چند سال قبل که افسر ویژه جنایی تهران بودم و پروندههای جنایی را رسیدگی میکردم، در یک روز سرد زمستانی، زن میانسالی با برگه قضایی وارد اداره جرایم جنایی شد و پس از صحبت با رئیس اداره، روبهروی میز من نشست. او برگهای به من داد و مدعی شد: دخترم، شیلا از دیروز گم شده و نگران او هستیم. هرچه به موبایلش زنگ زدم، جوابگو نبود. میترسم بلایی سرش آمده باشد. از شاکی خواستم آرام باشد و توضیح دهد دقیقا چه اتفاقی افتاده است.
او شروع به صحبت کرد و گفت: شیلا یک نخبه دانشگاهی بود که سه ماه قبل از بهترین دانشگاه کشور فارغالتحصیل شد. او در این مدت مشغول فرستادن رزومه به دانشگاههای خارجی بود تا بتواند بورسیه گرفته و برای ادامه تحصیل به خارج برود. دخترم از طریق همکلاسیاش، سامان با پسری به نام جاوید آشنا شده بود که این پسر ادعا کرده بود میتواند دلار برای دخترم تهیه کند، شیلا هم مقداری طلا داشت که فروخت و به جاوید داد تا دلار بگیرد اما فهمیدیم تمام دلارها تقلبی است. دیروز صبح شیلا از خانه خارج شد تا پیگیر پس گرفتن پولش شود اما دیگر هیچ خبری از او نشد.
بعد از ثبت اظهارات زن میانسال، تحقیقات را آغاز کردم. با بررسی تلفن شیلا و پیامهایش متوجه شدم که او با جاوید روابط عاطفی داشته است. سراغ پسر جوان را گرفتم که مشخص شد او همزمان با مفقودی شیلا ناپدید شده است. سامان را احضار کردم که او مدعی شد، از شیلا و جاوید خبر ندارد اما باعث آشنایی آن دو شده است. از حرفهای سامان متوجه شدم که موضوعی را مخفی میکند و به همین خاطر با هماهنگی بازپرس پرونده، او را بازداشت کردم.
چهار روز از گم شدن شیلا میگذشت که محل اختفای جاوید را کشف کردیم. با همکاری تیم عملیات به مخفیگاه او در جنوب تهران رفتیم و پسر جوان را دستگیر کردیم.شبانه او را به اداره اگاهی آوردم اما مدعی شد خبری از شیلا ندارد. چند روزی از او بازجویی شد تا اینکه بالاخره به قتل شیلا اعتراف کرد و گفت: دختر جوان را کشتم و جسدش را مثله کردم.از او خواستم واقعیت را بگوید که پسر ۲۸ ساله شروع به اعتراف کرد و گفت: چند ماه قبل شیلا را ملاقات کردم که او همکلاسی سامان بود و مدعی بود میخواهد از ایران برود، من هم قول دادم کمکش کنم. چندباری دختر جوان را دیدم که عاشقش شدم و رابطه عاطفی ما شکل گرفت. یک روز او یک کیف به خانه من آورد و گفت مقداری سکه دارد که پساندازش است و میخواهد آن را تبدیل به دلار کند تا چند ماه اول زندگی در اروپا اذیت نشود. من هم گفتم میتوانم این کار را برایش انجام دهم. اول چند سکه از کیفش برداشتم و او متوجه نشد. بعد با هماهنگی سامان، همه سکهها را برداشتم و دلار تقلبی به شیلا دادم. نمیدانم چرا این کار را کردم. من آیندهام را با شیلا میدیدم و حالا با این کار گند زده بودم به آن. چند روز بعد او فهمید، عصبانی شد و جر و بحث کردیم. ساعتی بعد به خانهام آمد و بازهم سر و صدا راه انداخت. ترسیده بودم، فحاشی میکرد و میترسیدم آبرویم را در برابر همسایهها ببرد. هرچه سعی کردم آرامش کنم، نشد. برای همین با اسلحه سامان که در خانه من بود به سمتش شلیک کردم و کشتمش، بعد هم جسدش را مثله کردم و از سامان خواستم برای انتقال جسد کمکم کند. او آمد و جسد را به خارج از شهر انتقال داده، خاک کردیم. با اعترافات پسر جوان، سامان را برای بازجویی آوردم که گفت: جاوید و شیلا از طریق من آشنا شدند اما نقشی در قتل نداشتم. البته قبول دارم که میدانستم جاوید قصد دزدی دارد و به شیلا نگفتم اما در قتل نقشی نداشتم.با این اعترافات از آنها آدرس محل رها کردن جسد را پرسیدم که اعتراف کردند. ساعت ۳ بعدازظهر بود که راهی آن محل شدیم و چند قطعه از پیکر دختر جوان کشف شد.دو پسر جوان صحنه قتل و خارج کردن جسد را بازسازی کردند.
با تکمیل پرونده، هنوز هم برایم جای سؤال بود که چرا باید یک دختر نخبه علمی چنین سرنوشت شومی داشته باشد.