمی در زادگاه برای علی خوشایند بوده. او میتوانسته هم از خانوادهاش مراقبت کند و هم اینکه در روستا بماند. این معلم تازهنفس، تعریف میکند که حالا بسیاری از دانشآموزان با دیدن او تشویق شدهاند تا بیشتر درس بخوانند. علی هم به آنها کمک میکند؛ زمانی که فاصله سنی کمی با دانشآموزانش دارد و هم معلم و هم دوست آنهاست.