جای خالی جنگ و صلح ایرانی

با گذشت بیش از۴۵سال از پیروزی انقلاب اسلامی، چراهنوز آن گونه که شایسته انقلابی فرهنگی مانند انقلاب بهمن۱۳۵۷ است، آثار مکتوب و به‌خصوص آثاری در قالب داستان، قصه، رمان، داستان کوتاه و انواع دیگر مورد انتظار، خلق و منتشر نشده است؟ موضوعی که همواره و هوشمندانه از سوی رهبر معظم انقلاب یادآوری و در مناسبت‌های مختلف به آن اشاره و تاکید شده است.
با گذشت بیش از۴۵سال از پیروزی انقلاب اسلامی، چراهنوز آن گونه که شایسته انقلابی فرهنگی مانند انقلاب بهمن۱۳۵۷ است، آثار مکتوب و به‌خصوص آثاری در قالب داستان، قصه، رمان، داستان کوتاه و انواع دیگر مورد انتظار، خلق و منتشر نشده است؟ موضوعی که همواره و هوشمندانه از سوی رهبر معظم انقلاب یادآوری و در مناسبت‌های مختلف به آن اشاره و تاکید شده است.
کد خبر: ۱۴۹۲۵۲۶
نویسنده محمد دشتي - نويسنده و پژوهشگر
 
این سؤال را از سید‌میثم موسویان، نویسنده حوزه ادبیات انقلاب، پایداری و مقاومت پرسیدیم. او که اولین جرقه‌های نویسندگی در ذهنش، با اشاره رهبری به رمان «جنگ و صلح» درسال۱۳۸۴ زده شد،به امید روزی که بتواند اثری مانند جنگ و صلح بیافریند، دست به قلم شده است. سید‌میثم (مهرداد) موسویان جزو نویسندگان پرکار چند سال اخیر به شمار می‌رود که بیشتر نوشته‌هایش در ژانر انقلاب و دفاع‌مقدس نوشته شده و البته در ژانرهای دیگر هم دست به قلم شده و آثاری تولید کرده است. نثر زیبا و همراه با طنز موسویان با لحنی صمیمی و پرداخت هنرمندانه به زوایای داستان، هر خواننده‌ای را وا می‌دارد تا آثار این نویسنده خوش قلم را تا آخرین صفحه‌اش مطالعه کند. آنچه د‌ر ادامه می‌خوانید،  متن این گفت‌وگوی صمیمی و جذاب است. 

مرور خاطرات و زندگی شما نشان می‌دهد کودکی، نوجوانی و جوانی معمولی را پشت سرگذاشته‌اید که معدل زندگی شهروندان ایرانی است اما بعد از آن که دست به قلم بردید، خیلی طوفانی نوشته‌اید و تقریبا به تعداد سال‌های عمرتان برنده جایزه، برگزیده جشنواره‌ها یا حائز رتبه‌های اول و دوم رخدادهای فرهنگی و هنری در حوزه نوشتن و نشر آثار جذاب و خواندنی شده‌اید. لطفا در آغاز سخن از این گذر عمر تا مرحله‌ای که تصمیم به نوشتن گرفتید، بگویید. 
نامم را مهرداد گذاشته بودند و متولد سال ۱۳۶۲ در همدان هستم که بعدها نام میثم را برای خودم انتخاب کردم. مادرم معلم و پدرم بنای خیلی ماهری بودند که من و خواهرم به عنوان دو فرزند یک خانواده کم جمعیت نزد این عزیزان بزرگ شدیم. خانواده مرفهی نبودیم و پدرم در چند نوبت شغل عوض کرد، در مقطعی طلافروشی داشت و ورشکست شد، یا باغداری داشت و به نتیجه خوبی نرسید که در مجموع وضعیت مالی بدی را در کودکی تجربه کردم. سن و سال زیادی نداشتم که احساس می‌کردم می‌توانم شعر بگویم، البته اعتماد به نفس لازم را نداشتم و نمی‌توانستم آنچه را می‌گویم، شعر بنامم؛ چون وضعیت خانوادگی که به آن اشاره کردم به من اجازه نمی‌داد فکر کنم قادر به انجام کاری مثل شعر گفتن هستم. علاوه بر آن، بچه درسخوانی هم نبودم. خاطرم هست وقتی کلاس دوم دبستان بودم روی یک تخته چوبی بالا و پایین می‌پریدم که پدرم آمد و پرسید: بچه‌جان! درس‌هایت را خوانده‌ای؟ در همان عالم کودکی احساس کردم بین راست و دروغ گفتن امکان انتخاب دارم و واقعیتش را بخواهید به دروغ به پدر گفتم: بله! خوانده‌ام. پدر مرا رها کرد و رفت و من همان لحظه با خودم فکر کردم چقدر خوب است، با گفتن یک بله، خودم را نجات دادم. بعد از این اتفاق تلاشم را برای درس خواندن به طور کامل کنار گذاشتم و یادم هست که تا کلاس چهارم و پنجم ابتدایی برای این که بالاخره نمره قبولی را بگیرم، تقلب می‌کردم. کمی که بزرگ‌تر شدم و به دوره راهنمایی آمدم گرایشات مذهبی پیدا کردم، چون پدرم  علی‌رغم این که با تعاریف مرسوم چندان متدین نبود  اما هیاتی بود و مرا با خودش به هیات و مجالس روضه و عزاداری می‌برد. بعد از آن مقطع و به دلیل آموزه‌های مذهبی که با آنها آشنا شده بودم، کم‌کم تقلب را کنار گذاشتم و در نتیجه نمره‌هایم به شدت افت کرد. اشاره کردم که مادرم فرهنگی بود و برای حفظ آبرو و حرمت مادر همیشه طوری وانمود می‌کردم که درس‌هایم را می‌خوانم اما انگار استعداد نداشتم و مفاهیم درسی توی کله‌ام نمی‌رود. هیچ وقت یادم نمی‌رفت که موسم امتحانات بود و امتحان جغرافیا داشتم اما چون خیلی رمان دوست داشتم، مشغول خواندن کتاب‌های ژول ورن می‌شدم و در خانواده تصور می‌کردند در حال درس خواندن هستم اما عیب کار جای دیگری بود و از آن جا که کاری به کتاب‌های درسی نداشتم، نمره‌هایم خراب و باعث شرمندگی و آبروریزی می‌شد. 

در ابتدای صحبت اشاره کردید در دوره کودکی علاقه‌مند به شعر بودید، ولی صحبت را ادامه ندادید. بد نیست کمی در مورد سرنوشت این علاقه برای‌مان توضیح دهید. 
بله،اتفاقا وارد دبیرستان که شدم، اتفاقاتی رخ داد که دوباره موضوع شعر برایم جدی شد. پسر عمویی داشتم که پدر بزرگش دیوان شعری داشت و روزی یکی از اشعار او را برایم خواند. وقتی شعر را شنیدم گفتم اگر شعر این است که من هم شاعرم! بیا با هم شعر بگوییم.پسر عمویم گفت آقا مهرداد! مگر شوخی است که بخواهیم شعر بگوییم، بچه بازی که نیست، شعر گفتن یک عمر تمرین و سواد می‌خواهد. همان جا شروع کردم و شعری را که خودم گفته بودم برایش خواندم، در آن دوره شعرهایی که می‌گفتم بیشتر رنگ بوی سیاسی داشت و مایه‌هایی از طنز نیز در آن به چشم می‌خورد.یادم هست در مورد دیگری، در دوره دبیرستان شعری نوشتم و به معلم ادبیات‌مان دادم. واقعیتش آن زمان نمی‌دانستم تخلص حضرت آقا «امین» است. شعری گفته بودم که این گونه بود: ... حرف‌های مانده‌ام اندر گلو / می‌زند هی بر گلویم نیشتر. و آن شعر با این بیت به پایان می‌رسید: با خیانت کاری مرد امین / می‌شود پستش ز پیش هم بیشتر!
این را هم اضافه کنم که شعرهایم قصه محور بود و نزد بزرگان، برای خودش وزن و مرتبه‌ای داشت، طوری که همان سال‌ها از سوی زنده‌یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد برایم دعوت‌نامه‌ای ارسال و به جشنواره طنز حوزه هنری دعوت شدم. داشتم از ماجرای شعری که به معلم ادبیاتمان داده بودم می‌گفتم. وقتی این شعر را به ایشان دادم، کمی که خواند، دیدم هی به من نگاه می‌کند و دوباره نگاهی به صفحه کاعذ می‌اندازد. بعد هم دیگر همکاران را دور خودش جمع کرد و پچ و پچی داشتند و بانگاه‌های گاه و بی‌گاه به من، بین خودشان حرف‌هایی رد و بدل می‌کردند.جلو رفتم و نظرشان را پرسیدم، گفتند: خوب است، خوب است ...، ولی حرف‌شان را ادامه ندادند. من هم که از حرف‌شان هر چند کامل نشده بود، به شوق آمده بودم گفتم خیلی ممنون اگر بخواهید می‌توانم باز هم برایتان شعر بیاورم استاد! اینجا بود که معلم ادبیاتم رو به من کرد و به آهستگی گفت: نه تو رو خدا! لازم نکرده شعر برای‌مان بیاوری. ببینم بچه! می‌خواهی ما را از نان خوردن بیندازی‌؟ 
انگار تصورش این بود که من با آگاهی و با اشاره به واژه «امین» به عمد این واژه را در شعر خودم آورده بودم، در حالی که روحم از چنین امری خبر نداشت و نمی‌دانستم تخلص شعری حضرت آقا «امین» است.
 
بعد از آن اتفاق دیگر شعر نگفتید؟ 
چرا، باز هم شعر می‌گفتم اما به دلیل گرایشات مذهبی که پیدا کرده بودم کم‌کم وارد حیطه شعر آیینی شدم و همین طوری که ماجرا ادامه داشت تا به مرور اطلاعات بیشتری در خصوص مذهب و انقلاب پیدا کردم و در نتیجه گرایش، اعتقاد و پای بندی‌‌ام به نظام بیشتر و بیشتر شد.ماجرا هم این از این قرار بود که در دوران شروع تحصیل در دانشگاه، با استادم آقای دکتر محمدرضا فریدونی آشنا شدم که نقش بزرگ و مهمی در شکل‌گیری اندیشه و اعتقادات مذهبی من داشتند. در حقیقت به شک و شبهه‌های مذهبی من پاسخ دادند و به لحاظ فکری خیلی تحت تاثیر آن عزیز قرار گرفتم و تا همین الان هم مدیون راهنمایی‌ها و تدریس‌شان هستم. به گونه‌ای که اگر معنایی را در رمان یا نوشته‌هایم طرح می‌کنم و می‌خواهم تبدیل به یک متن ادبی و نوشتاری کنم از آموزه‌های پاک و صاحب نفسی ایشان بهره می‌برم.جالب است اشاره کنم از دوره دبیرستان و زمانی که وارد عرصه شعر و شاعری شدم، گیر کرده و مردد بودم در رشته علوم انسانی درس بخوانم یا به رشته ریاضی بروم. خانواده و بخصوص مادرم خیلی تشویقم کردند که در رشته ریاضی ادامه تحصیل دهم و من هم قبول کردم. این در حالی است که یادم نمی‌آید از درس ریاضی ۳ به بعد، نمره بالاتر از ۱۰ گرفته باشم. بهانه هم داشتم و وقتی این نمرات درخشان را می‌گرفتم، می‌گفتم شما بودید که من را اجبار کردید رشته ریاضی بخوانم وگرنه خودم می‌دانستم این‌کاره و اهل ریاضی، فرمول و محاسبه نیستم. ضمن این‌که خیالم راحت بود که آنها در دل‌شان می‌گویند ما بودیم که این بچه را مضمحل کردیم وگرنه خودش تقصیری ندارد. 

در دانشگاه چه رشته‌ای را انتخاب کردید؟ 
داغ دلم را تازه کردید! چون به‌رغم وضعیت اسفناکی که در دروسی مثل ریاضی داشتم در کنکور ورودی دانشگاه، رشته ریاضی محض را انتخاب کردم تا لیسانس ریاضی محض بگیرم. در ترم اول همه دروس را پاس کردم و بلافاصله در ترم دوم همه دروس را افتادم، البته فکر می‌کنم در آن ترم فیزیک هالیدی را پاس کردم. آن موقع بود که به خودم آمدم و گفتم: پسر آخه این جوری که نمی‌شه! تو اصلا اهل ریاضی خواندن نیستی، آمدی رشته ریاضی که چه؟! بعد از آن بود که رشته ریاضی را رها کردم و در رشته روانشناسی به تحصیل ادامه دادم. البته باز هم تردید دوران دبیرستان سراغم آمده بود که بروم ادبیات بخوانم یا در رشته دیگری ادامه دهم و نهایتا رشته روانشناسی را انتخاب کردم. دلیلش هم این بود که با خودم فکر کردم چون علاقه‌مند به ادبیات هستم، خواندن و تفحص و مطالعه در حوزه ادبیات را خودم می‌توانم ادامه دهم و رشته‌ای مثل روانشناسی بیشتر نیازمند تحصیلات آکادمیک است. در خواندن ریاضی توفیقی پیدا نکردم اما وقتی وارد رشته روانشناسی شدم، دیدم چقدر کار دوغی است و می‌شود دروس این رشته را خواند و آن را به‌راحتی پاس کرد. همین بود که موفق شدم در سه سال لیسانس روانشناسی بگیرم. 

به نظرم خوب است به این موضوع بپردازیم که چگونه به نوشتن روی آوردید، چون تا جایی که اطلاع داریم، یک جرقه یعنی یکی از سخنرانی‌های رهبر معظم انقلاب که در آن اشاره‌ای به کتاب «جنگ و صلح» داشتند، خیلی در گرایش شما به نوشتن موثر بوده است. 
همین‌طور است. درهمان دوران بود که سخنرانی حضرت آقا را در دیدار جمعی از پیشکسوتان جهاد و شهادت و خاطره‌‌گویان دفتر ادبیات و هنر مقاومت، گوش دادم که در‌ آن به نکته‌ای مهم در ارتباط با هویتی که تولستوی به تاریخ و مردم روسیه داده، اشاره کرده بودند و مضمون صحبت‌شان این بود که هیچ تاریخ‌نگاری نتوانسته کار بزرگ این نویسنده توانا را تکرار کند. 
‌‌نکته مهم در این‌خصوص این است که در آن جنگ مردم سن‌پترزبورگ شهر را برای ناپلئون خالی و فرار کردند اما تولستوی این ماجرا را طوری حماسی و در قالب یک رمان موفق آفریده و خلق کرده که انگار این مردم بافرارشان بزرگ‌ترین حماسه تاریخ را خلق کرده‌اند. در ادامه همین صحبت‌ها، حضرت آقا به حماسه مقاومت مردم خرمشهر در دفاع‌مقدس اشاره دارند که چگونه در مقابل دشمن بعثی جانانه مقاومت کردند و می‌پرسند که اگر تولستوی قرار بود رمانی دراین‌خصوص بنویسد، چه ظرفیت بزرگی برای خلق یک رمان درجه یک و شاخص داشت! 
این ماجرا و شنیدن چنین تحلیل و توصیفی از قدرت رمان، نوشتن کتاب و خصوصا خواندن رمان جنگ و صلح، خیلی من را تحت‌تاثیر قرار داد و با خودم گفتم، شعر و شاعری جای خودش را دارد ولی بهتر است که با چنین نیازی که این‌قدر مورد توجه و تاکید حضرت آقاست، فعالیتم را در حیطه رمان و داستان پی بگیرم. با خودم گفتم امتحان می‌کنم، حتی اگر نتوانم یک جنگ و صلح ایرانی بنویسم، حداقلش این است که به ندای حضرت آقا لبیک گفته‌ام؛ البته برای رفتن یا نرفتن در چنین مسیری خیلی شک و شبهه داشتم، چون مدت زمان زیادی بود که خواندن رمان را ترک کرده بودم و سال‌ها بود که فکر می‌کردم این کار، وقت تلف کردن است.بعد این ماجرا که نزد آقای دکتر محمدرضا فریدونی، استاد خودم در دانشگاه بوعلی سینای همدان که دکترای عرفان دارند، رفتم و گفتم که حضرت‌آقا این گونه فرموده‌اند و می‌خواهم من را راهنمایی کنید. استاد فریدونی نظرشان این بود که توان نوشتن دارم و خیلی برای ورود و فعالیت در این حوزه تشویقم کردند. بعد از آن بود که شعر را به صورت تفننی دنبال کردم و بیشتر وارد حیطه داستان شدم. تصمیم را گرفته بودم، حوزه هنری همدان خانه دومم شد و نوشتن داستان‌های کوتاه را آغاز کردم. البته آن دوره زمانی بود که بخش داستان حوزه هنری همدان در اختیار بچه‌هایی بود که خیلی متدین نبودند و به نوعی دگراندیش به حساب می‌آمدند. به همین دلیل من هم با این قصد، داستان‌های مذهبی می‌نوشتم و می‌بردم که این گروه را کمی اذیت کنم و حرص آنها را دربیاورم. باید اشاره کنم که علی‌رغم چنین وضعیتی خیلی به من محبت داشتند. خاطرم هست یک بار داستانی در مورد حضرت امام (ره) نوشته بودم و زمانی که آن را خواندم، رئیس آن گعده داستانی که افکارمان با همدیگر در تضاد بود، زد زیر گریه، طوری که اشک من را هم درآورد. مجموع این ماجراها باعث شد رغبت زیادی به نوشتن پیدا کنم و از آن دوران تابه‌حال و در ۲۰ سال گذشته همواره دغدغه داشته‌ام. 

اولین باری که کارهای‌تان به‌اصطلاح دیده شد و بابت آن تشویق شدید، کی و کجا بود؟ 
اولین باری که کارم به صورت رسمی دیده شد و اولین رخداد هنری که در آن شرکت کردم، جشنواره بین‌المللی «سلام نصرا...» بود. وقتی جنگ ۳۳ روزه اتفاق افتاد، فراخوانی روی در و دیوار دیدم که اعلام شده بود، اعزام دانشجویی به لبنان تدارک دیده شده است که ثبت‌نام کردم و راهی مرز ترکیه شدیم تا به کمک حزب‌ا... برویم و البته آن جا مشخص شد یک بازی است و برگشتیم. من همین ماجرا را تبدیل به یک داستان کردم و برای دبیرخانه این جشنواره فرستادم که رتبه آورد و سال‌ها بعد توسط حوزه هنری همدان تحت عنوان«ما هم هستیم» چاپ شد. بعد از آن بود که رمان میوه‌های رسیده را نوشتم که در جشنواره داستان انقلاب برگزیده شد. جالبی قضیه درخصوص اولین رمانی که با عنوان «میوه‌های رسیده» درباره انقلاب نوشتم از این جهت است که من شخصا تجربه‌ای درخصوص انقلاب نداشتم، چون شش سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی متولد شده بودم. درواقع هرآنچه که داشتم، حاصل شنیده‌ها، خوانده‌ها و مطالبی بود که دیگران درباره انقلاب گفته یا نوشته بودند.
​​​​​​​به نکته خوبی اشاره کردید و یک سؤال اصلی که به نوعی بهانه این گفت‌و‌گو نیز هست؛ این که چرا علی‌رغم همه کارهای خوبی که صورت گرفته است، هنوز آن‌گونه که شایسته انقلابی فرهنگی مانند انقلاب بهمن ۱۳۵۷ است، آثار مکتوب و بخصوص آثاری در قالب داستان، قصه، رمان، داستان کوتاه و انواع دیگری که مرسوم است، خلق و منتشر نشده است؟!
از نگاه من که شاید بتوان آن را حاصل تجارب زیسته‌ام دانست، یکی از دلایلی که رمان انقلاب هنوز نوشته نشده، همین است که موضوعی همه‌گیر است و مثلا مانند جنگ نیست که عده‌ای خاص درگیر آن شده باشند. یک نوع دگردیسی اجتماعی که همه اعضای جامعه آن را تجربه می‌کنند و ما معمولا نسبت به تبدیل تجارب عمومی خودمان، به قالب‌هایی مثل رمان و داستان انگیزه‌ای نداریم. چون برای چنین کاری تخیل لازم است و قضیه این است که یک زمانی آنچه را که بر من گذشته به صورت خاطره تعریف می‌کنم، که تکلیفش روشن است و درواقع بازگویی یک تجربه زیسته است اما اگر قرار باشد با همین خمیرمایه یک رمان بنویسم، رمان ویژگی‌های خاص خودش را دارد. یعنی رمان ویژگی‌های فلسفی دارد، نیازمند طرح عمیق تر بخشی از افکار فرد است و برخی ویژگی‌های دیگر که وقتی فرد می‌خواهد تجربه خودش را بر این مساله سوار کند، کار سخت‌تری پیش رو دارد که البته یک‌سری توانایی‌های خاص خودش را می‌طلبد. با چنین نگاهی است که می‌گویم یکی از دلایلی که ما رمان انقلاب کم داریم، این است که یک تجربه جمعی مشترک و عمومی است که انگار همه از آن خبر دارند و نیازی به طرح آن در قالب رمان و داستان و آثار ادبی نیست. آقای رضا امیرخانی هم در این خصوص چنین تعبیری دارد و می‌گوید: چون ما همگی تجربه انقلاب را در ذهن داریم، پس تعریف کردن راجع به انقلاب را کنار گذاشته و اساسا آن را از دست داده‌ایم. همین است که معمولا نویسندگان ما به سمت تعریف تجربه شخصی خود از انقلاب نمی‌روند و با خودشان می‌گویند وقتی همه درباره یک چیزی می‌دانند، چه ضرورتی دارد که من بخواهم در مورد آن حرف بزنم یا بنویسم. آنچه می‌خواستم در مورد تجربه‌ام درخصوص نوشتن از انقلاب به آن اشاره کنم، دقیقا همین موضوع است؛ یعنی برعکس کسانی که انقلاب را دیده‌اند، نوشتن برای من از انقلاب دیگر یک سد و مانع که به ویژگی‌های آن اشاره کردم به حساب نمی‌آید. در واقع من می‌خواهم در گام اول در مورد یک تجربه‌ای که آن را نزیسته‌ام، برای خودم بنویسم و آن را تصویر، تحلیل و تبدیل به یک اثر ادبی کنم و این می‌تواند جذاب و برانگیزاننده باشد.
 
در پاسخ به این سؤال اساسی به نکات خوبی اشاره کردید که می‌تواند دلیل شما برای نوشتن در حوزه ادبیات انقلاب باشد. لطفا در مورد دیگر انگیزه‌هایتان هم کمی برای خوانندگان و مخاطبان این گفت‌و‌گو صحبت کنید. 
درخصوص شروع کارم برای داستان‌نویسی، جدای از برخی دغدغه‌های شخصی و مالی که معیشت ما در گرو آن است، موضوع انقلاب را به‌عنوان یکی از حیطه‌های مناسب برای نوشتن انتخاب کردم. البته باید اشاره کنم چون به آقای خامنه‌ای علاقه و دوست‌شان دارم، همیشه گوشه‌چشمی هم به این موضوع داشتم که آنچه می‌نویسم مورد توجه ایشان قرار گیرد و خوش‌شان بیاید و این حرف را بدون لکنت و تعارف بیان می‌کنم. البته که گفتن این حرف در فضای ادبیات امروز می‌تواند حاشیه‌هایی به‌دنبال داشته باشد، چون یکی از مشکلات حوزه ادبی ایران این است که تقابلی در نوع نگاه‌ها وجود دارد و سبب شده جمعی که در زمینه ادبی فعالیت می‌کنیم نگاه خاصی به همدیگر داشته باشیم؛ به‌گونه‌ای که وقتی یکدیگر را مورد خطاب قرار می‌دهیم من به آنها «بی‌دین» می‌گویم و آنها هم من و امثال من را «مزدور» خطاب می‌کنند. بگذریم، از بحث اصلی دور نشویم.

آن‌گونه که در بحث‌های صورت گرفته و نقدهای انجام شده در مورد آثار شما گفته شده است، همواره ردپایی از تجارب شخصی، خانوادگی، فامیلی، تاریخ و جغرافیای زندگی و اموری از این دست به چشم می‌خورد. نظر خودتان در این مورد چیست؟ 
همین‌طو‌ر است و پیرنگ‌های اصلی داستان‌هایم همواره از چنین نگاه‌هایی اثر پذیرفته‌اند. برخی تجربه‌های شخصی که ممکن است از نزدیک‌ترین کسانم اثر پذیرفته باشم، تا اتفاقات فامیلی و محلی و سطوح وسیع‌تر که به نحوی در مسیر و جریان این تجارب قرا‌ر گرفته‌ام، حتما در نوشته‌هایم مستتر است و آنها را به‌عنوان جذابیت‌هایی که از نظر خودم مهم بوده‌، وارد آثارم کرده‌ام. حتما دوستانی که من را می‌شناسند، می‌توانند در این خصوص رد و خطی از این اثرپذیری را که البته در قالب یک اثر مکتوب تدوین و ارائه شده‌، پید‌ا کنند. 

امیدواریم این گفت‌و‌گو سبب شود تا علاقه‌مندان به حوزه ادبیات انقلاب و مقاومت، سراغ بیشتری از آثار ارزشمند شما بگیرند. در بخش پایانی صحبت کمی از آثاری که با موضوع یا با محوریت مسائل انقلاب نوشته شده‌اند، برای‌مان بگویید. 
خوب است اشاره کنم خمیرمایه داستان من در کتاب «میوه‌های رسیده» ماجرای جیب‌بری است که در کوران انقلاب به‌دنبال جیب‌بری است، در اتفاقات انقلاب تیر می‌خورد و با سیاسیون قاطی می‌شود و بقیه ماجرا... کتابی که برایم جایزه «جشن داستان انقلاب» در سال ۱۳۹۳ را به‌دنبال داشت. شیرینی جایزه این اثر که مبلغ ۱۰ میلیون تومان بود خیلی به من مزه داد، زیرا آن دوره سرباز و متاهل بودم و یک قران هم درآمد نداشتم. اشاره کنم که در همان جشنواره جایزه دیگری هم گرفتم  ودو تا سه میلیون نیز بابت آن گرفتم و نور‌علی‌نور شد.این جوایز علاوه بر وجه مادی آن که خیلی برایم ارزشمند بود، اعتماد به نفسم را بالابرد و تشویق به نوشتن شدم بعد از آن رمانی با نام«سپیدی پر کلاغ» نوشتم  و اثر بعدی هم «شهید خودم» بود که این دو کتاب را انتشارات «شهرستان ادب» منتشر کرد.البته این دو اثر در جشنواره‌ها رتبه‌ای نیاورد و در نتیجه جایزه و پولی هم نصیبم نکرد، در حالی‌که من مانند قماربازی که به قمار عادت کرده است، به نوشتن و آنچه از این رهگذر حاصل می‌شد عادت کرده بودم و ناگزیر بودم ادامه دهم.رمان بعدی که آن را هم با تم و جانمایه انقلاب نوشتم، نام اولیه‌اش «ماموریت ناتمام» بود که بعد نام «بی‌نام پدر» به خود گرفت و البته شهرستان ادب آن را رد کرد و همین‌طوری روی دستم ماند. کتابی که خیلی دوستش داشتم و بالاخره بعد از شش سال انتشارات جمکران آن را چاپ کرد. خوشبختانه خداوند عنایتی کرد و این کتاب در جشنواره ادبی «جلال» دیده شد و چون فرم خاص و نوآورانه‌ای داشت مورد اقبال قرار گرفت. فرمی که سخت‌خوان است اما به نظرم در سال‌های بعد بیشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.باید اشاره کنم که پس از کسب موفقیت این کتاب در جشنواره جلال، مزه‌اش زیر زبانم ماند و جلد دوم این کتاب را با عنوان «به نام مادر» با همان شخصیت‌های کتاب بی‌نام پدر نوشتم که در جشنواره کتاب سال دفاع‌مقدس جایز رتبه شد. رمانی که با خمیرمایه «کودتای نوژه» است و به اندازه یک پایان‌نامه دکترا در مورد موضوع آن یعنی کودتا‌ی نوژه تحقیق کرده‌ام.

چون در این آثار از تجارب زیسته شخصی و خانوادگی بهره گرفته‌اید، آیا موردی پیش آمده است که اعضای خانواده یا فامیل اعتراضی به محتوای این آثار داشته باشند؟ 
بله مواردی بوده است. مثلا در کتاب «بی‌نام پدر» در جایی به موضوعی اشاره دارم که کودک داستان در محله «آقاجانی بک» همدان بزرگ می‌شود و از قضا این کودک را طایفه پدری من که در همدان اسم و رسمی دارند، بزرگ می‌کنند. خاطرم هست یک‌بار که پدر داشت این کتاب را می‌خواند، کتاب را بست و رو به من گفت: پسر این اراجیف چیه که راجع به خانواده و طایفه من نوشته‌ای؟! در موردی دیگر شخصی از فامیل بود که در برخی مسائل با هم اختلاف داشتیم و اسمش را در این کتاب آورده‌ام اما همین حالا هم که در جمعی خانوادگی یا مهمانی با هم روبه‌رو می‌شویم با دیدنش فشار خونم بالا می‌رود. 

و آثار دیگر با موضوع انقلاب اسلامی... . 
کتاب بعدی با نام«من جانباز نیستم» به نوعی تاریخ شفاهی و ماجرای انقلاب در آن مطرح است. کتاب «‌من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمی‌کنم» نیز تاریخ شفاهی و خاطرات آقای شهبازی، راننده شهید بروجردی و شهید کاوه، مربوط به خاطرات دوران انقلاب و جنگ است. کتاب‌هایی که مانند کتاب «من جانباز نیستم» مربوط به جانباز احمد پیرحیاتی است که بخشی از این آثار به مبارزات دوران پهلوی اختصاص دارد و نشان می‌دهد که زنده‌یاد پیرحیاتی در بروجرد چگونه مبارزه کرده است. خیلی خوب و بدون سانسور به حوادث ابتدای انقلاب پرداخته شده  و این کتاب را نشر «معارف» منتشر کرده است.رمان« شب شغال» نیز که در سال‌جاری توسط انتشارات به‌نشر چاپ شده‌، برگرفته از زندگی شهید سیدحسین دیباج و باز هم برگرفته از حوادث انقلاب اسلامی است. این اثر هم یک نقشه پلیسی و معمایی دارد که خودم آن را برای اولین‌بار تجربه می‌کردم.

شما در حوزه آثار با قالب فانتزی هم آثار خوبی دارید. کمی هم درخصوص این گونه ادبی بگویید.
از جمله کارهایی که به نظرم بی‌نظیر است، کاربرد فانتزی در تحریر آثار ادبی است که اخیرا روی آن تمرکز بیشتری داشته‌ام. اصولا فانتزی در جهان خیلی نظر کودکان، نوجوانان و جوانان را به خود جلب می‌کند و خیلی پرفروش است که به همین دلیل بیشتر آثار ترجمه شده در ایران نیز آثار داستانی و رمان‌هایی هستند که در قالب فانتزی نوشته شده‌اند. من کتاب «مدرسه شبانه» را با چنین نگاهی نوشته‌ام تا بتواند مورد استفاده و اقبال قشر نوجوان و جوان قرار گیرد که ناشر آن «کتابستان معرفت» است. ماجرای کتاب درباره‌ بچه‌های مردودی یک مدرسه است که شبانه به محل تحصیل خود می‌روند تا کشف کنند چه کسی اعلامیه‌های دوران انقلاب را «جاساز» می‌کند. در این سفر، با فضایی فانتزی روبه‌رو می‌شوند که ابتدا فکر می‌کنند یک شهرک سینمایی است، اما به‌زودی متوجه می‌شوند که ماجرا چیز دیگری است و درواقع، ملکوت روزشان را در آن شب مشاهده می‌کنند.

جنگ و صلح؛ روایت خلاقانه مقاومت مردم روسیه 
[... دوره‌ سختی برای یک کشور ــ چه سختی جنگ باشد،چه سختی اقتصادی باشد، چه فشارهای گوناگون سیاسی باشد ــ دوره‌ نشان‌دادن ظرفیت‌هاست؛ که این ملت چقدر ظرفیت دارد، چقدرقابلیت اظهار وجود دارد، چقدر لیاقت بقا دارد. لذا بهترین آثار هنری هم که انسان نگاه می‌کند، یا بخش‌های زیبای بهترین آثارهنری، مربوط به همین دوره‌های این کشورهاست. شما به آثار داستانی‌ای که وجود دارد اگر نگاه کنید، شیرین‌ترین و هنرمندانه‌ترین نوشته‌های هنری و رمان‌های بزرگ مربوط به بخش‌هایی است که ملتی دارد کار بزرگی از این قبیل انجام می‌دهد. «جنگ و صلح» تولستوی مربوط به مقاومت عجیب مردم روسیه است درمقابل حمله ناپلئون و حرکت عظیمی که مردم مسکو انجام دادند برای ناکام‌کردن ناپلئون. تولستوی کتاب‌های دیگری هم دارد، امابه نظر من این کتاب برجستگی‌اش به خاطر این است که کاملا بر محور روح دفاع مردم روسیه است.] مقام معظم رهبری، ۳۱ شهریور ۱۳۸۴
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها