
تقریبا وسعت استقامت مولا علی و
نسبت او با استقامت یعنی پایداری بر حق به اندازه فهم قاصر بشر. همه امور خدا شناسی و انسان شناسی و حقایق عالم غیب و شهادت و همه وجوه هستی و جامعه و هدایت های قرآن مجید ، موضوع استقامت علی است. عرصه حیات دنیوی مولا تجلی استقامت بد حق است . اوبا حق است، زیرا حق با علی است .
سند، اعمال و اقوال اوست . در ۲۴۱ خطبه نهج البلاغه و روایات او در همه موارد برحق قیام کرده و استقامت ورزیده . انگاه که از خدا و عجز انسان در معرفت الله سخن می گوید، این کلمات ، سخن یک شاهد است که تجلی اسم جامع خداست و بر صفات الهی استقامت دارد. وقتی از راه های خداشناسی در همان خطبه اول سخن می گوید ، باز شاهدی است که بر طریق آسمان و زمین در خداشناسی استقامت ورزیده است. وقتی از شگفتی خلقت فرشتگان و خلقت شگفت انسان که ادغام دو خلقت خاکی و روح الهی است و از بعثت پیامبران و از قرآن مجید راز می گشاید در مقام شاهدی است که بر شهودش استقامت دارد .همچنین است شناساندن جاهلیت و در برابر آن معرفت به اهل البیت علیهم السلام و ماجراهای صدر اسلام.
همه جا از آسمانتا زمین او به عنوان شاهد قیام می کند و حق را بیان می دارد و بر آن استقامت می ورزد چه وقتی علی از حمد پروردگار سخن می گوید چه وقتی پیامبر محبوبش را معرفی می کند و چه زمانی که از عهد شکنان حرف می زند ، زمانی که آموزش نظامی و انفرادی می دهد ، زمانی که از خود سخن می گوید و از غاصبان شوه می کند. در سراسر نهج البلاغه دارد برحق پافشاری می کند اما این استقامت آنجا با درد و مهر و رویگردانی در آمیخته و دارای تصاویر متضاد است که از مردم زمان خود روایت می کند . وقتی که از حقوق شاندفاع می کند و وقتی از خیانت مردم منزجر است.
ببینیم چرا این دو منافات ندارند .کجا مردم را محق می داند و کجا خائن ؟
در خطبه سوم، علی تلخ است. در خطبه هفتم که از پیروان شیطان حرف می زند او منزجر است از عمل دوزخی گروه و اصحاب جمل و مروم هواپرست. زمانی که او از رها کردن موضوع جدی و معنای الهی خلافت از سوی مردم و ندیده گرفتن تکلیف و سفارش واجب پیامبر صلوات الله علیه و آله سخن می گوید که خلافت را به ملعبه بدل و با آن بازی کردند و مردمی که همگی بهدنبال این بازی راه افتادند و غدیر را فراموش کردند و ... او دور است از این مردم بی وفا و محکوم شانمی کند .
جدا از افراد ، اهل سقیفه ، زبیر ، طلحه و ...وقتی او از امت خیانتکار حرف می زند به آنان نفرین می کند . این مردم را نمیستاید. در سال ۴۰ وقتی گزارش سستی و شکست پیاپی به امام می رسد مردمی را نفرین می کند که در دفاع از حق متفرقند . اینجاست که می فرماید خدایا من این مردمرا بانیکخواهی و تذکرهای مداوم خسته کردم و آنان نیز مرا خسته کردند .آنان از من به ستوه آمدند و من نیز از آنان به ستوه آمدهام . دل شکسته ام ..به جای آنان افرادی بهتر به من عطا فرما و به جای من بدتر از من بر آنان مسلط کن . خدایا دل های آنان را چنان که نمک در آب حل می شود، آب کن ... .