راستش برای همینچیزها است که میگوییم زبان خیلی بیشتر از یک نهاد اجتماعی است. انگار زبان هر ملتی در جایی از وجودشان نشسته که دقیقا قسمتی از جانشان است. وقتی همزبان باشیم، همدل میشویم و روحها در یکجایی باهم به اشتراک میرسند که آن هم زبان مادری است.
ای تو میراث نیاکان
شما با چهزبانی فکر میکنید؟ به چهزبانی خواب میبینید؟ قطعا اهل هرکجا که باشید و بههر زبانی که صحبت کنید، با همان زبان فکر میکنید، خواب میبینید و رویا میسازید. در یک کلام، زبان ذهنی آدمها همان زبان مادری است. حالا ممکن است با خودتان بگویید آدمهایی که با مشکلات شنوایی و گفتاری به دنیا میآیند، به چهزبانی فکر میکنند؟! تا اطلاع ثانوی که من در خدمت شما هستم، جواب قانعکنندهای برای این سؤال پیدا نشده و محققین معتقدند کمترکسی پیدا میشود که برای فکرکردن، زبانی خودساخته داشته باشد یا با زبانی غیر از زبان مادری فکر کند.پیوند میان روح و زبان از دوران جنینی آغاز میشود. وقتی که مادر با جنین صحبت میکند، مهم نیست صحبتها روزمره باشند یا اشعاری از شعرای معروف. درهرحال، جنین برای تشخیص و شناخت زبان مادر تلاش میکند. بعد ازآن وقتی به دنیامیآید اعصاب شنوایی کار خودرابا دقت بیشتری دنبال میکنند و زبان مادری در عمیقترین لایههای وجود ما مینشیند. آنقدر عمیق که حتی اگرسالها بعد آلزایمر بگیریم، زبان مادری را از یاد نمیبریم. همین همبستگی نقطه اتصال ما به دنیای امروز و تاریخ دیروز است. اینکه داستانها و افسانهها رامیفهمیم، به تاریخ و تمدن خود میبالیم و اشعار و موسیقیهای محلی را زمزمه میکنیم، از تاثیرات زبان است وما برای بقا راهی جز حفظ و پاسداری اززبان مادریمان، فارسی، نداریم. فارسی را پاس میداریم زیرا گفتهاند / قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
این بچههای امروزی
بچه این خاک نیستید اگر مادربزرگ وپدربزرگ یا پدر ومادرتان دستکم یک بار به شما نگفته باشند «ما که زبان شما را نمیفهمیم» یا وقتی از یک واژه خندهدار و البته محدود به لغتنامه خودتان استفاده میکنید، نهتنها لبخند نزنند بلکه با جدیت بپرسند خب یعنی چه؟ و شما درنهایت تبدیل شوید به یکی از همان بچههایی که در فامیل و خانواده سکوت اختیار کردهاند اما مجلسگرمکن دوستان مدرسه و باشگاه و کلاس زبان هستند.یک دایره لغات عجیب که همه بلد نیستند و اتفاقا سخت میشود یاد گرفت. مثلا من چطور باید برای مادربزرگم توضیح بدهم آدم در فلانموقعیت باید بگوید «یویو» و این یویو با توپهای خاطرهساز بچگیتان فرق میکند و نوعی ابراز احساسات است. یک تغییر و شکاف میاننسلی که در زبان معیار و گفتار هم خودش را نشان داده. کلمات معادلی که عمدتا از زبان انگلیسی گرفته شدهاند و متاسفانه یک جاهایی نماد کلاس به حساب میآیند. مثلا از دید بعضیها که امیدوارم ما از آنها نباشیم و نشویم، شما اگر خط قرمز داشته باشید،متعصب به حساب میآیید امااگر برای خودتان«رِد فلَگ»داشته باشید، فرد متشخصی هستید که اجازه نمیدهد کسی پابرهنه وسط زندگیاش بدود.نسلی که جز برای تبریک قدم نورسیده از گوگولی استفاده نمیکرد حالا باید میپذیرفت که گوگولی یعنی «کیوت»، بامزه یعنی «فان» و اگر آدم مسخره، خاص و غیرقابل پیشبینیای باشید، سم که چه عرض کنم «تاکسیک» به حساب میآیید.
فینگیلیش
درراستای خلاقیتها و شاهکارهای ما ایرانیها در طنازی، باید به فینگلیش اشاره کرد که تنوع و تغییری در نوشتار زبان فارسی بود.فینگلیش یا همان فارسی راانگلیسی نوشتن یا صحیحترش، انگلیسی تایپکردن و فارسیخواندن است که اتفاقا یک دورانی بهشدت مورد استقبال قرار گرفت و از هر ده صفحه چت، دستکم شیش تا فینگلیش بود. حتی من یادم هست که بعضی با جدیت فینگلیش را به بقیه هم یاد میدادند.همان دستور زبان، همان لغات، همان اصطلاحات اما با حروف الفبای لاتین که تنها نتیجهاش یک دوران جوگیری بود و چیزی هم به زبان فارسی اضافه نکرد! البته شد یکی از آن خاطرات فراگیر ما ایرانیها که میتوان از آن یاد کرد و با هر بار یادآوریاش برگهای زبان انگلیسی میریزد. خوشبختانه این روند ادامه پیدا نکرد وگرنه فردوسی خدابیامرز هم تا قیامت در گور میلرزید.نمیدانم از کجا و چطور بعضی به این نتیجه رسیدند که رسمالخط زبان مادریاش کفایت نمیکند و لازم است حروف الفبای زبانهای دیگر را قرض بگیرد تا کارش راه بیفتد. همان دسته عزیزانی که زبان فارسی را قدیمی تلقی میکنند و به خیالشان اگر چیزی قدیمی باشد، تاریخ مصرفش هم گذشته است، هنوز هم فینگلیش تایپ میکنند. یک فارسی دستوپا شکسته که فقط لباس فرنگی تنش کردهاند و از نظر من این لباس برای زبانی مثل فارسی با آن قدمت و عظمت، خیلی کوچک است.
اینفارسی
و بالاخره رسیدیم به آن دایره لغات عجیب و جدید دهههشتادیها که شاید در نگاه اول بیمعنا بهنظر برسد که با یک ترجمه کوچک معنادار میشود اما در زبان انگلیسی. یادتان هست برای فینگلیش گفتیم فارسی را انگلیسیکردن؟! برای داشتن این دایره لغات شما باید انگلیسی را فارسی بگویید، بنویسید و مجدد همان عبارت فارسی را برای نسلهای قبل ترجمه کنید.احتمالا همه شما با عبارت «من اینجوری بودم که...» آشنایی دارید؛ این عبارت، یک برگردان فارسی از «and i was like»بهمعنای من مثل فلانچیز بودم است که معمولا بهعنوان واکنش استفاده میشود. مثلا در موقعیتی علی با محمد دعوا کردهاند و حالا شما به جای اینکه بگویید واکنش من اون لحظه فلانچیز بود میگویید «من اینجوری بودم که بس کنید»؛ بههمین راحتی!
در اصطلاح زبانشناسی به اینکار گرتهبرداری میگویند که در صورت حفظ اصالت زبان، آنقدرها هم بد نیست و ممکن است گاهی چیزی به زبان اضافه کند اما نباید فراموش کنیم که هیچزبانی، زبان مادری نمیشود و گرتهبرداری آنقدرها هم توصیه نمیشود. توجه داشته باشید که گرتهبرداریها اگر درست و اصولی و در چارچوب زبان شکل نگیرند، یک آشفتهبازار واژگانی درست میشود و آدم هم زبان خودش یادش میرود هم زبان دیگری را یاد نگرفته است. پس باید حواسمان باشد که شبیه داستان معروف زاغ و کبک نشویم و راهرفتن یادمان بماند. اگر هم بخواهیم نمونههای فراگیرتر این نوع گرتهبرداریهای جدید را ببینیم، باید سری به بارگاه پرجلال و جبروت فضای مجازی بزنیم و وقت نازنینمان را برای کامنتخواندن صرف کنیم.