میتوان گفت باور مردم این سرزمین از دیرباز به حکومت عالمان دین و فقها و صالحان بوده و اگر حاکمیت گروه دیگری را هم میپذیرفتند، در واقع بهدلیل نسبت آنها با اهل بیت(ع) بود و خود را بهنوعی از سرسپردگی نسبی و سببی آنها به اهلبیت پیامبر قانع میکردند.ژان شاردن، سیاح و سفرنامهنویس فرانسوی که در دوران صفویه دو بار به ایران سفر کرد و سفرنامهاش بهنوعی یک تاریخ تمدن برای ایران بهشمار آمده است، در جلد هشتم از این سفرنامه درباره اعتقادات ایرانیان نسبت به حکومت و حکومتداری مینویسد: «...ایرانیان به تقریب عموما و دانایان دینی خصوصا، برآنند که حق حکومت ویژه پیامبران و نایبان یا جانشینان بلافصل پیامبران است و میگویند که در هر دورهای خداوند بهوسیله پیامبران بر مردم مومن، حکومت کرده و این پیامبران هم در امور معنوی و هم مادی حاکم و مرجع عالی ریاست بودهاند، مانند ابراهیم، موسی، شموئیل، داوود، سلیمان و سرانجام محمد(ص) که خداوند وی را نیز مانند پیامبران بزرگ دیگر خویش به دو قبضه شمشیر آراست، بدینگونه حکومت بر خلق خدا بنا به اراده خداوند، حق پیامبر و در غیاب وی، حق امامان است و امامان یا از جانب خود پیامبر، نایب وی تعیین میشوند یا از جانب کسانی که پیامبر به توالی ایشان را برگزیده است. مانند اسماعیل و اسحاق و عیسی و یعقوب و یوسف و دیگر شیوخ بنیاسرائیل که امامان یعنی نایبان ابراهیم بهشمار میرفتند. یا قضات که ائمه آیین موسی بودند و سرانجام مانند حضرت علی(ع) و ۱۱ جانشینی که ائمه (اطهار) (حضرت) محمد بودهاند. نزد رومیان و یونانیان نیز غالبا مقاصد و هدفهای دولتی و مذهبی به هم میآمیخت و گواه آن، حکومت ارخس در آتن است. همه ایرانیان با این مثال و نمونه موافقت دارند.
سابقه اعتقاد به حکومت دینی در ایران
ژان شاردن در ادامه سخنش راجع به اعتقاد به حکومت دینی در میان ایرانیان به دو باور رایج آنها راجع به این حکومت دینی اشاره میکند و مینویسد: «...اما (ایرانیها درباره اینکه) اگر پیامبر یا جانشین شرعی او درگذرد، بیآنکه جانشینی به جای خود مقرر کرده باشند، درباره صفات کسی که باید بر جای وی قرار گیرد و فرمانروایی کند، توافق ندارند... ایرانیان در میان خود در مسأله جانشینی امام و وجود متعال چه از نظر روحانی و چه از نظر امور مادی منقسم شدهاند. اهل منبر و همراه با آنان همه مومنان و کسانی که از رعایت دقیق و کامل اصول دین برخوردار میگردند، هوادار این نظریه هستند که در غیبت امام، مجتهد معصوم باید بر مسند شاهی مستقر گردد. اصطلاح مجتهد معصوم یعنی مردی که از نظر اخلاقی منزه است و همه علوم را به آن درجه از کمال آموخته است که میتواند بیدرنگ و بیشبهه به همه سوالاتی که درباره دین و حقوق مدنی از او به عمل آید، پاسخ گوید. اما عقیدهای که مقبولتر و مرجحتر است، این است که فیالحقیقه، این حق به یکی از اعقاب بلاواسطه و مستقیم امام میرسد، اما مطلقا ضرورت ندارد که این امامزاده به اندازه نایب واقعی خداوند و خلیفه واقعی پیامبر و امامان تا درجه کمال عالم باشد و همچنان که بیان شد، مسلط و غالب این است، زیرا طبق این عقیده است که سلطنت شاه فعلی را مستقر و تثبیت میسازد، اما حتمی است که شیخ صفی، نخستین فرد این دودمان که قبای سلطنت به قامت داشت و سردودمان سلسلهای بود که امروزه فرمانرواست، براین عقیده نبود... (او) پس از آنکه امور را بر وفق این اندیشه تدارک دید، چنین به موعظه پرداخت که گناه عظیمی است که مریدان حقیقی امام در زیر سلطه جابرانه گروهی مرکب از یک دسته شهوتران و سنگدل و یک دسته دیگر ملحد قرار گیرند...، چون شیخ صفی از نظر مجتهدان و عالمان بزرگ کشور، خود را واجد چنین صفتی میدانست، مصمم شده بود خلق خدا را از چنگ شکنجهای که از آن مینالیدند، رهایی بخشد و جای امام غایب را که همان محمد مهدی است و... گفته شد که او از نظرها پنهان است، بگیرد...»
به این ترتیب به نوشته شاردن، ایرانیان همواره بر این عقیده بودهاند که حکومت در اصل متعلق به خدا، پیامبرانش و جانشینان پیامبران یعنی امامان معصوم(ع) بوده و در زمان عدم دسترسی به پیامبر و امام بایستی در دست نایبان امام عصر یعنی همان علما و فقها باشد یا در اختیار وابستگان به امام و در واقع امامزادگان تا هنگام ظهور امام زمان(عج) حکومت را به ایشان تحویل دهند. در واقع اعتقاد به ولایت دینی و حکومت الهی از دیرباز در این سرزمین رواج داشته است. شاید از همین روی بود که اغلب شاهان این ملک نیز خود را سایه خدا یا ظلا...مینامیدند. اگرچه شاردن در سفرنامهاش اشاره دارد که در همان زمان نیز علما و مجتهدان و روحانیون بر جانشینی شاهان بر جای امام عصر موافقت نداشته و بعضا با آن به نبرد برخاستند. شاردن مینویسد: «... اهل منبر میگویند: چگونه ممکن است که این پادشاهان شرابخوار و هوسباز، خلیفه خدا باشند و با آسمان پیوند داشته باشند و از آنجا روشنایی لازم را برای رهبری مردم مومن دریافت کنند؟ چگونه میتوانند مسائل وجدانی و شکیات مذهبی را به طرزی که یک نماینده خدا باید حل کند، حل کنند و حال آنکه خود غالبا به دشواری خواندن میتوانند؟!... اورنگ والای جهان تنها به یک مجتهد یا مردی که واجد تقدس وراثتی مافوق عامه مردم باشد، تعلق دارد...»
شاردن در همین صفحات از سفرنامهاش از روحانی مبارزی به نام ملاقاسم سخن میگوید که هنگام ورودش به ایران در سال ۱۶۶۶ میلادی بهدلیل تبلیغاتش علیه حکومت صفوی، دستگیر و به شیراز تبعید شده بود. ملاقاسم که در اطراف اصفهان در مسجدی کوچک سخنرانی میکرد، نماز جماعت میخواند و درس میگفت، جمعیت بسیاری از مردم را جذب خویش کرده بود. شاردن درباره او مینویسد: «... این مرد آشکارا بر ضد حکومت شوریده بود و میگفت که شاه و دربارش وقیحترین ناقض حکم شرع هستند و خداوند اخراج این شاخه ملعون و استقرار شاخه معصوم امامان را طالب است. وی این مطالب را هرروزه تقریبا تا گوش شاه و وزیرانش میرسانید و وقتی از او میپرسیدند آن شاخه پاک را از کجا میتوان یافت، پاسخ میداد باید فرزند شیخالاسلام را برگزید. شیخالاسلام خود قاضیالقضات حقوق مدنی و فقهی بود... بیش از مدت شش ماه از روی مسامحه یا تحقیر گذاشتند آن ملا عقیدهاش را منتشر و از آن دفاع کند. وی پنهانی مورد علاقه هیأت روحانیون بود، اما دربار چون دید که این کار به جاهای دور و دراز خواهد کشید، دستور داد او را بهصورت محبوس به شیراز بردند و به شیخالاسلام نیز توصیه کردند پسرش را در کاخ خود زندانی کند...»