این خانواده هنرمند مدتی پیش به دعوت گروه رسانه روزنامه جامجم، مهمان تحریریه بودند. در این گپوگفت از تفاوت دنیای امروز و دیروز گفتند. خاطرات سالها ممارستشان در این حرفه را بازگو کردند و... اما در میان تمام حرفها، اصل احترام به خانواده و حفظ کانون گرم آن، محور اصلی بود. آنچه مادر خانواده بیش از هرکس دیگری بر آن تاکید میکرد و همین موضوع را عامل موفقیت فرزندانش میدانست. فردا میلاد حضرت زهرای مرضیه(س) و روز زن است؛ به این مناسبت خواندن گفتوگوی پیشرو را به شما پیشنهاد میکنیم؛ که در بخش مهمی از آن به نقش پررنگ زن و مادر در پرورش و هدایت استعدادهای خانواده اشاره شده است.
فکر نمیکنم این تعداد از افراد یک خانواده در رادیو حضور فعال داشته باشند. از این جهت بینظیر یا حداقل کمنظیر هستید.
فرهنگ جولایی (پدر): تا جایی که اطلاع دارم نهایتا زن و شوهر یا فرزند و والدین هستند. من هم تعداد بیشتری سراغ ندارم.
چه شد که نسل بعدی خانواده یعنی نوهها به رادیو نیامدند؟
پدر: علاقهمند نبودند.
سحر جولایی (دختر بزرگ خانواده): البته هنوز خیلی کوچک هستند. بزرگترین نوه حدودا ۱۸ ساله و دانشجوست.
البته در خانواده شما همه از کودکی وارد رادیو شدند. از ضبط کردن صدای خنده و شادی بچهها گرفته تا موارد دیگر.
سحر: زمانی که جذب رادیو شدیم، رادیو جذابیتهای عجیبی داشت. هرکس که میآمد با علاقه و عشق وارد میشد. میگفتند قبلا روی این صندلی آدمهای بزرگی نشستند و برای همین نشستن روی آن صندلی برایمان باعث افتخار بود. یادم است وقتی پدر میخواست سر کار برود، اینقدر برایش مهم بود که همیشه لباسش بوی عطر میداد. کفشش واکس زده بود که احترام به خود، احترام به همکاران و احترام به آنتن را نشان میداد. پدرم برای یک ساعت برنامه ممکن بود یک هفته شبانهروز در خانه کار کند؛ مثل ساخت موسیقی و خواندن متنها. من مدام اینها را میدیدم. ولی الان انگار برای بعضی همکاران این کارها خیلی مهم نیست.
پدر: مهم است اما خیلی کمرنگ شده.
اصولا هر چیزی که تولیدش آسانتر میشود ــ مثل سینما بعد از ورود دیجیتال ــ سهلانگاریها هم افزایش مییابد. زمانی کاغذ، میز و تکستها رویت میشد اما الان با لپتاپ کار میکنید؛ در نتیجه میتوان گفت چیز فیزیکی و هیاهو و تشریفات کار وجود ندارد.
پدر: خاطرم هست برای برنامه عصر جمعه با رادیو که ساعت پخشش چهار یا پنج بود، باید همه عوامل ساعت دو آماده میبودند. گویندهها متنشان را میخواندند و ارتباط را با ورزشگاه، شهرستانها، پلیس و دیگر جاها هماهنگ میکردند. برنامه که میخواست شروع شود همه آماده بودیم ولی الان از این خبرها نیست.
نسیم جولایی (دختر کوچکتر): الان وقتی از برخی میخواهید که پیش از ضبط آماده شوند، به آنها برمیخورد. مثلا به گوینده میگویم یکربع به شروع برنامه مانده است اما متن را نخواندی! میگوید از پسش برمیآیم خانم جولایی؛ این چه حرفی است که به من میزنید! پدر من با بزرگترین آدمها کار کرده ولی یک ساعت قبل از برنامه متن را میخواندند. به برخی عوامل میگویم بهتر است از قبل بدانید در برنامه چه خبر است؛ میگویند هر چه بود در گوشی به من بگویید، حواسم جمع است.
نوید جولایی (پسر خانواده): یکی از مجریان خیلی خوب میگفت از پدرت خاطره خوبی دارم! تعریف میکرد که یک بار ۱۰ دقیقه قبل از برنامه زنده رسیدم اما پدرت مرا به استودیو راه نداد. میگفت این مسأله بهقدری برای پدرت مهم بود که ۱۰ دقیقه حضور قبل از برنامه توجیه ندارد و حتما باید نیم ساعت قبل بیایید، متن را بخوانید و هماهنگیها انجام شود. گفت از آن به بعد نیم ساعت یا ۴۰ دقیقه قبل از برنامه در آنجا حاضر میشدم. الان پیش میآید که مجری زنگ میزند و میگوید آرم را پلی کنید، ۳۰ ثانیه دیگر میرسم و اگر نرسیدم فلان موسیقی را برو. البته همکاران خیلی خوب هنوز هم هستند.
این آفت همه حوزههاست. گویی در همه حوزههای فکری به جای اینکه تسهیل در تکنولوژی به تعمیق مفاهیم کمک کند، موجب سهلانگاری شده است.
سحر: سالها در خانه، اسباببازیام وسایل ضبط صدا بود ولی اولینباری که رسما میخواستم وارد رادیو شوم، پدرم گفت بیرون در منتظر بمان. خیلی به من برخورد! گفت تو جزو عوامل برنامه نیستی و باید آنجا بایستی. الان از این اتفاقها نمیافتد. در حالیکه استودیو فضایی است که بهجز تهیهکننده و عوامل اصلی کسی نباید به آن وارد شود.
پدر شما از ۷ ــ ۶ سالگی عاشق این جعبه صدادار شد. امروز بچههایی با این سنوسال، آن زمان رادیو به لحاظ محصول یک چیز دستیافتنی نبود که یک بچه ۷ ــ ۶ ساله را به خود علاقهمند کند. جناب جولایی بزرگ! در جذب شما به رادیو عوامل محیطی بیشتر تاثیرگذار بود یا شخصیت درونی؟
پدر: پدرم بیتأثیر نبود؛ او دوستانی داشت که در رادیو فعالیت میکردند و علاوهبراین، تفکرش به من نزدیک بود. با اینکه نظامی بود، اما حالوهوای هنری و موسیقی در او جریان داشت. هم دوستان پدرم و هنرش، سبب شد که عاشق رادیو شوم و هم اینکه همیشه در ذهنم میگذشت که چطور از درون این جعبه، صدای کسی که نمیشناسیم بیرون میآید؟! ۶۵ سال پیش اتفاق واقعا جالبی محسوب میشد. شاید الان پیشپاافتاده به نظر برسد چون در ساعت، گوشی و همه چیز میتوان به رادیو دسترسی داشت. ولی برای آن زمان خیلی مهم بود. آنموقع رادیو گوشدادن تشریفاتی داشت. ساعت خاصی آن را روشن میکردند و همه پایش مینشستند. مثلا صبح جمعه رادیو روشن میشد و همه به آن گوش میدادند. چون بعضی از همسایهها رادیو نداشتند، صدای رادیو را بلند میکردند تا آنها هم بشنوند. رادیو جایگاه بالا و ارزندهای داشت. البته الان هم همینطوری است و برای من هنوز جادو دارد. من از سال ۵۵ کار تهیهکنندگی را شروع کردم. سالهای ۵۶ و ۵۷ در ۲۳ سالگی تهیهکننده «راهشب» بودم. برنامه راهشب خیلی برایم شیرین بود و ساعت ۵/۱۲ شب بعد از خبر تا ساعت ۶ صبح روی آنتن میرفت. ۱۵ شب در ماه پخش میشد. سال ۶۳ تهیهکننده برنامه «صبح جمعه با شما» بودم و همینطور ادامه دادم. تا جایی که همه کارهایی که میخواستم کرده بودم و بهدنبال این بودم که بتوانم ایدهآلم را انجام دهم. این فرصت سال ۷۴ بهدستآمد و به دعوت مهندس یزدانپناه به منطقه آزاد کیش رفتم و گفت اوضاع اینجا را چطور میبینی؟ گفتم خیلی عالی است؛ ولی یک رادیو میخواهد که صبح تا شب کار کند؛ گفت آفرین! برای همین دعوتت کردم. همان روز کلید را داد و هرچه خواستم فراهمکرد و من هم هر کاری توانستم کردم. با ۳ ــ ۲ نیرو شروع کردیم و درنهایت به پنج نفر رسیدیم. یک محل کوچک با یک استودیو بود. همه چیز زنده پخش میشد. از ۸ صبح شروع میکردیم و تا ۱۲ شب ادامه داشت. ساخت استودیو، خرید تجهیزات، نصب و همه کار را خودم انجام دادم. گاهی اوقات من و یک گوینده حضور داشتیم. خیلیها از تهران میآمدند تا ببینند چه خبر است و میگفتند عوامل کجا هستند؟ میگفتم همین دو نفر هستیم. با توجه به ارتباطات خوبی که داشتم هر لحظه لازم بود با تمام ایران ارتباط میگرفتم، چون در همه جا دوستانی داشتم.
سحر: لازم است یک نکته بگویم. اگر مادرم نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد. همیشه به پدرم میگویم اگر با هرکس دیگر ازدواج میکردی فقط یک کارمند ساده رادیو میشدی.
خانم جولایی! شما چطور به رادیو علاقهمند شدید؟ علاقهمندیتان قبل یا بعد از ازدواج شکلگرفت؟
زهره نعمتی (مادر): بعد از ازدواج بود. ادبیاتفارسی خواندم و مینوشتم. آقای جولایی برنامه شبانه را داشت و من نویسندگی متن برنامه را انجام میدادم. به همین ترتیب این علاقه پیشآمد.
ازدواج چطور پیشآمد که باعث این علاقهمندی شد؟
مادر: در یک سفر دانشجویی با هم آشنا شدیم. سال ۵۷ ازدواج کردیم. در کنار معلمی کار نویسندگی هم میکردم. سال ۸۰ بازنشست شدم. در کنار این مشاغل، بهصورت مداوم مهمانداری هم میکردم. تمام عواملی که آقای جولایی میگفتند باید ساعت ۲ در پخش باشند، ناهار در خانه ما بودند. همیشه مهمان داشتیم. نسیم و سحر کمکم میکردند. آقای جولایی بیشتر کارهایی که انجام میداد در خانه بود، مثل ساخت موسیقی و ... .
پدر: وقتی قرار بود پیشرو باشیم و یک برنامه شاد و تفریحی داشته باشیم و آرشیو آن سالها، موسیقیهای مدنظرمان را نداشت، میبایست تولیدشان کنیم. در خانه ضبط میکردم. الان آن مدیران که مرا میبینند میگویند کار تو درست بود. چیزی که فکر میکردم رادیو نیاز دارد و به نفع مردم است را انجام میدادم. قبلا با مسأله موسیقی درگیر بودیم که الان حل شده است.
نسیم: همانطور که مادر گفتند آن زمان خیلی کار میکردند. شب تا صبح مینوشتند. کارشان دو دسته بود. یکی نویسندگی برای رادیو و یکی تصحیح اوراق دانشآموزان مدرسه. معمولا خیلی کم میخوابیدند.
مادر: معمولا طراح سؤالات امتحان نهایی و مصحح اوراق بودم. ۵ صبح سر کار میرفتم. کارم خیلی سنگین بود، ولی هیچوقت پشیمان نیستم.
افرادی که در کاری خیلی انرژی صرف میکنند، میگوییم دیوانهوار شیفته آن حوزه هستند. این شیفتگی مسری است یا خودتان از اول آن را در وجودتان داشتید؟
مادر: نه، مسری نبود.
سحر: مادر با پدر همراهی میکرد. گاهی پدر سهشب خانه نمیآمد. مادرم کارش را خوب انجام میداد و پدر برای خانه دغدغهای نداشت. الان بسیاری از افرادی که در بیرون کار میکنند، دغدغه درون خانه را هم دارند. پدرم راحت کارها را به مادر میسپرد و میرفت.
مادر: بچهها را میبردم کلاس پیانو و نقاشی و هر سهنفر حائز رتبههای اول شدند. اصلا برای بچهها، کم نمیگذاشتم. خیلیخوب به آنها رسیدم. البته همسایهها هم واقعا حمایت میکردند؛ با اینکه سروصدای زیادی داشتیم.
سحر: همه اینها به یکچیز برمیگردد؛ اینکه قدیم همهچیز بهتر بود. انگار همهچیز روح داشت و حال همهچیز خوب بود. دقت کردید آدم از دیدن دوبله کارتونهای قدیم لذت میبرد؛ اما دوبله کارتونهای الان اینطوری نیست. روحی که در انیمیشنهای قدیمی بود را دیگر نمیبینیم. الان پر از تکنولوژی است و همه میخواهند داشتن آن را بهرخ بکشند. این شتابزدگی باعث شده هیچچیزی عمق نداشته باشد. همهچیز سطح است و در عمق چیزی نمیبینیم که بهدل بنشیند.
خانم جولایی بزرگ! نتیجه تلاشهایی که شما کردید را امروز در درخشش این خانواده هنرمند میبینیم.
مادر: مادر فرهنگ، من را خیلی دوست داشتند. هر وقت تهران بودند منزل ما میآمدند و به من میگفت هیچزنی اینقدر هوای شوهرش را ندارد. میگفت فضای خانه شما خیلی برایم جذاب است؛ البته بسیاری این حرف را میزدند.
سحر: مادربزرگ پدریام به مادرم میگفت تو را از فرهنگ خیلی بیشتر دوست دارم. خیلی حرف است که یک مادرشوهر اینقدر با عروسش احساس راحتی کند. واقعا مادرم را دوست داشت.
مادر: مادر خیلی خوبی داشتم. در زندگی نظم خاصی داشت و قبل از هر چیزی ادب و تربیت برایش مهم بود. همیشه به من میگفت مادر فرهنگ خانم خیلی خوبی است؛ حواست باشد به او بی احترامی نکنی. اگر میخواهی در زندگیات راحت باشی به مادر فرهنگ احترام بگذار. با بقیه اعضای خانواده فرهنگ هم چنین رفتاری داشتم. همه زندگیام را مدیون مادرم هستم. در فضایی آرام بزرگ شدم، محیط خانهمان خیلی خوب بود.
اینروزها همه در قامت تهیهکننده فعالیت میکنید؟
نسیم: بله، البته من کار اجرا هم میکنم. کار پتینه و نقاشی هم انجام میدهم. کارم در حد حرفهای نیست؛ ولی تابلوهایم را برای مزایده به ترکیه میفرستم و در آنجا خوب فروش میرود. در رادیوی معاونت برونمرزی برنامههای زنده اجتماعی، سیاسی و مذهبی دارم.
نوید: من تهیهکننده رادیو ورزش، صبا و نمایش هستم. بیشتر کارهایم در رادیو ورزش و صبا مربوط به حوزه تفریحات و سرگرمی است. رادیو نمایش هم که ژانرش نمایشی است.
سحر: من در رادیو تهران، پیام و آوا هستم. بهجز کار سیاسی، در همه حوزهها فعالم.
کدامیک از شما پرکارتر است؟
سحر: تقریبا یکسان هستیم؛ البته میتوان گفت نوید بیشتر است. من به دنبال بازنشستگی هستم. ما شانس داشتیم که از بچگی با بزرگان رفتوآمد کنیم. فکر نمیکنم آقای شاملو خانه کسی رفته باشد، ولی بهخاطر جو خانوادگیای که داشتیم، به خانه ما میآمد. آقای محمد نوری میگفت حتی اگر جایی او را دعوت کنند نمیرود، اما به منزل ما میآمد. بابک بیات هم میآمد. این رفتوآمدها و مهمانانی که میآمدند و در حوزههای هنری، موسیقی و ادبیات فعال بودند، باعث میشد به این حرفه علاقهمند شویم. آنها هم در خانه ما احساس راحتی میکردند. در خانه ما روی گشاده و حال خوب بود. مادرم در این قضیه نقش خیلی مهمی داشت. خودش را با همهچیز وفق میداد. فکر نمیکنم پدر از مادرم گلایهای شنیده باشد.
پدر: بهخاطر دارم عصر جمعه در رادیو بودم که بابک بیات زنگ زد و گفت خانه خواهرم هستم جایت خالی است. بعد فهمیدم خانه ماست. با زن و بچهاش آمده بود. خیلی با هم راحت بودیم.
سحر: الان دیگر این طور نیست. اتفاقی است که در کل جامعه افتاده است. اعتماد از بین رفته، چه در جامعه و چه در بین دوستان و همکاران. فقط اعضای خانواده میتوانند به هم اعتماد کنند. آن موقع وقتی افراد دور هم جمع میشدند، صمیمیت و حال خوب بیشتر بود. وجود موبایل خودش یک آفت است.
این یکچیز متداول بود که همکاران بخواهند خارج از سازمان در خانههایشان کار کنند؟
مادر: نه، به این شکل نبود و فقط خانه ما به این شکل بود.
پدر: همیشه بچهها را در خانهام جمع میکردم و هماهنگی و تمرین میکردیم و بعد به رادیو میرفتیم.
چقد در کار به همدیگر کمک میکنید؟
سحر: خیلی زیاد. وقتی دور هم مینشینیم ممکن است حوصله بقیه سر برود، اینقدر که درباره کار حرف میزنیم. در بخشهای مختلف از همدیگر مشورت میگیریم.
مادر: در خانواده ما همیشه حرف اول را فرهنگ زده و تصمیمگیرنده بوده و ما مجری بودیم و ادب و تربیت برایمان مهمترین قسمت بود. در خانواده باید یک نفر تصمیمگیرنده باشد و هرج و مرجی که در خانوادهها تولید میشود به خاطر این است که هرکس میخواهد خودش تصمیم بگیرد.
سحر: من هم مثل پدرم کار کردم. اما آدم به جایی میرسد که میبیند زندگی خانوادگی را ازدست داده؛ بزرگ شدن بچهها، لذتهای زندگی و همهچیز را برای کار فدا کرده است. به همین دلیل نگذاشتم بچهها به این محیط بیایند. شما گفتید دیوانه، من میگویم عاشق. عاشق هیچ چیزی را نمیبیند. ما عاشقیم. جایی هستیم که پول ندارد، استرس زیادی دارد، خواب نداریم و غذا خوردنمان بهموقع نیست و با این حال دوستش داریم. همین الان که در آستانه بازنشستگی هستم، مدیران میگویند مثل تازهکارها کار میکنی. برنامه که روی آنتن میرود، شیب میزان مخاطب، فلت است اما تو که شروع میکنی، پیک مخاطب میآید. میگویند چه کار میکنی؟ میگویم هیچی؛ دوستشان دارم. شنبههای رادیو آوا خیلی پرمخاطب است. الگو شده و مدیر رادیو پیام به همه میگوید حتما این برنامه را گوش کنید و شبیه این کار کنید. یک برنامه طنز با محتوا به نام «چهلتیکه» داشتیم که هنوز بعد از شش، هفت سال دارد تکرار میشود. این برنامه یک ساعت هر روز صبح بود، خیلی مورد اقبال مدیران بیرون رسانه بود و استاد خودم که عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی بود، میگفت حتما باید برنامهات را گوش کنم.
نوید: باید پای اثر هنری، امضا باشد. علت اینکه اینقدر برای برنامهای که روی آنتن میرود یا کارهایی که بیرون انجام میدهم - مثل پادکست - مته به خشخاش میگذارم، همین است. با اینکه اذیت میشوم، نظرم این است تا جایی که میشود، توانم را بگذارم که کار رضایتبخشی انجام بدهم. عوامل برنامهساز به این اعتقاد دارند که وقتی خودشان میگویند یک برنامه خوب است، حتما شنونده هم دوست دارد؛ ولی وقتی خودشان برنامهای را نمیپسندند، مطمئنا روی مخاطب هم تاثیر میگذارد. یکی از کارهایی که در رادیو نمایش میکنم، این است که به فراخور محتوای نمایش و موضوع، موسیقی میخرم که هزینه چندانی ندارد. سعی میکنم از موسیقیهایی استفاده کنم که کمتر شنیدهشده یا شنیده نشده باشد. آقای میرطاهر مظلومی همیشه میگوید دوست دارم با نوید کار کنم؛ چون هم سلیقه یکدیگر را میدانیم و هم میداند که وقتی این کار را انجام میدهم با جان و دل انجام میدهم. خودم این حساسیت و وسواس را دارم و حتی اگر دستیار و آیتمساز هماهنگ هم داشته باشم، دوست ندارم کار را به دوستان بسپارم و دوست دارم خودم پایش بنشینم و با سلیقه خودم کار را انجام بدهم تا کاری شسته رفته از آب دربیاید.
نسیم: عاشق خانوادهام هستم و از پدر و مادرم ممنونم! همیشه در خانه فضایی برای ما ایجاد کردند تا بتوانیم خیلی خوب به چیزهایی که علاقه داریم، دست پیدا کنیم. الان هم که در جایی گیر میکنم و از آنها کمک میخواهم نظرات و کمکهایشان برایم خیلی ارزشمند است. همیشه میتوانم روی کمکهایشان حساب کنم.
سحر: من هم عاشق خانوادهام هستم. خانهمان محور و پایگاه است. همه دور هم جمع میشویم. با این که معاشرت را خیلی دوست ندارم، ولی یکی از بهترین تفریحاتم حضور در کنار خانوادهام است. همیشه به داشتن چنین پدر، مادر، خواهر و برادری افتخار میکنم.
نوید: برتری که شاید در خانواده ما نسبت به دیگر خانوادهها مشهود باشد این است که هم در کار و هم در مسائل عاطفی - اجتماعی پشت هم هستیم. اتفاق خوبی که در خانوادهمان افتاده، این است که معمولا همیشه با افراد بزرگ نشست و برخاست داشتیم و این خیلی کمک میکرد. فرصت همنشینی خیلی مهم است که برای هرکسی پیش نمیآید.