دکتر حامد حاجی حیدری، جامعهشناس و استاد دانشگاه در گفتوگو با «جامجم» از چرایی کمرنگشدن اثرگذاری سیاستهای مختلف در حوزه فرهنگ میگوید.
چرا در بسیاری از سیاستهای کلان کشور حوزه فرهنگ نادیده گرفته میشود و همچنان در حاشیه تصمیمگیریها دیده میشود؟
پرسش شما از یک پیشفرض آغاز میشود؛ بهگمانم عبارت «در حاشیه دیده میشود» خود نیازمند واکاوی است؛ زیرا، باید دید این «حاشیهنشینی» یک واقعیت عینی است یا محصول نوعی صورتبندی خاص از نسبت فرهنگ و سیاست. آیا واقعا فرهنگ در حاشیه است یا آنکه دستگاه تحلیلی ما از «مرکز» و «حاشیه» نیازمند بازتعریف است؟ اگر از منظر ساخت قدرت و تاریخ سیاستگذاری در ایران نگاه کنیم، فرهنگ نهتنها در حاشیه قرار ندارد، بلکه محور شکلدهنده بسیاری از تصمیمهاست؛ اما، مشکل آنجاست که صورتبندیهای متعارف در علوم سیاسی و سیاستگذاری (که عمدتا بر اقتصاد، مدیریت تکنوکراتیک و شاخصهای قابل کمیسازی تکیه دارند) قادر نیستند این محوریت پنهان و ساختاربخش را مشاهده کنند. البته شخصا باور دارم که از یک دیدگاه مدیریتی تکنوکراتیک هم فرهنگ جایگاه ممتازی در سیاست فعلی ایران دارد، ولی به هر تقدیر این مفهوم در ایران بیش از آنکه یک «بخش» باشد، «زیرساخت معنایی» اغلب سیاستهاست و جهتگیری کلانسیاستها از آن تغذیه میشود؛ اما ازآنجاکه این جهتگیری در لایههای عمیق رخ میدهد و کمتر در قالب سیاستهای اجرایی صریح تجلی پیدا میکند، در نگاه سطحی وضعیتش شبیه به حاشیهنشینی جلوه میکند.
تصحیح این برداشت نیازمند چیست؟
برای تصحیح این برداشت، مفید است که یک افق دید جهانشمولتر داشته باشیم؛ ما در ایران نهادهای سطح بالای حکمرانی فرهنگی و فناورانه مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی، مرکز ملی فضای مجازی، سازمان ملی هوش مصنوعی و مجموعههای گسترده سیاستگذار فرهنگی را تعریف کردهایم که حتی بسیاری از قدرتهای جهانی مانند چین و ایالات متحده، بهصورت متمرکز و حکمرانیشده، از نمونه مشابه آن برخوردار نیستند؛ یعنی، برخلاف تصور رایج، فرهنگ در ایران نهتنها کمرنگ نیست، بلکه در ساختار حکمرانی، شناساییشده و دارای جایگاه تشکیلاتی ممتازی است.
پس باید پرسید چرا نتیجه مطلوب نمیگیریم؟
اگر گمان میکنیم که این میزان از تمرکز نتیجه کافی را بهبار نیاورده، قدری هم باید به قدرتمند بودن پلتفرمهای مهاجم توجه کنیم. این پلتفرمها، اعم از غولهای فناوری اطلاعات تا شبکههای اجتماعی فراملی، نهتنها رسانه که «زیستجهان»های کامل و جذابی خلق کردهاند که با سبک زندگی، ارزشها و هنجارهای خود، در تقابلی سازمانیافته با الگوی حکمرانی متمرکز در سرتاسر جهان قرار گرفتهاند. در چنین میدانی، نهادهای متعارف فرهنگی، حتی با برخورداری از بالاترین سطح حمایت سیاسی، عملا در حال جنگ نامتقارنی هستند که در آن قواعد بازی را رقیب تعیین میکند.
در حال حاضر، کدام نهادها یا سازمانها بیشترین نقش را در تقویت یا تضعیف فرهنگ عمومی دارند؟
با توضیحاتی که دادم، باید روشن کرده باشم که نباید به سازمانها و نهادها و دستگاههای متعارف فشار بیشتری بیاوریم. ما با یک اکوسیستم معنایی شبکهای و پیچیده روبهرو هستیم که اقدام در بستر آن، نیاز به درک تازهای از عملگرایی شبکهای دارد. در لایه نخست، باید بر «شبکههای اجتماعی دیجیتال» تمرکز کنیم که امروزه بهعنوان قدرتمندترین نهادهای اثرگذار بر فرهنگ عمومی عمل میکنند. این پلتفرمها تنها یک رسانه نیستند، بلکه به فضایی برای زیست فرهنگی بدل شدهاند که منطق خود را بر زندگی کاربران تحمیل میکنند. آنها از طریق مکانیسمهای الگوریتمی، تولید و تقویت «روندهای فرهنگی»، ایجاد «شبکههای همافزایی نمادین» و «تعریف مجدد ارزشها» عملا به اصلیترین بازیگر عرصه فرهنگ عمومی تبدیل شدهاند. قدرت این نهادها در غیرمتمرکزبودن، سرعت انتشار و توان ایجاد «اتاقهای پژواک» فرهنگی است. در لایه دوم که باید با تاکید بسیار بیشتری به آن پرداخت، «خانواده و نظام خویشاوندی» قرار دارد. خانواده بهعنوان نخستین و پایدارترین نهاد اجتماعی، کارگاه اصلی تولید و انتقال فرهنگ است. در متن خانواده است که مفاهیم پایهای، چون اعتماد، مسئولیتپذیری، احترام و همبستگی در فرد درونیسازی میشود؛ اما آنچه در تحلیلها غالبا نادیده گرفته میشود، نقش «نظام خویشاوندی» در مقیاسی وسیعتر است.
بیشتر در این باره توضیح میدهید.
شبکه خویشاوندی، در گذشته نهچندان دور، کارکرد یک «شبکه امنیت فرهنگی» را ایفا میکرد. این شبکه گسترده، هم در انتقال سینهبهسینه فرهنگ عامه نقش داشت، هم با ایجاد حس تعلق به یک تاریخچه مشترک، پشتوانهای برای مقاومت در برابر تغییرات فرهنگی شتابزده بود. احیای این نهاد نیازمند سیاستگذاری هوشمندانهای است که هم بر استحکام نهاد خانواده متمرکز شود و هم ارتباطات بیننسلی و خویشاوندی را تقویت کند. برنامههایی مانند ترویج گردهماییهای خانوادگی، احیای مراسم مرسوم با محوریت خویشاوندی و ایجاد فضاهای عمومی مناسب برای تعامل نسلهای مختلف خانواده میتواند در این مسیر اثرگذار باشد. در لایه سوم، طیف رسانههای تودهگیر قرار میگیرند. رسانههایی مانند سینما، تلویزیون، تئاتر، نشر و موسیقی، هنوز هم تاثیراتی دارند و مورد توجه عامه هستند و بررسیها نشان میدهند که بهرغم انتظار، رسانههای متکی بر پلتفرم اینترنت نتوانستهاند آنها را کاملا از میدان خارج کنند. «نهادهای دینی» بهرغم همه تهاجمها، از آنجا که مستقیما به ریشه فطری انسانها نقب میزنند، سایبانهای مقدس بیرقیبی هستند که همچنان هم در سرتاسر دنیا و به ویژه در کشور ما نفوذ عظیمی دارند و باید ظرفیتهای آنها را بهنحو سنجیده و حسابشدهای پای کار رویارویی با آسیبهای اجتماعی جدید آورد.
چه اولویتهایی را برای بازآرایی سیاستهای فرهنگی کشور پیشنهاد میکنید؟
در درجه اول، نیازمند گذار از ساختارهای مرسوم و متمرکز حکمرانی به سمت سایبرحکمرانی و حکمرانی قرارگاهی هستیم. سایبرحکمرانی و حکمرانی قرارگاهی باید مجهز به «سامانه پایش هوشمند» باشد که بتواند بلادرنگ، تحولات را رصد کند و واکنشهای سریع و هدفمند را طراحی و راهبری کند. همچنین، باید «شبکههای غیرمتمرکز» تکثیر شوند که با بهرهگیری از ظرفیتهای محلی، بتوانند سیاستهای کلان را بومیسازی و اجرا کنند. این نظام حکمرانی نوین باید بر پایه «مدیریت پروژهای» و «ارزیابی مبتنی بر نتایج» استوار باشد و از شیوههای مرسوم و فرسوده فاصله گیرد. نکته دومی که به آن تاکید کردم، مشعر به اهمیت خانواده و احیای ساختارها و عملکردهای خویشاوندی بود؛ و نکته آخر اینکه هرچند دشوار، ولی باید با کمک پلتفرمها و شرکتها، یک اکوسیستم جامع زیست دیجیتال درست کنیم که مهاجرت از اکوسیستمهای قبلی به آن شدنی و آسانسازی شده باشد و بتواند اجتماع ما را در متن یونیورس جدید بازسازی و احیا کند.
بیتوجهی یا سهلانگاری در برابر ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی، به ویژه در حوزه پوشش، چه پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدتی برای جامعه دارد؟
وقتی از ناهنجاری حوزه پوشش سخن میگوییم، در واقع با پدیدهای روبهرو هستیم که هم ریشه در تحولات جهانی دارد و هم متأثر از سیاستهای داخلی است. من اصرار دارم که باید به این موضوع مثل هر موضوع دیگر افق جهانی باز کنیم تا بهتر به ریشهشناسی موفق شویم. وقتی از یک دیدگاه جهانشمول به موضوع برهنگی و پوشش توجه میکنیم، نقش پلتفرمهای تصویرمحور مانند اینستاگرام و تیکتاک را برجسته مییابیم. این پلتفرمها با تبدیل بدن به کالایی برای نمایش و مصرف، بهتدریج مرزهای حیا و عفت عمومی را جابهجا میکند. مکانیسم عمل آنها مبتنی بر ایجاد یک «اقتصاد سرمایه نمادین ــ اجتماعی» است که در آن، هرچه نمایش بدن جسورانهتر باشد، پاداش نمادین و به تبع، مادی بیشتری دریافت میکند. این فرآیند، «برهنگی تدریجی» را عادیسازی میکند. این تدریج، منجر به «کاهش حساسیت اخلاقی» شده است. وقتی نمایش بدن بیقیدوبند در فضای عمومی (چه دیجیتال و چه عینی) بدون واکنش مواجه شود، بهتدریج بهعنوان هنجار جدید پذیرفته میشود. این پذیرش تدریجی خصوصا از آن جهت که در مقابل ریشه تاریخی مناسبات اجتماعی صورت میگیرد، «تضعیف زبان مشترک اخلاقی» را در پی دارد، بهگونهای که افراد جامعه دیگر معیار مشخصی برای تشخیص حریم خصوصی از عمومی ندارند. در چنین شرایطی «گسترش فردگرایی افراطی» را شاهد خواهیم بود، جایی که هر فرد خود را محق میداند بدون درنظر گرفتن تأثیر اجتماعی، هرگونه پوششی را انتخاب کند. این فردگرایی بهنوبه خود «کاهش سرمایه اجتماعی» را بهدنبال دارد؛ چرا که اعتماد متقابل (که شرط لازم برای هرگونه کنش جمعی است) در جامعه رو به زوال میگذارد.
و پیامدهای بلندمدت این مسأله چیست؟
پیامدهای بلندمدت بهمراتب عمیقتر است. در درازمدت، این روند به «بحران در انتقال فرهنگی» منجر میشود. جامعهای که نتواند در مورد مرزهای اخلاقی و فرهنگی خود وفاق نسبی داشته باشد، در انتقال ارزشهای اساسی خود به نسل آینده ناتوان خواهد بود. این بحران بهویژه در مورد ارزشهایی که نیاز به درونیسازی عمیق دارند، مانند حیا و عفت، نمود بیشتری پیدا میکند. از سوی دیگر، «تغییر در معماری اجتماعی فضاها» را شاهد خواهیم بود. پوشش نامتعارف بهتدریج فضاهای عمومی را دچار دگرگونی میکند، بهگونهای که این فضاها دیگر نمیتوانند کارکرد اصلی خود، یعنی تقویت همبستگی اجتماعی را ایفا کنند. در نهایت «تضعیف هویت جمعی» رخ میدهد، چرا که نمادهای بصری که از مهمترین عناصر هویتساز هستند، دچار گسست و چندپارگی میشوند. به نظر من، راه برونرفت از این شرایط، مستلزم تغییر سریع و رادیکال در نگرش ما به سایبرفضا است. زمان آن فرا رسیده که همگی از «شوخی با سایبرفضا» دست برداریم و اگر دلایلی هست که عناصری از سایبرفضا خطرناک هستند، باید در رویارویی با آنها مانند یک بیماری خطرناک مانند کووید ــ ۱۹ جدیت به خرج دهیم. فیالمثل، اگر جهان باور کرده و ما هم باور داشتیم که پلتفرمی مانند اینستاگرام به آلودهترین فضای ارتباطی تبدیل شده، باید قاطعانه روی «استراتژی مهاجرت» از آن تمرکز کنیم. این مهاجرت مستلزم ایجاد «پلتفرمهای داخلی کارآمد» است که هم از نظر فنی قابل رقابت باشد و هم از نظر فرهنگی براساس ارزشهای اخلاقی قابل دفاع طراحی شده باشند، اما ایجاد پلتفرم به تنهایی کافی نیست، بلکه باید «ابزار کاربرپسند و آسان» برای تسهیل مهاجرت کاربران از پلتفرمهای خارجی به داخلی تدارک دیده شود. این ابزار باید بتواند به صورت خودکار محتواها و ارتباطات کاربران را انتقال دهد، دردسر مهاجرت را به حداقل برساند و انگیزههای ملموسی برای این جابهجایی ایجاد کند. البته درک میکنم این بایدها که ما بهسادگی میگوییم، به لحاظ فنی بر لبه فناوری قرار دارد ولی اگر واقعا میخواهیم از پس دشواریهای فرهنگی برآییم، باید این گامهای فنی را برداریم. باید «زیستبوم دیجیتال کامل» طراحی و اجرا کنیم که پاسخگوی تمامی نیازهای کاربران باشد. این زیستبوم باید از شبکههای اجتماعی تا سرویسهای پرداخت، از پلتفرمهای سرگرمی تا ابزارهای کاری را دربر گیرد. در این مسیر، یک معماری اصطلاحا OSI لازم است تا مشارکت همه را برای «تولید محتوای کیفی» روی پلتفرم جدید تسهیل کند که این هم کار بسیار دشوار، اما لازمی است. «ایجاد جامعههای آنلاین پویا» حول محورهای علایق سازنده میتواند به ماندگاری کاربران در پلتفرمهای ایرانی کمک کند تا آنها نیز به نوبه خود بتوانند لایه محتوا در معماری OSI را تقویت کنند. با تقسیم کار شبکهای جدید تا حدی پیش برود که ما در تولید محتوا از حالت انفعالی فعلی طی یک برنامه واقعبینانه چهار یا پنج نسل دیجیتال به تعادل و تهاجم برسیم؛ اگر هر نسل دیجیتال را متوسط سه سال درنظر بگیریم، زمان لازم برای این تغییر ۱۲ تا ۱۵ سال است.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
اصغر شرفی در گفتوگو با جام جم آنلاین:
تینا چهارسوقی امین در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سهراب بختیاریزاده در گفتوگو با جامجم: