روایت میترا لبافی از عشق به نویسندگی تا گزارشگری برای تلویزیون

خبرنگار شدن ‌یک دختر کم‌حرف

صدا و چهره‌اش با خبرنگاری حوزه کتاب شناخته می‌شود. گزارش‌های روایت‌گونه‌اش در قاب تلویزیون از تازه‌های نشر، مخاطبان علاقه‌مند به کتاب و کتابخوانی را با خود همراه می‎‌کند و احتمالا دیگر بینندگان را نیز برای پیوستن به این جرگه ترغیب خواهد کرد.
صدا و چهره‌اش با خبرنگاری حوزه کتاب شناخته می‌شود. گزارش‌های روایت‌گونه‌اش در قاب تلویزیون از تازه‌های نشر، مخاطبان علاقه‌مند به کتاب و کتابخوانی را با خود همراه می‎‌کند و احتمالا دیگر بینندگان را نیز برای پیوستن به این جرگه ترغیب خواهد کرد.
کد خبر: ۱۴۹۱۲۰۹
نویسنده نوشین مجلسی - دبیر قاب کوچک
 
میترا لبافی، سردبیر بخش کتاب خبرگزاری صداوسیما، نویسنده و مترجم، سال‌هاست با آنچه گفتیم میان مخاطبان سیما شناخته می‌شود. این فعال رسانه که  کارش را با مطبوعات شروع کرده، همیشه در دلش شوق نوشتن وجود داشته و به گفته خودش، همچنان نیز هست. پای روایت او از عشق به نویسندگی تا گزارشگری برای تلویزیون نشستیم.

هنوز هم عاشقم
تا جایی که می‌دانیم، میترا لبافی خبرنگاری را به عشق نویسندگی شروع کرده است. او در گفت‌وگوهای پیشینش بارها بر این نکته تاکیده کرده و حتی مهم‌ترین شرط برای یک خبرنگار خوب بودن در حوزه کتاب را، دوست‌داشتن کتاب و نویسندگی دانسته. حالا و پس از سالیان طولانی که از حضورش در این مسیر گذشته، از او می‌پرسیم این عشق همچنان وجود دارد یا در طول مسیر هدفش تغییر کرده. لبافی پاسخ می‌دهد: تغییری نکرده. اساسا این علاقه‌مندی باعث می‌شود من برای بعد از بازنشستگی‌ام غصه‌ای نداشته باشم. در تمام دوران کارم در صداوسیما نوشته‌ام و تقویت زبان روایت در گزارش را سرلوحه کارم قرار داده‌ام. البته در کنار نویسندگان هم خیلی چیزها یاد گرفته‌ام. این دوران در بسیاری از دوره‌های داستان‌نویسی‌شرکت کرده‌ام. می‌شود گفت خبرنگاری به نویسندگی من کمک کرده است. ادعا ندارم نویسنده می‌شوم ولی حداقل این علاقه‌مندی را پرورش داده‌ام. تصویر، آفت دارد؛ یعنی وابستگی‌ ایجاد می‌کند که اگر قطع شود، حتی برای برخی از آدم‌ها که در این رشته مشغول هستند، از بازیگر گرفته تا خبرنگار و گوینده، آسیب‌زاست. برای همین من همیشه تلاش می‌کنم از اهداف اولیه‌ام که همان نوشتن در مطبوعات و سپس ورود به دنیای کتاب‌ها بوده دور نشوم و با نویسندگی اقناع شده‌ام؛ به همین دلیل، نویسندگی است که من را سیراب می‌کند نه خبرنگاری.

قدم گذاشتن در وادی خبر
معمول است که پیش از مصاحبه، جست‌وجو کنیم تا شناخت بیشتری از شخصیت مصاحبه‌شونده به‌دست آوریم. در این جست‌‌وجوها درباره لبافی به تصویری در پروفایلش برمی‌خوریم که چهره کم‌سن و سالی دارد و عکسش در حال تهیه گزارش در یک مجله چاپ شده. از او درباره این تصویر و شروعش کارش در مطبوعات می‌پرسیم که پاسخ می‌دهد: آن عکس احتمالا مربوط به عید فطر سال ۸۰ و اولین گزارش‌هایم است که در هوای بارانی گرفتم. در کنار این عکس، مصاحبه‌ای چاپ شده که درباره شرکت در کلاس‌های عناصر داستان آقای جمال میرصادقی است. من از سال ۷۲ تا ۷۹ در مطبوعات بودم و بعد به تلویزیون آمدم.

یک علاقه‌ ریشه‌دار
عشق به نوشتن اما چیزی نیست که امروز و دیروز در وجود لبافی جوانه زده باشد. مثل هر کس دیگری، احتمالا شروعش به کودکی و نوجوانی بازمی‎‌گردد. زمانی‌که آدم خود و علایقش رامی‌شناسد. لبافی نیز این علاقه را ریشه‌دار توصیف می‌کند و می‌گوید: به هر حال همه اینها ریشه‌دار است. می‌گویند کسانی نویسنده می‌شوند که زیاد کتاب می‌خوانند.خوشبختانه ما هم متعلق به نسلی هستیم که برای سرگرمی، ابزاری جز کتاب نداشتیم. من متولد دهه ۵۰ هستم. آن‌وقت‌ها موبایل نداشتیم و همیشه با رمان و چیزهایی از این دست سرگرم بودیم. حالا همه مشغول کار کردن با موبایل هستند اما ما زمانی با کتاب به خواب می‌رفتیم. نور موبایل کجا و گرمی کاغذ که از دل طبیعت است کجا؟ هنوز هم در جهان، فروش کتاب کاغذی بالاتر از فروش کتاب الکترونیک است؛ چون کاغذ از دل طبیعت می‌آید، به چشم آسیب نمی‌رساند و انگار یک موجود زنده است. وقتی خیلی کوچک بودم، عمه‌ام برایم سری کتاب‌های «هانس کریستیان اندرسن» را خریده بود؛ هنوز هم آنها را دارم. زیاد کتاب و مجله می‌خواندم. در نوجوانی‌ام در دهه ۷۰ که دوران اوج شکوفایی مطبوعات بود با خیلی از مطبوعات همکاری کردم.

خاطره مصاحبه با لیلا حاتمی
این روزها لبافی را بیشتر به عنوان خبرنگار حوزه کتاب می‌شناسیم، اما جالب است که او تجربه‌های دیگری هم در حیطه فرهنگ دارد. این خبرنگار درخصوص حوزه کاری که از ابتدای فعالیتش برگزیده، توضیح می‌دهد: در همین گروه‌های فرهنگی بودم. نقد داستان می‌نوشتم، با نویسنده‌ها و حتی بازیگران گفت‌وگو می‌کردم. مثلا وقتی فیلم «لیلا» اکران شد به خانه لیلا حاتمی رفتم که خودش هم تازه گل کرده بود. اتفاقا ایشان هم در سایت‌شان مصاحبه مرا گذاشته‌اند چون این مصاحبه روی جلد مجله «زن روز» رفت. من در دوران خوب مطبوعات در این عرصه حضور داشتم.

عبور از کوچه خوشبخت
بسیاری از هم‌نسلان لبافی که دل در گرو نویسندگی و کارخبر داشتند، در دوران اوج وبلاگ‌نویسی، نامی از خود به یادگار گذاشتند. این خبرنگارهم ازاین قاعده مستثنی نیست.اوعنوان می‌کند:وبلاگی به نام «کوچه خوشبخت» داشتم وچندبار هم درجشنواره مطبوعات برنده شدم. وبلاگ چیز خوبی بود و حیف شد که برافتاد.خیلی از خبرنگارها وبلاگ داشتند و مد خوبی هم بود اما موبایل ما را از عالم نوشتن دور کرد.   از این خبرنگار می‌پرسیم که البته چون همچنان درحوزه کتاب فعالیت می‌کنید این خط اتصال حفظ شده است. او توضیح می‎دهد: بله، اما این کار در تلویزیون به مقداری علاقه‌مندی و فداکاری نیاز دارد؛ چون همه به دنبال تصویر، شهرت، خبر اول و اینها هستند. مثلا گروهی که در خبرگزاری، سردبیر آن هستم، خیلی به‌سختی شکل گرفت.هرکس می‌آمد و می‌دید هیچ منفعتی ندارد، می‌رفت. من سردبیر گروه کتاب هستم. آقای خدابخشی که به معاونت سیاسی آمد به همراه آقای جبلی تحولاتی ایجاد و همه گروه‌ها را ریز کردند. ما ۴۲ گروه شدیم؛ یعنی کتاب، سینما و...جدا شد وکتاب را به من سپردند. چون فقط من بودم و دیگر بچه‌های خبرنگار هم به این حوزه علاقه نداشتند. واقعا مدیران خیلی مهم هستند. چون دستور دادند که زیاد به کتاب اهمیت بدهید. بعضی‌ها به گروه ما آمدند ولی همان‌طور که عرض کردم، پایداری‌شان کم بود؛ به این خاطر که به تصویر کشیدن گزارشی با موضوع کتاب به دلیل انتزاعی بودن مفهوم آن، سخت است و باید خلاقیت به خرج داد تا جذاب شود.

قصه‌گویی با گزارشگری
شاید به نظر برسد صحبت درباره کتاب فضای خشکی دارد اما ویژگی‌های غالب گزارش لبافی این است که گویی قلمش را به بیان تصویر درمی‌آورد و وقتی می‌خواهد گزارش تهیه کند، به نوعی قصه می‌گوید که همین سبب جذابیت می‌شود. این خبرنگار در این‌باره می‎گوید: گزارشگری و هر نوع روایتی، نیاز به داستان دارد؛ یعنی حتی کار درباره یک بحث علمی را هم باید زیبا مطرح کنیم. منتها در مورد کتاب، قدری سخت است؛ چون باید کمی آن را بخوانید و ببینید موضوعش چیست و از داشته‌های ذهن‌تان هم استفاده کنید. مثلا من به خبرنگاران جوانی که می‌آمدند، می‌گفتم می‌توانید از فلان  کارتون استفاده کنید. می‌گفتند اصلا این کارتون را ندیده‌ام یا  به آنها پیشنهاد می‌کردم فلان مورد را در فیلم حاتمی‌کیا جست‌وجو و از آن استفاده کنند اما هیچ پشتوانه ذهنی نداشتند. من تمام تجارب، علاقه‌مندی‌ها و مطالعاتی را که به مرور در حوزه فرهنگ داشته‌ام به خاطر می‌آورم و در گزارش‌ها می‌ریزم. شما هم همین طور هستید؛ یعنی اگر بخواهید گزارشی بنویسید، می‌گویید خوب است به عنوان مقدمه فلان شعر سهراب سپهری را بگذارم؛ چون «هشت‌کتاب» را خوانده‌اید. پس شما هم چکیده تجارب‌تان را در کار می‌ریزید.

ماجرای گلین، عروس سرخ‌پوش 
لبافی درباره این‌که کدامیک از گزارش‌هایی که تا به حال گرفته و پخش شده، برای خودش جالب‌تر بوده و همچنان در ذهنش مانده است، عنوان می‌کند: متأسفانه ما این قدر تولید می‌کنیم که باید فیلم‌هایم را ببینم تا بتوانم به شما بگویم؛ ولی از بین جدیدترین‌ها که چند وقت پیش آنها را مرور می‌کردم و به یادم مانده است، کتابی به نام «گَلین، عروس سرخ‌پوش» از آقای مخدومی از اهالی کردستان بود که کار کردم. چون فضای قصه خاص و راجع به دوران جنگ و بچه‌ها و افراد آن منطقه بود که  همه دچار مشکلاتی شده بودند، ما‌به‌ازاها و موسیقی‌هایی که برایش به کار بردم، خیلی به دل خودم نشست. این گزارش را خیلی دوست دارم و برای خودم مثل یک فیلم شده است. یا مثلا کتاب «شام برفی» در مورد سوریه بود که توانستم راجع به برف بنویسم و قصه‌ای در ابتدای آن بیاورم که چالشی شد. همچنین کتاب «ترنج و زیتون» از آقای حسین جابری انصاری درباره غزه که اخیرا کار کرده‌ام. خودشان انسان فرهنگی و اهل دل هستند. در مصاحبه کدهایی به من دادند که حسابی به کارم آمد. مثلا گفتند اسم ترنج را از نقش قالی ایرانی برداشته‌ام و زیتون هم نماد فلسطین است. در این کتاب، یک بحث سیاسی را نرم کرده بودند. گفتند در آن نشان داده‌ام که ما ایرانی‌ها می‌توانیم برای مقاومت راهکاری بدهیم و آن هم نبرد فرسایشی است. ایشان ارتباط بین این دو را ایجاد کرده بودند و من هم در ابتدای گزارش تصاویر قالی‌بافی زنانی که نقشه قالی را می‌خوانند، قرار دادم و فیلم‌هایی هم از زنانی که در فلسطین زیتون می‌چینند و زیتون‌ها ناگهان بر زمین می‌ریزد، پیدا کردم و خودم هم مثل ایشان با همان روایت پیش رفتم.

یک مصاحبه متفاوت
لبافی یک تجربه متفاوت ازمصاحبه درنمایشگاه کتاب دارد. اودریکی ازدوره‌های نمایشگاه بارهبر انقلاب گفت‌وگو کرد.این خبرنگار تجربه خود را چنین توصیف می‌کند: آن یک اتفاق غیرمنتظره بود. قراربود آن سال برنامه نمایشگاه راپوشش دهم.صبح همان روز به من گفتند آقا می‌خواهند مصاحبه بدهند و خود شما هم خبرنگار هستید. برای من خیلی جذاب بود.اگر از یک ماه قبل بدانید شاید دچار استرس‌هایی شوید اما من آن روز بیشتر، حالت تعصب پیدا کردم. با خود می‌گفتم من که چند سال است دارم کار می‌کنم، باید این کار را به بهترین نحو انجام دهم.به همین دلیل انرژی خاصی داشتم ومنی که در خیلی از موارد استرس دارم،آن روزهیچ استرسی نداشتم. حضور خود مقام معظم رهبری هم خیلی موثر بود،چون خودشان کتاب‌شناس هستند،با این‌که من همه آن ناشران و غرفه‌دارهارامی‌شناختم ولی بازدیدکردن ایشان،برایم خیلی‌جالب بودکه با آنها گرم می‌گرفتند وازوضعیت کاغذ، تیراژو... می‌پرسیدند.

آنچه را گرفتیم، پس می‌دهیم
آنچه لبافی درباره شیوه روایت گزارش‌هایش می‌گوید، نیاز به دید سینمایی دارد. این خبرنگار در این‌خصوص شرح می‌دهد: فکر می‌کنم ما داریم آنچه را که از تلویزیون گرفته‌ایم به آن پس می‌دهیم. تلویزیون برای بچه‌های دهه ۶۰، کارتون‌های جذابی داشت. در واقع فکر می‌کنم انباشت تجربیات بصری ما خیلی زیاد بود. خودم وقتی به تلویزیون آمدم، در آرشیو مرکزی به دنبال همه سریال‌هایی که می‌دیدم رفتم. اگر چه تکه‌هایی از آنها در اینستاگرام هست اما وقتی خبرنگار شدم، اینستاگرام نبود. مثلا تکه‌هایی از فیلم‌ها و سریال‌های «ماری کوری» یا «ارتش سری» را جمع کردم چون به آنها خیلی علاقه داشتم یا بارها از موسیقی «اوشین» در گزارش‌هایم استفاده کرده‌ام. برای درگذشت خانم «یامامورا» که ژاپنی بود و کتابی به نام «مهاجران سرزمین آفتاب» داشت، گزارش را به زنان آن سرزمین مربوط کردم و آن موسیقی را در گزارش جا دادم.

تالیف، بهتر از ترجمه
لبافی ازتاثیر کارتون‌های کودکی برتجربیات بصری‌اش می‌گوید وجالب است که خود از مترجمان فعال درحوزه کتاب کودک هم هست. کتاب«آناخانم خانم‌ها» و«بچه لاغر» عناوین تعدادی از آثار اوهستند.ازاین گزارشگر تلویزیونی حوزه کتاب درباره علاقه‌اش به حوزه کودک می‌پرسیم. وی پاسخ می‌دهد: می‌گویند تمام کتاب‌های خوب دنیا نوشته شده است؛ یعنی مثلا می‌خواهید چه رمانی بهتر از «بینوایان» یا «جنگ و صلح» خلق کنید؟ ولیکن چیزی که برای نسل جوان نوشته می‌شود، همیشه حرفی برای گفتن دارد. نمی‌گویم رقابت در این بخش آسان است؛ اتفاقا حوزه کودک، حوزه سختی است ولی گاهی احساس می‌کنیم گرایش‌ها یا اهدافم در این بخش است. جدیدترین کارم کتابی در مورد زندگی زکریای رازی است. فکر کردم که چون بچه‌ها مفاخر ایران را نمی‌شناسند، یک سلسله کار با این موضوع انجام دهم. این اولین آنهاست که اسمش را هم «وزیر بی‌اعصاب و دانشمند یک‌دنده» گذاشتم. خودم تألیف را دوست دارم. ترجمه زودبازده بود و ما هم فرصت نداشتیم. متأسفانه در این مسیر من همیشه مشغول ترجمه‌ام ولی تألیف خیلی ارزشمندتر است. درست است که دیر شناخته می‌شود و دیر به فروش می‌رسد ولی باقی می‌ماند.

پشیمان نیستم
احتمالا شما هم متاثر از تصویری که رسانه‌ درباره خبرنگاران ارائه می‌دهد، گمان می‌کنید، همه افراد این قشر سرنترس و روحیه برونگرا دارند. متنی از لبافی خواندیم که او هم نوشته بود، شاید این دید وجود دارد که خبرنگاران روحیه بسیار جنگنده‌ای دارند اما خودمان که همدیگر را می‌شناسیم! گاهی آن کاراکتر بسیار آرام است و تصویر بیرونی که از خبرنگاران وجود دارد، صحیح نیست. 
از او می‌پرسیم در ابتدای کار روحیه‌اش چقدر به خبرنگاری و چالش‌های آن نزدیک بوده، وی بیان می‌کند: نقل‌قولی از آقای عبدالرضا اکبری، بازیگر خواندم که خیلی جالب بود. ایشان گفته بودند: «من بازیگر شدم تا حقم را از این اجتماع بگیرم، چون هیچ وقت نمی‌توانستم این کار را انجام دهم.» حالا خودم را می‌گویم و به نظرم اغلب خانم‌ها هم همین طور هستند؛ اگر خبرنگار نبودم، اولا اصلا شهر را نمی‌شناختم، چون اهل گشت و گذار نیستم. دوم این‌که نمی‌توانستم این‌قدر ارتباط برقرار کنم، چون در مدرسه کم‌حرف‌ترین بودم. اصولا کسی مرا نمی‌دید. حتما دختری می‌شدم که همیشه در حاشیه است. البته در شغل خودم هم بی‌حاشیه هستم. البته لبافی مدت‌هاست با همین روحیه به سلبریتی گزارشگری کتاب بدل شده. او دراین‌باره باور دارد: چون کسی این حوزه را دوست نداشت، این اتفاق افتاد وگرنه مثلا اگر خبرنگار نفت بودم، یک روز هم دوام نمی‌آوردم. در کل می‌خواهم بگویم خبرنگاری به رشد شخصیت کمک می‌کند. از این‌که خبرنگار شدم، پشیمان نیستم، چون حداقل ذره‌ای از غلاف خود بیرون آمدم.


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها