زحمت باران
گزارش تپش از سیل‌های مرگباری که غافلگیرمان کرد

زحمت باران

دیگر...

بچه‌ که بودم، همه‌چیز شگفت‌انگیزی عجیب و غریبی داشت. شب یلدا واقعا طولانی‌ترین شب سال بود و آدم‌ها مثل شخصیت قصه‌های مادربزرگم، یا سیاه بودند یا سفید! فال حافظ برایم سخت‌ترین متن دنیا بود و فهمیدنش شکستن شاخ غول.
بچه‌ که بودم، همه‌چیز شگفت‌انگیزی عجیب و غریبی داشت. شب یلدا واقعا طولانی‌ترین شب سال بود و آدم‌ها مثل شخصیت قصه‌های مادربزرگم، یا سیاه بودند یا سفید! فال حافظ برایم سخت‌ترین متن دنیا بود و فهمیدنش شکستن شاخ غول.
کد خبر: ۱۴۸۶۲۱۴
نویسنده مریم شاهپسندی - نوجوانه
 
در مهمانی‌ها از همه شلوغ‌تر بودم و لای دست و پا و حرف‌های بزرگترها گم می‌شدم؛ دلم می‌خواست من هم چیز مهمی بگویم اما هیچ حرفی برای ارائه در میان جملات قلمبه و سلنبه و تحلیل‌های سیاسی‌شان نداشتم. خودم را قاطی زن‌ها می‌کردم و به طریقه پاک کردن لکه‌ سخت با فلان لکه‌گیر گوش می‌دادم و حوصله‌ام که سر می‌رفت، کنار دست بابا لم می‌دادم و درباره قیمت فلان ماشین که بالا رفته، می‌شنیدم. گاهی هم برای جلب توجه یک چیزهایی می‌پراندم که خداروشکر حافظه ضعیفم یاری‌ام نمی‌کند و یادم نیست چه می‌گفتم. هر وقت هم از مهمانی برمی‌گشتم، از خودم می‌پرسیدم که چرا بزرگترها مشتاق تمام شدن دورهمی‌ها هستند؟ چطور می‌توانند برای لحظه‌ای بیشتر ماندن، پا زمین نکوبند؟ اصلا چطور دلشان می‌آید‌‌ با جمله‌‌ زحمت را کم کنیم‌ از جا بلند‌شوند؟
در این روزها که بدو بدو‌های زندگی‌ام دارد بیشتر و بیشتر می‌شود، وقتی این ماه‌های آخر سال می‌رود روی عمرم و ترس‌ها به جانم می‌افتد، بیشتر از قبل به کودکی‌ام فکر می‌کنم؛ به خاطره‌های خوبی که برای تکرار شدن‌شان تلاش می‌کنم اما بعید می‌دانم! به این‌که حالا من شعرهای حافظ را در جمع‌های خانوادگی می‌خوانم، خودم متوجه زمان کم کردن زحمت می‌شوم، دیگر مادر بزرگم نیست و قصه‌ها هزاران شخصیت به درد نخور دارند، به همان حرف‌های قلمبه و سلنبه که حالا خودم هم بلدم به هم ببافم و از همه این‌ ها مهم‌تر، به این‌که چطور دلم می‌آید برای لحظه‌ای بیشتر ماندن، پا به زمین نکوبم؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها