در این مورد چند نکته به نظرم میرسد که میگویم و امیدوارم به درد همه بخورد.
۱. اولا در مورد استرس باید بدانیم که بخشی از آن زاییده خیال ماست. کافی است به برخی از مسئولان و بزرگان ما نگاه کنی که چقدر با پیچیدهترین موضوعات در آرامش برخورد میکنند. مورد داریم که طرف در کمال خشوع و خضوع اعلام کرده است که مثلا از دیپلماسی هیچ سر در نمیآورد و آن را بلد نیست. ولی در کمال آرامش به آن ورود میکند و به کشورهای دیگر سر میزند و بالاخره یک جوری کار را از آب در میآورد.
۲. البته سندرومهای زیادی هست که ریشه در کودکی و حتی در آبا و اجداد آدم هم دارد. مثلا سندروم مغز بیقرار که ممکن است باعث شود یک نفر دائم در حال آسیب زدن به اطرافیانش باشد. که این در مورد افرادی که اجدادشان در جایی به نام اورشلیم زندگی میکردند شایع است. جالب اینجاست که بعد از انجام چند قتل عام خودشان به ترامپیست مراجعه میکنند که البته او هم دستی روی سرشان میکشد و میگوید:«یه چند هزار نفر دیگه بکشی دلت آروم میشه. برو نترس من پشتتم!»
۳. استرس البته یک جاهایی هم طبیعی است. مثلا ممکن است تو نانوایی باشی که در اثر قطعی چندساعته برق، خمیرهای نانت ترش شوند و به خاک سیاه بنشینی. پس هر روز استرس این را داری که کی قرار است برقت قطع شود و این خیلی هم مفید است. حداقل ممکن است عاقلانه عمل کنی و به جای داد و فریاد که هرگز به جایی نمیرسد شغلت را عوض کنی که الکی هم در مصرف برق بیش از اندازه سهیم نشوی.
۴. تحقیقات نشان میدهد تجربیات ناخوشایند دوران کودکی مثل بیتوجهی، منجر به کاهش عزتنفس و احساس شرم و بیارزشی میشود که اثرات آن تا بزرگسالی باقی میماند. خب خدا را شکر هم پدر و مادرهای عزیز هم مدرسه هم جامعه هم محتواهای اینستاگرام همگی حواسشان را جمع کردهاند که همه این موارد را یکجا تقدیم کودکان و نوجوانان کنند تا خدای نکرده کسی از نداشتن استرس رنج نبرد و در این مورد عدالت برقرار شود و کسی احساس کمبود نداشته باشد!
نیما اسدی ۱۸ساله ازاصفهان دریکی ازشبکههای اجتماعی فضای مجازی سوالی مطرح کرده که :«من به هنر علاقهمند هستم به خصوص بازیگری. به نظرتان چطور میتوانم آنقدر در این زمینه پیشرفت کنم که جایزه خوبی در این مورد بگیرم. گرچه فکر میکنم داخل ایران قدرم را نمیدانند ولی من واقعا دوست دارم دیده شوم. آینده من را چه پیشبینی میکنید»
۱. جایزه گرفتن در جایگاه هنرمند در کشور ما اصلا هم سخت نیست. این را حتی حافظ هم میداند. مثلا همین جناب حافظ در جشنی که هر از چندگاهی برگزار میشود و در آن به بازیگران و کارگردانان و خلاصه دستاندرکاران فیلمها و سریالهای پر بیننده و پر مخاطب و محبوب کلی جایزه تقدیم میکند. البته که از نظر ایشان داشتن یک «نیسان آبی» با همه مسخره بودنش با ارزشتر از هر چیز «زیرخاکی» است با وجود آن همه مخاطب و زحمت کلی هنرمند.
۲. ضمنا من با پیشبینی و پیشگویی مخالفم ولی در مورد اینکه تو در داخل کشور آینده خوبی نداری میتوانم پیشبینی کنم. پس شما میتوانی با نام هنری ارژنگ به تورنتو مهاجرت کنی و راننده تاکسی شوی. یا حتی به عنوان بازیگر یکی از سریالهای ایرانی که بیش از ده هزاربار از تلویزیون پخش شده بروی کانادا و راننده آمبولانس باشی. یا حتی با اسم هنری اشکان بعد از کلی افتخار و مسئولیت پردیسهای معروف سینمایی بروی ایتالیا و دهنت آسفالت شود. چرا که نه!
۳. از دیده شدن گفتی. پیشنهاد میکنم با دانشجوهای فرهیخته کشورمان هم مشورت کنی. مثلا دانشگاه علوم و تحقیقات ایدههای عجیب و غریبی دارد که بعضا جواب هم میدهد. اتفاقا مورد داشتیم که هیچ کدام از تروماهای دوران کودکی که در سؤال قبل گفتم را هم نداشته؛ چون بدون هیچ استرسی خودش و خانوادهاش و دانشگاهش و کشورش و اساسا جایگاه دختر و جایگاه دانشجو را بیآبرو کرده تا دیده شود.
۴. «رویاهایت را جدی بگیر. برای رسیدن به آنها هیچ سنی دیر نیست!» این رو توی مترو خوندم زیر تصویر پوشک بزرگسال ولی گفتم ممکنه اینجا هم به درد شما بخوره.
مادری هم از تهران حوالی میدان رازی برای من نامه نوشته و خواسته اسم و فامیلشان مخفی بماند. بعد از ابراز لطف فراوان از کمکهایی که به نوجوانان در موارد مختلف میرسانم، گفتهاند:«دختر من پریا ۲۰ ساله شده و علی رغم اینکه دیگر وقت ازدواجش رسیده اما به هیچ خواستگاری روی خوش نشان نمیدهد. الکی هم بهانه میکند که من هنوز نوجوانم و برایم زود است و ... . نظر شما چیست؟»
۱. اولا خانم مریم طاهری بزرگوار میدانید که من خیلی فرد رازداری هستم و حتما اسمی از شما نمیبرم و دیدید که نوشتم میخواهید اسم و فامیلتان مخفی بماند. پس خیالتان راحت. مخصوصا که بچه محل هم هستیم.
۲. ثانیا تا جایی که من میدانم دختر چشم ابرو مشکی، که دل نمیده به هیشکی، تو محلمون نداشتیم که نداشتیم. پس احتمالا مشکل از رنگ چشم دختر شماست که برای همین کافیه سری بزنید به کلینیک دکتر پاکزاد متخصص تغییر چهره. مورد داشتیم مژههای طرف را شبیه پر طاووس کرده و موج موهایش را شبیه جاده چالوس. یعنی تغییر در این حد.
۳. این که ما هی به یک رده سنی میگوییم نوجوان معنیاش این نیست که خودشان را در این سن و سال حبس کنند و نخواهند از آن خارج شوند. (اینها حرفهای سردبیر نشریه است نه عقل کل ولی خب لازم بود بگوییم)
۴. آخرین توصیه من به دخترخانم شما این است که با توجه به اسمشون تنها تو کوچه نریا! البته برای اینکه حرفم مجوزهای لازم را بگیرد میگویم:«جلو چشم حسودا نریا»